نبود محمدرضا را به خودم تسلیت می‌گویم

محمد مهدی خلجیمحمد مهدی خلجی / روزنامه نگار

سینماسینما ـ همیشه قبل از آنکه فکر کنی اتفاق می‌افتد و خبر همه‌ی وجودت را می‌گیرد و کامت تلخ می‌شود و هیچ کاری از دستت بر نمی‌آید جز اینکه مات و مبهوت خیره بمانی و احساس کنی دیوارهای اتاق دارند هر لحظه به هم نزدیک می‌شوند و تو میان دیوارها نمی‌توانی نفس بکشی.

خبر کوتاه بود و جانکاه؛ محمدرضا رستمی خبرنگار باسابقه و حرفه‌ای که قریب به دو دهه در مطبوعات ایران‌زمین قلم زده بود از بین ما رفت. همین کلمه رفتن آنقدر سنگین بود که زیر آن له شوم و دیگر نتوانم بلند شوم.

حالش خوب بود و قرار نبود یک مراجعه به سیستم درمانی و انجام یک عمل، چنین فاجعه بار تمام شود. خیره به دیوار با چشمانی خیس تمام روزها و شب‌های با محمدرضا، خنده‌هایش، شوخی‌هایش، اداهایش و البته مهربانی‌اش را روی دیوار اتاق می‌دیدم و دلم نمی‌خواست چیزی بشنوم یا ببینم.

محمدرضا رستمی متولد ۸ آبان ۱۳۵۵ در شهرستان اسدآباد عاشق نوشتن بود، عاشق خواندن بود و بر اینکه بخوانیم و بخوانیم تاکید بسیار داشت. محمدرضا تاثیر قابل توجهی بر بچه‌های انجمن‌های ادبی در سال‌های حضورش در اسدآباد و همدان داشت و همواره سعی بر معرفی کتاب به بچه‌ها داشت.

روزنامه‌نگاری برای من یادگار این رفیق است و کاری کرد تا عاشق حروف سربی کلمات شدم و اکنون میان همه گزارش‌ها و یادداشت‌ها محمدرضا را می‌بینم که ایستاده لبخند می‌زند و می‌گوید تنبلی نکن. محمدرضا را بدون لبخند کسی ندیده بود و مهربانی‌اش همواره و پیوسته بود، اما اکنون من باید تسلیتی به روزنامه بفرستم و نبود این رفیق را به خودم تسلیت بگویم.

محمدرضا رستمی عاشق وطنش بود و فرهنگ و ادب این سرزمین را عاشقانه دوست می‌داشت و با نوای سازهای ایرانی در عالم دیگر سیر می‌کرد. سادگی، صداقت، پاکی، صمیمیت و شوخ طبعی این رفیق تا ابد در ذهن من و همه دوستان و رفقای شاعر، نویسنده و روزنامه‌نگار خواهد ماند و اکنون برای حرف زدن با محمدرضا باید به میان دره‌های مشرف به اسدآباد برویم، جایی که این دوست در کنار امامزاده‌ای، پای یک درخت آرمیده و ما را به نظاره نشسته و هوای امامزاده را مقدس‌تر کرده است.

آسوده بخواب رفیق روزهای درد و سرد، رفیق روزهای تلخ و تنهایی، رفیق همیشه همراه؛

آرام بخواب فریاد من از فراق یار است / وافغان من از غم نگار استبی روی چو ماه آن نگارین

رخسارهٔ من به خون نگار استخون جگرم ز فرقت تو / از دیده روانه در کنار استدرد دل من ز حد گذشته‌ست

جانم ز فراق بی‌قرار است کس را ز غم من آگهی نیست / آوخ که جهان نه پایدار استاز دست زمانه در عذابم

زان جان و دلم همی فکار است سعدی چه کنی شکایت از دوست/ چون شادی و غم نه برقرار است

منبع: خبرآنلاین

ثبت شده در سایت پایگاه خبری تحلیلی سینما سینما کد خبر 30865 و در روز دوشنبه ۳ آبان ۱۳۹۵ ساعت ۱۲:۰۰:۵۳
2024 copyright.