نگاهی به دو فیلم «سرخ‌پوست» و «جمشیدیه» / روز نهم؛چارسو: سینمای بوتاکسی و سینمای غیرِ بوتاکسی!

سینماسینما، یزدان سلحشور:

 

«سرخ‌پوست» دومین فیلم نیما جاویدی‌ست؛ فیلم اولش «ملبورن»، به گمان من، فیلم خوبی نبود چه در نویسندگی چه در کارگردانی؛ البته فیلم بد هم درجاتی دارد گاهی می‌شود که نویسنده و کارگردانی، همه‌ی قواعد را به کار بگیرد اما در نهایت ناموفق باشد! مثل همین فیلم ملبورن که تمام قواعد، به جای آنکه نمودی «افزاینده» داشته باشند نمودی «کاهنده» دارند چرا که به جای بدل شدن به «جان‌مایه اثر»، بدل به «بوتاکس اثر» می‌شوند یعنی تزریق می‌شوند و ناشی از طبیعت آن نیستند. [به هر حال، چه من و خیلی‌ها ملبورن را پسندیده باشیم چه نپسندیده باشیم یک خورجین جوایز بین‌المللی را با خودش به کشور آورد با این همه فیلم خوبی نبود!] اما حساب «سرخ‌پوست» جداست دقیقاً به این دلیل که هیچ چیزش بوتاکسی نیست با خودش متولد می‌شود رشد می‌کند و به «زیبایی» می‌رسد. یک مکان داریم[زندان] یک شخصیت محوری داریم [زندانی‌ای مشهور به سرخ‌پوست] و یک شخصیت جایگزین داریم[رییس زندان] که قرار است در یک «فیلم کارآگاهی-معمایی ویژه» آیینه «شخصیت محوری» باشد که تا انتهای فیلم، ما نه از او عکسی می‌بینیم نه صورتی اما حضور دارد و هم بهانه روایت است هم انگیزه روایت و هم وضعیت ثانویه و هم حل معمای نهایی. نوید محمدزاده، در نقش یک ژاور ایرانی در اواسط دهه چهل، همچون دیگرنقش‌های خود درخشان است. زندان در حال تخلیه شدن است چون قرار است خراب شود و اضافه شود به فرودگاه در حال توسعه کنارش؛ رییس شهربانی دارد عوض می‌شود و جانشین‌اش هم همین سرگرد رییس زندان است که قرار است سرهنگ شود. اطلاعات دیگری هم هست که نباید و نمی‌شود لو داد چون به به لو رفتن قصه منجر می‌شود اما همین قدرش را از من بپذیرید که این اطلاعات، تزریقی نیستند؛ هر آجری که در فیلم و در فیلمنامه، روی آجر بعدی قرار می‌گیرد زاییده نیاز مخاطب و مولود آجر پیشین است حتی نمابندی‌ها و آشنایی ما با مکان و جغرافیای زندان هم تابع همین قانون است و مهم‌تر از همه اینکه، فیلم برخلاف اکثرآثاری که در چند دهه اخیرِ سینمای ایران دیده‌ایم دارای «نظرگاه» است و دوربین، باری‌به‌هرجهت و صرفاً برای خوشگلی صحنه، هر جایی وول نمی‌خورد. این فیلم، تولد یک «چهره تازه» را میان سینماگران نسل نو، به ما اعلام می‌کند.
«جمشیدیه» یلدا جبلی هم دومین اثر اوست به عنوان کارگردان سینما [بعد از «داره صبح میشه» که اثری اپیزودیک بوده] اما دو تله‌فیلم هم به عنوان کارگردان در کارنامه دارد همچنان که به عنوان تدوینگر و نویسنده و طراح صحنه و لباس نیز در سینمای ایران حضور داشته و احتمالاً خواهد داشت اما «جمشیدیه» واقعاً فیلم خوبی نیست نه فقط به این دلیل که فیلمنامه‌اش به جای «توصیف کردن»، توضیح می‌دهد یا کارگردان در گرفتن بازیِ باورپذیر از بازیگرانش ناتوان است، یا به این دلیل که «نظرگاه» نه در روایت فیلمنامه و نه در روایت فیلم و نه در تدوین، رعایت نمی‌شود، یا به دلیل کش‌دار بودن صحنه‌ها و ناتوانی ریتم و اطناب ساختاری روایت سینمایی‌اش، بلکه مهم‌تر از همه به این دلیل که فیلم با «پیش‌فرض‌های ایدئولوژیک» در ذهن سینماگر متولد شده و این بار، این ایدئولوژی، نوعی «اخلاقیات سانتیمانتالیستی خرده‌بورژوازی وطنی»‌ست که قرار است همه‌ی تنش‌ها و انگیزه‌ها و عملکردهای شخصیت‌های فیلم بر پایه آن شکل بگیرد حتی بدون آنکه سینماگر سعی کند در «متن روایت» آن را، اول بسازد تا لااقل باورپذیر شود. از این جهت، هیچ تفاوتی میان این فیلم و «دیدن این فیلم جرم است» نمی‌بینم چرا که آن فیلم هم بر پایه پیش‌فرض‌های ایدئولوژیکی-ولو با تفاوت‌های بسیار با «جمشیدیه»- شکل گرفته است.

ثبت شده در سایت پایگاه خبری تحلیلی سینما سینما کد خبر 106016 و در روز جمعه ۱۹ بهمن ۱۳۹۷ ساعت ۰۲:۱۰:۴۲
2024 copyright.