نگاهی به سی و هفتمین جشنواره فیلم فجر / این نیز بگذرد

سینماسینما، گلاره محمدی:

 

جشنواره سی و هفتم هم به پایان رسید، با تمام اوج و فرودهایش، تمام نقاط ضعف و قوتش و تمام سئوالهایی که شاید هنوز بی پاسخ مانده باشد. جشنواره ای را پشت سر گذاشتیم که فیلم های متعددی برایش انتخاب شده بود؛ از زهرمار تا سرخ پوست!
اینکه جشنواره ای با قدمت سی و هفت ساله هنوز ذائقه مشخصی ندارد و هیئت انتخابش می کوشد از هر گونه سینمایی، فیلم یا فیلم هایی را در ترکیب بخش مسابقه بگنجاند نقطه ضعفی بزرگ و غیرقابل چشم پوشی است، مضافاً اینکه عنصری کلیدی مانند کیفیت عمدتاً در این سالها مغفول مانده است. در سالهای اخیر جشنواره فیلم فجر هویتی متناقض پیدا کرده تا جایی که در حال حاضر عنوان “جشن” برایش مناسب تر است تا “جشنواره”. از انتخاب فیلم ها توسط هیئت انتخاب تا تعدد نمایش فیلم ها در سینماهای تهران و شهرستانها، از اضافه و کم شدن فیلمهای رزرو و خارج از مسابقه تا نشست های بی کیفیت بعد از نمایش فیلم ها و … همه و همه باعث شده که جشنواره فیلم فجر بیشتر به گردهمایی و جشنی شبیه باشد که برخی از تولیدات سالانه سینمای ایران در آن نمایش داده می شود و در پایان جوایزی میان شرکت کنندگان تقسیم می شود. قطعاً در این مسیر هستند فیلمهایی که از نظر دور می مانند و در دیگر سو فیلم هایی که بیش از آنچه باید مورد توجه قرار می گیرند. مواردی که مطرح شد کلیتی است که در این سی و چند سال کم و بیش اتفاق افتاده و فارغ از مثبت یا منفی بودنش به روالِ معمولِ این رویداد سینمایی بدل شده است.
از میان ۱۷ فیلمی که در این دوره از جشنواره موفق به دیدن آنها شدم، پیش از این در یادداشتهای کوتاهی به ۵ فیلم طلا، جمشیدیه، قصر شیرین، سمفونی نهم و روزهای نارنجی پرداخته ام. در این فرصت نگاهی داریم به سایر فیلم ها که تعداد قابل توجهی از آنها شایسته عنوانی بیش از متوسط نیستند! البته شاید سطح همه این فیلم ها یکسان نباشد اما با نوسانی اندک، در جایگاهی بهتر از متوسط قرار نمی گیرند.
برای نمونه فیلمی مثل “یلدا” چگونه و با چه معیاری برای بخش مسابقه سینمای ایران انتخاب شده است؟ فیلمی که هم نام کارگردانش را زیر سوال می برد و هم با انتخابی نامناسب برای روایت داستانش مخاطب را آزار می دهد. آیا کارگردان این فیلم همان مسعود بخشیِ “تهران انار ندارد” و “یک خانواده محترم است” ؟ فیلم با نمایش انبوهی از لوگو به پایان می رسد و تعداد زیادی از نامهای خارجی در بخش های فنی به چشم می خورد. چرا؟ فیلمی که می توانست با در اختیار داشتن سوژه ای جذاب، بیننده را با داستانش همراه سازد، در اقدامی عجیب و غیرقابل پیش بینی خودزنی می کند و همه چیز را از اساس ویران می سازد.
“ایده اصلی” که صرفاً فیلمی است لوکس با ظاهری بزک شده و ساختاری به شدت ابتدایی و خام دستانه را برای روایتش انتخاب کرده است. فیلم نه بازی های ویژه ای داشته و نه در بخش های فنی حرفی برای گفتن دارد.
” سونامی” که تلاش کرده برپایه یک جمله (باید ببازی علیرضا) فیلمی را استوار سازد و منطق در هیچ کجای آن به چشم نمی آید؛ از انتخاب بهرام رادان تا گره افکنی ها در داستان زندگیش تا باخت آخر و … شخصیت ترگل با بازی فرشته حسینی را شاید بتوان تنها نکته مثبت فیلم دانست.
“حمال طلا” که سوژه ای ناب را با پرداختی اغراق آمیز هدر داده و باعث قطع ارتباط مخاطب با فیلم شده است. واقعاً نمایش این میزان خشونت و کثافت برای درک موقعیت شخصیتهای فیلم لازم است؟ فیلمی که می توانست با بازی های درخور توجهش همراهی بیننده را تا انتها با خود داشته باشد، حالا و با این فضای بصری تضمینی برای دیده شدنش تا انتها وجود ندارد. ضمن اینکه از لحظه گرفتن پول نزول و شرکت در مزایده سرنوشت محتوم شخصیتهای داستان قابل حدس است و در چنین شرایطی مخاطب فرار را بر قرار ترجیح می دهد!
