نگاهی به قسم / سقوط درخشان

سینماسینما، زهرا مشتاق:

 

ساخت فیلم در یک فضای بسته ، همراه با جمعیتی از بازیگران و نتیجه ای پرکشش ؛ تجربه ای زیاد آزموده شده نیست . قسم درجه یک است . بده بستان آدم هایش عالی . توپ پینگ پنگی که لحظه ای متوقف نمی شود و از بازیکنی به بازیکن دیگر می رود . می رود و می آید ، گاه آهسته ، از سمتی به جهتی و گاه ناگهان چنان به میز کوبیده می شود که می تواند شوک تکان دهنده ای خلق کند .
قسم با نمای درشت معرفی آدم ها شروع می شود . با تکه رنگ های سیاه و سفید و خاکستری که بستری سرد و تلخ ایجاد می کند . آدم ها به مهمانی نمی روند . ژولیده اند . ریش چند روزه دارند . در چشم هایشان ، وقتی خود را رو به دوربین معرفی می کنند ؛ نگرانی ، شرم ، ناآگاهی ، ترس و چیزهایی برای پنهان کردن موج می زند . موجی که با شتاب ، از همان پرده نمایش ، بیننده اش را با خود غرق می کند و بیننده می تواند با احساسی عمیق از گناه رو به رو شود و نخواهد در مراسم قسمی که فکر می کند ، راست نیست ، شرکت نماید . صحنه هایی که نوید داستانی تکان دهنده است .
فیلم دوباره به اول بر می گردد . به آدم هایی که هنوز نمی دانیم هرگز به قسامه نمی رسند . دست می زنند و دختری مبتلا به سندرم دان ، با هیجان زیاد می رقصد . دختری که عقب ماندگی اش ، می تواند نماد نقص تک تک آدم هایی باشد که اتفاقی ندیده را به داستانی عینی دیده شده ؛ تبدیل کرده اند . قسمی دروغ که جان داری دیگر را ، در مرگی دیگر ، سهیم خواهد کرد .
توپ روان می شود . از خاله به دایی ، از عمو به خواهر زاده و عمه با چشمی عمل کرده که پیشنهاد می دهد بروند پابوس امام رضا و قسم را فراموش کنند و برگردند . خبری از بخشش نیست . پنج سال از مرگ رضوان گذشته و خواهرش هنوز داغ است . هنوز جگر سوخته اش می سوزد . و با همین اسم رضوان که معلوم است همه فامیل دوستش داشته اند ؛ همه را راهی سفری کرده است که برای چیزی قسم بخورند که هرگز ندیده اند . نبودند که ببینند . فکر می کنند . تصوراتشان است ؛ که چون شوهر رضوان دست بزن داشته و خونش را به شیشه کرده ؛ و چون آخرین بار با او دیده شده ، پس شوهر او را کشته است . باز سازی صحنه قتل و روایت نجمه و برادرش ، تعریف تکه هایی از مرگ است . تکه هایی که باید به پایان نمایش رسید ، تا دروغ بزرگ آن آشکار شود .
آدم های نشسته در اتوبوس ، همه فقط محض خاطر رضوان نیامده اند . گرفتن دیه ، ته ذهن خیلی هاست . دو دو تا چهارتا می کنند . از رقم دیه مرد ، به دیه زن می رسند که وقتی نصف دیه مرد بوده ؛ و بعد ضرب می کنند در دیه ماه حرام که دو برابر می شود . به هر کس چیزی می ماسد . النگو و پراید و موتور هوندا می شود . پس می شود توده ای رفت و قسم خورد . قسم دروغ . و خونی دیگر را ریخت . پنج سال گذشته است و آقا بهمن را هنوز دار نزده اند . پس یعنی هنوز شک دارند که او قاتل بوده . شهادت نجمه و برادرش کافی نیست . چون نجمه یک « زن » است و شهادت یک زن در قوانین اسلامی ، به اندازه نصف یک مرد ارزش دارد !! و برادرش هم که یک مرد است « صغر سن » دارد و حساب نیست . پستوهای هزار لای قانون ، نفس گیر و نفس بر . آدم ها فاش می شوند . در بده بستان گفت و گوها بخش هایی از آدم ها بیرون می ریزد . چرایی قهر بودن آدم ها ، داستان گم شدن یا فروختن طلاها ، دزدی پسر عاشق ، سند گذاشتن یواشکی و قایم شدن پشت بوفه و بر ملا شدن رازهای کوچک و بزرگ . تدریجی و ناگهانی . همه چیز درهم است . آشفتگی ته نشین شده ای که جرعه جرعه استفراغ می شود و بویی گند دارد . گفت و گوهایی که آدم ها را رسوا می کند . چیدمانی برای آن اتفاق بزرگ .
