مرور کارنامه بیضایی به بهانه تولدش: شاید وقتی دیگر/ استفاده از باتوم برای کنترل تماشاگران

%d8%b4%d8%a7%db%8c%d8%afسینماسینما، محمد تاجیک – شاید وقتی دیگر نام فیلم سینمایی ساخته بهرام بیضایی با بازی سوسن تسلیمی و داریوش فرهنگ در سال ۱۳۶۶ است. فیلمنامهٔ این کار با نام وقت دیگر شاید چاپ شده است.

خلاصه داستان

مدبر، گوینده گفتار متن فیلم‌های تلویزیونی، در نمایی از یک فیلم مستند، همسرش کیان را در خودروی مرد ناشناسی می‌بیند. با کمک دوستانش مرد غریبه را که یک عتیقه فروش است و حق‌نگر نام دارد پیدا می‌کند. در دیدار با حق‌نگر درمی‌یابد که زنی که در فیلم دیده، «ویدا» خواهر دوقولوی کیان و همسر حق‌نگر است. مدبر به همراه همکارانش و به بهانه تهیه فیلمی درباره آثار عتیقه به خانه حق‌نگر راه یافته و از کیان می‌خواهند که به جمع آنها بپیوندد. کیان پس از ملاقات با ویدا پی می‌برد که پدرشان در کودکی فوت کرده و مادر نیز کیان را به دلیل تنگدستی سر راه گذاشته و او را زن و مردی بزرگ کرده‌اند. کیان پس از ترک خانه حق‌نگر احساس می‌کند که خود را بازیافته‌است.

ماجرای استفاده از باتوم توسط سربازان برای فیلم شاید وقتی دیگر

امیر شهاب رضویان کارگردان سینما در یادداشتی که در سال ۹۰ در اعتماد منتشر کرده خاطره جالبی از حواشی اکران فیلم بیضایی درجشنواره در سالها قبل بازگو کرده است .

به گزارش سینما سینما ،آقای رضویان دریادداشت خود نوشته :سال ۶۶ بود و موسم جشنواره فیلم فجر. به خاطر دارم در صف سینما عصر جدید بودیم برای دیدن فیلم «شاید وقتی دیگر» و دو سرباز، وظیفه حفظ نظم محوطه بیرونی سینما را بر عهده داشتند. با اضافه شدن مردم به صف خرید بلیت، خواه ناخواه ازدحام افزایش یافت و این سربازهای عزیز که ظاهرا از سوی مافوق های خود دستورهایی برای حفظ نظم دریافت کرده بودند، شروع کردند به استفاده از باتوم هایشان. خب آنقدرها هم در قید و بند این نبودند که سینما عصر جدید با سینمایی مثلادر خیابان شوش کمی تا قسمتی متفاوت است. خلاصه که آن روز بخشی از جامعه روشنفکری ایران توسط باتوم های این دو سرباز مورد عنایت قرار گرفتند. البته من آن طرف خیابان محتاطانه به صحنه نگاه می کردم که خدای ناکرده مورد عنایت ایشان قرار نگیرم!

شاید وقتی دیگربه روایت شاهپور عظیمی

شاهپور عظیمی منتقد مطرح سینما دریادداشتی درباره این فیلم در ماهنامه فیلم نوشته است :