“قسم” فیلمی است که اساساً فیلمنامه منسجمی ندارد، پر کاراکتر است و هریک از کاراکترها داستانی برای طرح در دل فیلم دارند، شخصیت اصلی اش (مهناز افشار) اصلاً باورپذیر نیست و از کل زمان فیلم فقط دقایق پایانی اش را می توان اثری سینمایی محسوب کرد. ناگفته نماند نقش آفرینی حسن پورشیرازی تنها نقطه قوت فیلم است.
“آشفتگی” بجز فیلمبرداری و طراحی صحنه و البته موسیقی کم حجم و شنیدنی، چیز دیگری ندارد! نه بازیگران خیره کننده اند و نه داستانی ویژه و کارگردانی خاص و منحصر به فرد که اینها را نمیتوان با تعریف ژانر و در خدمت آن گونه سینمایی بودن توجیه کرد. این فیلم پس از “خفه کی” که جیرانی را بار دیگر به روزهای اوج نزدیک کرده بود، پسرفتی عجیب برای او به حساب می آید.
“جان دار” سوژه تازه ای ندارد اما سعی کرده در پرداخت موقعیت راهی نو را برگزیند. بازیگران فیلم هرچه در توان داشتند گذاشته اند، فضاسازی بصری باورپذیری را در فیلم شاهد هستیم اما آنچه باید این تلاشها را به سرانجام برساند فیلمنامه ایست که متاسفانه آنچه از ابتدا رشته است را پنبه می کند و با پایان بندی نامناسبش، کلیت طرح داستان را زیر سوال می برد.
“ماجرای نیمروز: رد خون” نشان می دهد وقتی فیلمساز بیش از حد شیفته شخصیتهای داستانش می شود، حتی منطق حاکم بر داستانش را فراموش می کند و در نهایت شخصیت محبوبش (هادی حجازی فر) بیشتر به کاریکاتوری مضحک شبیه است تا شخصیتی ملموس و باورپذیر. مهدویان که تیمی حرفه ای و سرمایه ای کلان در اختیار داشته آنقدر غرق در تاریخ سازی بوده که خلق شخصیت را از یاد برده است. بازیگرانی که باید ابعاد مختلف یک شخصیت را بر پرده سینما جان ببخشند تبدیل به بلندگوهایی شده اند که هر یک ایدئولوژی مورد نظر خود را فریاد می زنند و در این بین نه تنها هیچ یک همدلی تماشاگر را برنمی انگیزند بلکه چیزی فراتر از آنچه تاکنون پیرامون وقایع تاریخی مطرح شده در فیلم، در رسانه هایی مثل رادیو و تلویزیون شنیده و دیده، نصیبش نمی شود. آنچه اکنون بعنوان فیلمی سینمایی شاهدش هستیم تلاش جاه طلبانه کارگردانی است که حتی در مقایسه با خودش چند پله پایین تر ایستاده و نتوانسته به دنیای آشفته فیلمش سر و سامان دهد. اینجاست که طراحی صحنه با پرداخت به جزئیاتی مانند شکل پاکت سیگار WINSTON در دهه ۶۰ و مطابقت رنگ و نور تصویر آن سالها با تکنیک روز فیلمبرداری، گره ای از مشکلات عدیده فیلم باز نمی کند.
در کنار فیلمهای متوسطی که شاید انتظار بالاتری از آنها داشتیم و متاسفانه انتظارمان را برآورده نساختند، بودند فیلمهایی که فراتر از انتظار ظاهر شدند و خوش درخشیدند.
“شبی که ماه کامل شد” می توانست یک فیلم سفارشی تمام عیار باشد و همراهی مخاطب را از خود دریغ کند اما فیلمی است خوش ساخت که خشونتی کور را با تمام جزئیاتش به تصویر می کشد و شخصیتهایی را به نمایش می گذارد که در عین دور بودن از مخاطب غیر بومی اصیلند و باورپذیر. از سوی دیگر کارگردانی نرگس آبیار در فاصله دو فیلم “نفس” و “شبی که ماه کامل شد” جهشی چشمگیر داشته که انصافاً ستودنی است. گروه بازیگران از هوتن شکیبا تا امین میری و آرمین رحیمیان و از فرشته صدرعرفایی و شبنم مقدمی تا الناز شاکردوست تحسین برانگیزند، بخش های فنی از فیلمبرداری و طراحی صحنه تا موسیقی و تدوین قابل رقابت با استانداردهای جهانی است و همین موارد انتظارات را برای کار بعدی نرگس آبیار بالاتر می برد.
