لب مرز خطوط قرمز/یادداشت نیوشاصدر درباره سینمای رسول صدرعاملی

نیوشا صدر منتقد سینما در ایران نوشت :

شاید این روزها که بیش از هر زمان دیگر با جعل سینمای اجتماعی بر پرده سینما مواجهیم و در عین حال، شاهد تلاشی هستیم که به دنبال اجتماعی کردن پدیده های ناقصِ ذهنی است، وقت خوبی باشد برای مروریک سه گانۀ اجتماعی؛ سه گانه ای مربوط به دورۀ اوج فیلمسازی رسول صدرعاملی: «دختری با کفش های کتانی»، «من ترانه پانزده سال دارم» و «دیشب باباتو دیدم آیدا». مروری به قصد سنجش و قیاس، که این فیلم ها چه داشتند که صفت «اجتماعی» برازنده شان بود و اکنون این صفت از فیلم های این روزهای سینمای ما غایب است. به گمانم می شود داشته ها و نداشته ها را در دو واژۀ فراگیر گرد آورد: «واقعیت» و «شجاعت»؛ صدرعاملی زمان ساختن این سه فیلم، به خصوص دو فیلم نخست، سراغ پدیده هایی رفته بود که تا حدی در فضای سینمای آن دوران تابو محسوب می شدند و در عین حال آشکارا وجود و جنبه های اجتماعی داشتند و گرچه به بسیاری از قواعد تن داده بود و تلاش کرده بود لب مرز خطوط قرمز بماند اما سطح تن دادن او به عرف سینمای آن روزها و قواعد مرسوم ارشاد، قضیۀ سر آوردن به جای کلاه نبود. وَهمی که این روزها بر پرده به جای سینمای اجتماعی نشسته است محصول مشترک ترس و دروغ است. واقعیت، بخش لاینفک سینمای اجتماعی است اما واقعیت ها واژه ها نیستند. حتی خبرها نیز نیستند. کانون بحران فیلم را می توان به موضوعات فراوانی اختصاص داد: دختران فراری، اعتیاد، فقر، فساد و… اما این ها صرفاً واژه اند و به خاطر وسعت معنایی شان واژه هایی بی خطر. با این واژه ها نمی شود فیلم ساخت، در حقیقت حتی با اتکا به این واژه ها که چارچوبشان می تواند همه چیز را در بر بگیرد مقالۀ خوبی هم نمی شود نوشت و دقیقاً تفاوت روزهای درخشان سینمای اجتماعی صدرعاملی و امروز از همین جا شکل می گیرد، از جریان زندگی در جزئیات، در حواشی؛ واژه ها نیستند که سینمایی را به سینمای اجتماعی بدل می کنند، جهان فیلم است. جهان فیلم مرکب از اجزایی است که در جهان ما وجود دارند و آنچه برخاسته از ذهن کارگردان و نویسنده است، اینها به نحوی در امتداد همند، اگر مناسبات، فضاها، روابط و دلایل درست چیده شوند، بسیاری از حفره های خالی جهان فیلم، بسیاری از آن چیزهایی که ناگفتنی اند یا باید ناگفته بمانند خود به خود پر می شوند. در «دیشب باباتو دیدم آیدا» حرف های زیادی هست که بر زبان نمی آید، استدلال های دقیقی پیدا نمی کنید که چرا و چگونه، احساسات بزرگسالان اطراف آیدا، با تمام جزئیاتش و علت آنها شکافته نمی شود، همینطور در دو فیلم دیگر. مرزهای اخلاقی با تبر بر سرتان فرود نمی آیند و با وجود این تماشاچی آنقدر که باید بداند می داند. علتش موفقیت صدرعاملی در ساختن جهان داستانش است. جهان او که امتدادش به جهان خود ما می رسد (و شاید این را نیز بتوان جزئی از تعریف کامل تر فیلم اجتماعی در نظر گرفت)، آنچنان بر پایۀ واقعیات جامعه پیش می رود که نیازی نیست برای هر جزئش دلیل بتراشد، بسیاری از دلایل از پیش در ذهن تماشاگر حاضرند. وقتی در فیلمی که برچسب اجتماعی را بر پیشانی دارد، فیلمنامه نویس و کارگردان خود را ناگزیر از توضیح همه چیز دیده اند، وقتی ناچارند مرزهای اخلاقی را که در این شرایط غالباً به سمت اخلاق حداکثری (یعنی دقیقاً نقطۀ مقابل فضای جامعه) سوق داده شده اند با شدت و حدت فریاد بزنند و فضای خالی پیوندهای شکل نگرفته را با این اخلاق حداکثری پر کنند دیگر با فیلمی اجتماعی مواجه نیستیم. با فیلمی جعلی -تخیلی مواجهیم که فاقد جهان است. که شخصیت ها و اتفاقاتش هر کدام در گوشه ای منفک از ذهن نویسنده شکل گرفته اند و پیوسته فریاد می کشند و توضیح می دهند تا آنها را ببینیم، تا باور کنیم آنها در جهان ما هستند. سینمای اجتماعی صدرعاملی در روزهای درخشانش، جهانی داشت فهمیدنی، که اجزایش بی سر و صدا به کار روزمرۀ خود مشغول بودند و کار خودشان را می کردند، و اعتنایی هم نمی کردند که ما تماشایشان می کنیم یا نه.

ثبت شده در سایت پایگاه خبری تحلیلی سینما سینما کد خبر 95200 و در روز پنجشنبه ۸ شهریور ۱۳۹۷ ساعت ۱۲:۰۴:۴۱
2024 copyright.