ماشین در کنار یک گورستان متوقف می شود تا یکی دیگر از قسامه ای ها وارد شود . نمایی خیره کننده از انبوه تکرار شده مرگ . سنگ ، سنگ و بازهم سنگ . سنگ های سیاه مرگ . تصویری تکان دهنده . آیا همه خواهند مرد ؟ اما چگونه ؟ آیا چگونه مردن اهمیت دارد ؟ می توان با بار سنگین دروغی بزرگ مرد ؟ آیا وجدان آسوده خواهد بود ؟ چرا پیشوای مسلمین دیده را نادیده گرفت و اکنون پیروان پسینش ، ندیده را دیده می کنند ؟ آیا هراس آن ها را نبلعیده ؟ خواهر رضوان قسم می خورد که هیچ کس را به زور آن جا نکشیده . دروغ . قسم می خورد که اگر هر کس به این قسم باور ندارد برود . دروغ . قسم می خورد هرکس که نمی خواهد برگردد . دروغ . قسم می خورد که از هرکس که برگردد ناراحت نمی شود . دروغ .
دروغ ، قسم . دروغ ، قسم . اختلاطی از نادیده ها . تکه های روشن و سایه گرفته . دعوای دو برادر فقط برای کشتن یک سگ نبوده است . ور تاریک . رها کردن گوسفند در مزرعه گراس و خوردن و گه مال کردن علف ها ، داغ دل مرد را آن قدر زیاد کرده که سگ برادرش را کشته ، ور روشن . ممزوج شدن سیاهی و نور .
پیدا شدن خسرو هنوز ور تاریکی است . زنش را تهدید به طلاق می کند . بچه را می گیرد و او را طلاق می دهد ؛ اگر دست از این داستان برندارد . دهان ها گشوده می شود ؛ خسرو رفیق بهمن است . نان خورش است . صاحب کارش است . از اولش هم با هم دوست بودند . هوای قاتل را بیشتر از رضوان بدبخت مقتول دارد . حرف ، حرف ، حرف . اما هیچ کس آن لحظه فکر نمی کند ، که این همه زور زدن برای چیست ؟ ذهن هیچ کس لحظه ای حتا به سمت خطای خسرو نمی رود . فاجعه از بیرون است ، نه درون . بیرون ، بیرون . بیرون نیست ، از درون است . از دختر زیر گرفته شده ، از نجمه ای که هنوز زنده است و حالا که بعد از پنج سال می خواهد قفل زنگ زده دهانش را باز کند . حالا که خودش مرگ را تجربه کرده ؛ و داستان دست درازی به مرگ اتفاقی رضوان منجر می شود . قتلی غیر عمد که رنگی از عمدی بودن می گیرد و یا حتا برعکس . گویا روح رضوان از ورای جایی ناشناخته از بهمن به خاطر تمام آزارهایش و از خسرو به خاطر کشتنش انتقام می گیرد . آیا این انرژی کائنات است که می تواند آدم ها را به سزای اعمالشان برساند . خسرو از مرگ می گریزد و در جایی پنهان می شود که خود مرگ است . عقوبت دروغ و مرگی تلخ و تکان دهنده .

پلان شنای ماهی های سیاه در آکواریوم و چشم های خیره همسرش که حرف زدن پر دعوای او را بدون شنیدن گفت و گویش ، ناظر است ؛ آغازی بر یک ویرانی سهمگین است .
فصل سقوط درخشان و درخشان و هزار بار درخشان اتوبوس در آب و مرگ تدریجی خسرو در حالی که دیگر هیچ رازی وجود ندارد ؛ قسم ، فیلمی که باید بارها آن را دید .
تبریک به محسن تنابنده .

ثبت شده در سایت پایگاه خبری تحلیلی سینما سینما کد خبر 106161 و در روز شنبه ۲۰ بهمن ۱۳۹۷ ساعت ۰۱:۰۷:۴۵
2024 copyright.