“مسخره باز” فیلمی تجربی است که نوید حضور کارگردانی تازه نفس و خوش فکر را برای سینمای ایران در دل خود دارد. همایون غنی زاده با پیشینه موفقی که در تئاتر دارد، در نخستین فیلم سینمایی اش توانسته واکنش های مثبت و منفی زیادی را پیرامون فیلمش دریافت کرده و از این طریق نگاه ها را به سوی خود جلب کند. “مسخره باز” فیلمی است که با درک درست فیلمساز از مدیوم سینما کوشیده قالبی جدید را برای روایتی شاید تکراری برگزیند. درخشش علی نصیریان و حضور بی نظیر هدیه تهرانی در کنار طراحی صحنه سورئال فیلم و شوخی هایی که با فیلمهایی مثل پاپیون، لئون، درخشش، کازابلانکا و البته سریال هزاردستان شده، مجموعه ای را پدید آورده که طیف گسترده ای از علاقمندان به سینما را با خود همراه می سازد.
“متری شیش و نیم” و “سرخ پوست” هر دو فیلمهایی هستند که محکی جدی برای کارگردانان خود محسوب می شوند. سعید روستایی که توانسته بود با نخستین فیلمش “ابد و یک روز” نظر منتقدان و دوستداران سینما را به خود جلب کند با انتخاب فیلم دشواری مثل “متری شیش و نیم” ریسک بزرگی کرد. اگر در “ابد و یک روز” بیشترین زمان فیلم در یک خانه می گذشت در “متری شیش و نیم”، با آن شروع کوبنده و نفس گیرش، کمتر خبری از لوکیشن بسته و محدودی مثل خانه هستیم. فیلم پر از معتاد و کارتن خواب واقعی است که سر و سامان دادن به آنها کار ساده ای نیست. اما از آن سخت تر به تصویر کشیدن شخصیتهای اصلی یعنی پلیس و قاچاقچی است، شخصیتهایی واقعی و به دور از کلیشه های معمول. روستایی توانسته یک مامور پلیس واقعی را با تمام نقاط ضعف و قوت یک انسان و در موقعیت پلیس شاغل در ستاد مبارزه با مواد مخدر به تصویر بکشد و در سوی دیگر قاچاقچی را به نمایش بگذارد که هیچ نسبتی با کلیشه های رایج پیش از این ندارد. پیمان معادی و نوید محمدزاده برای ارائه بازی هایی باورپذیر و به اندازه چالش سختی را پیش رو داشته اند و توانسته اند سربلند از آن بیرون بیایند. سعید روستایی حالا و بعد از نمایش “متری شیش و نیم” از زیر سایه موفقیتهای “ابد و یک روز” بیرون آمده و توانسته قدرت کارگردانی خود را ارتقا بخشد.
نیما جاویدی در غیاب فیلمهای تاریخی با “سرخ پوست” همه را غافلگیر می کند. کمتر کسی حدس می زد که کارگردان “ملبورن” فضای آپارتمان را رها کند و داستانی را به تصویر بکشد که به راه رفتن روی لبه تیغ شبیه است؛ “سرخ پوست” فیلمی معمایی است که رگه هایی عاشقانه دارد و در ترسیم جهان داستانش (فیلمی کلاسیک) بی نقص عمل کرده است. یک نوید محمدزاده درجه یک دارد و عوامل فنی اش(طراحی صحنه و لباس، فیلمبرداری، چهره پردازی و موسیقی) فوق العاده اند، از جمله معدود آثار سینمایی است که علیرغم در اختیار داشتن سرمایه کافی، فیلمی قابل قبول و استاندارد ارائه شده و بیننده از دیدن آن لذت می برد.
جشنواره سی و هفتم با تمام نقاط ضعف و قوتش به پایان رسید و اکنون سیاستگذاران این رویداد مهم سینمایی یک سال فرصت دارند تا در جهت بهبود کیفیت این جشنواره نقاط ضعف را برطرف کنند و جشنواره کم نقص تری را برای سال آینده تدارک ببینند. در همین راستا شاید نگاهی به نظرات منتقدان، کارشناسان و مخاطبان سینما در این دوره، بتواند مسیر پیش روی دست اندرکاران جشنواره را برای دوره بعد هموارتر سازد.

فیلم های؛ غلامرضا تختی، بنفشه آفریقایی، درخونگاه، ۲۳ نفر، ناگهان درخت را ندیده ام.

 

ثبت شده در سایت پایگاه خبری تحلیلی سینما سینما کد خبر 106552 و در روز پنجشنبه ۲۵ بهمن ۱۳۹۷ ساعت ۱۲:۳۴:۴۹
2024 copyright.