شاید وقتی دیگر تا این لحظه کامل‌ترین فیلم بهرام بیضایی است. فیلم، داستان پیچیده‌ای ندارد اما این موقعیت است که آن را پیچیده کرده است. کیان مدبر (سوسن تسلیمی) دچار مشکلی در هویتش شده است. او می‌خواهد بداند چرا عکسی از دوران طفولیتش ندارد. شوهرش مدبر (که هرگز نام کوچکش را نمی‌فهمیم و می‌شود گفت نمادی از هر مرد ایرانی است) به‌درستی نمی‌داند مشکل همسرش چیست. او فاصله‌ی ذهنی زیادی با کیان دارد اما وقتی زنش را در فیلمی می‌بیند که دوستانش درباره محیط زیست ساخته‌اند، یقین می‌کند که اتفاق مهمی افتاده است؛ اتفاق البته که مهم است اما نه چنان که مدبر خیال می‌کند.
بیضایی در این فیلم توانایی‌اش در کارگردانی و میزانسن را به نمایش گذاشته است. نگاه کنید به کابوس‌های کیان در جای‌جای فیلم و البته سکانس تکان‌دهنده‌ی پایانی که ترکیبی است از میزانسن و مونتاژ که فضایی سوررئال برای فیلم رقم می‌زند. نگاه کنید به جایی که این سکانس از آن آغاز می‌شود. زیرزمین عتیقه‌فروشی حق‌نگر که آغاز تاریخ زندگی کیان از آن‌جاست به راه می‌افتد. همان طور که در فیلم هم گفته می‌شود، شاید انتخابی در کار نبوده باشد. ویدا به‌سادگی هرچه تمام‌تر ممکن بود به جای کیان سر راه گذاشته شود. در این صورت مصایب کیان، به مصایب ویدا بدل می‌شد. اما فیلم غیرمستقیم به این امر اشاره می‌کند که ظاهراً زندگی ویدا مقرون به «واقعیت» است. او به تاریخ و گذشته نزدیک‌تر است. برای همین هیچ مشکل روحی ندارد. اما کیان از ریشه (از گذشته و تاریخ وجودی‌اش) جدا شده و می‌خواهد به آن رجعت کند. نگاه کنیم به شغلی که همسران این دو دارند. حق‌نگر در عتیقه‌جات و گذشته‌های دور صاحب‌نظر است. در فیلم می‌گوید همه‌ی تاریخ این‌جا جمع شده است. از مدبر درباره تاریخ می‌پرسد اما او هیچ پاسخی ندارد. مدبر با فیلم سروکار دارد؛ با چیزی که تاریخ مصرف دارد اما هیچ گذشته‌ای ندارد. می‌شود گفت تقابل تاریخ و تصویر در فیلم بیضایی مهم‌ترین وجهی است که توجه ما را جلب می‌کند. سرانجام این فیلم و دوربین است که گذشته را «ثبت می‌کند»؛ کاری که حق‌نگر قادر به انجامش نیست. او تنها می‌تواند تاریخ را «حبس» کند اما نمی‌تواند جاودانگی‌اش را تضمین کند. اما سینما این توانایی را دارد. توجه کنید به جایی که رحمتی دوست مدبر در مقام کارگردان فیلم به دوربین اشاره می‌کند که کجا را نگاه کند یا در جای دیگری وقتی کیان در مقام مادر به دنبال درشکه کشیده می‌شود، او و اعضای گروه شاهدند و به دنبال کیان حرکت می‌کنند.
بیضایی در دو ساعت ابتدایی فیلم ما را به دنبال نشانه‌ها می‌کشاند. مدبر از یک سو و کیان از سوی دیگر ما را با خود همراه می‌کنند. کیان که با هر مترومعیاری از خواهر دوقلویش سرتر است، زنی است فعال که این بخش از شخصیتش به بیگانه بودن او و تلاش برای یافتن نیمه‌ی گم‌شده‌اش برمی‌گردد. اما در این‌جا نکته‌ای توجه ما را به سوی خودش جلب می‌کند. وقتی کیان شفا می‌یابد و داستان بی‌پایان زندگی‌اش به پایان می‌رسد، از پیش ویدا می‌رود. ویدا نمی‌داند تابلو را باید کجا بفرستد و مدبر در جواب حق‌نگر که می‌گوید «تازه با هم آشنا شده‌اند و نزد او و ویدا بمانند.» پاسخ می‌دهد «شاید وقتی دیگر»؛ به عبارت دیگر وقتی بتوانیم گذشته را بیابیم و از زیروبم آن آگاه شویم، این آگاهی تبدیل به موتور محرکه‌ای می‌شود که هرچه بیش‌تر فرد را به سوی فردیتش رهنمون می‌کند. بر اساس روان‌کاوی یونگی برای رسیدن به تفرد و یکی شدن با وجود درونی و رسیدن به آرامش، لازم است با بخش تاریک وجودمان روبه‌رو شویم. حتی آشنا شدن با آن کمکی نمی‌کند. باید آن را لمس کنیم. ویدا و خاطرات مادری که دیگر نیست، همگی به بخش سایه‌ی وجود کیان بدل شده‌اند. کیان باید پای به درون این تاریکی می‌گذاشت تا بتواند از آن سویش – که روشنایی است – بیرون بیاید. کیان شاید دیگر هرگز به سوی ویدا برنگردد. هرچند در نمایی از دست‌های‌شان، به هم رسیدن و یکی شدن این دو نیمه‌ی گم‌شده به‌وضوح نشان داده می‌شود اما راه کیان و ویدا از هم جداست. ویدا به جهان گذشته تعلق دارد و زندگی مدرن کیان نشان می‌دهد که او «اهل امروز» است. کیان به زمان حال بازمی‌گردد و در حرکتی (شاید اکنون کلیشه‌ای) دست‌هایش را از هم باز می‌کند و هوا را با میل و رغبت به درون سینه می‌کشد و مدبر با یک دسته گل از راه می‌رسد و تولدش را به او تبریک می‌گوید. اکنون کیان از بند رسته است؛ بندی که به پایش بسته شده بود و نمی‌گذاشت «امروز» را ببیند.
در انتها فقط اشاره کنیم به هیچکاک و سرگیجه و مارنی که نه‌تنها هیچ تقلیدی را در این میان نباید به پای بیضایی نوشت، بلکه باید اشاره کرد که یونگ روان‌کاو بزرگ سوییسی به‌درستی گفته است که نوع بشر دچار ناخودآگاه جمعی است. مارنی و مادلین و جودی و کیان و ویدا همه زخم‌خورده‌ی یک باران هستند. تنها مکان و زمانش فرق دارد وگرنه در هر جای جهان آسمان یک رنگ است. مارنی از گذشته رها و راحت شد. اما مادلین و جودی را گذشته به درون کام خود کشید. کیان توانست از بند گذشته رها بشود اما ویدا هم‌چنان در اعماق آن به حیاتش ادامه می‌دهد. بیضایی، هیچکاک، آنتونیونی، برگمان و دیگران سرشت سوگناک زنان در گذشته و حال را توانسته‌اند به گونه‌ای باورپذیر به تصویر بکشند.

ثبت شده در سایت پایگاه خبری تحلیلی سینما سینما کد خبر 37028 و در روز دوشنبه ۶ دی ۱۳۹۵ ساعت ۰۱:۳۰:۲۵
2024 copyright.