دو دنیا، یک کارگردان/ درباره مسعود کیمیایی

سینماسینما، خسرو دهقان در همشهری نوشت: من از کسانی هستم که خوش‌شانس بودم فیلم «بیگانه ‌بیا»ی آقای کیمیایی را در اکران اول روی پرده دیدم. به همین‌خاطر موضعم روشن است. همه آثار را دیده‌ام. به دفعات دیده‌ام. فکر می‌کنم کمتر فیلمی از آقای کیمیایی را حداقل ۲ یا ۳بار ندیده باشم. مواردی هم بوده که فیلمی را ۷، ۸ باری دیده‌ام. فیلمی را که فقط یک‌بار دیده باشم، کمتر سراغ دارم.

درباره کیمیایی، هم کلاس برگزار کرده‌ام و هم نقد و مطلب نوشته‌ام؛ زیاد و به‌کرات. اما یک نکته در مورد آقای کیمیایی وجود دارد که از آن غافل شده‌ایم. نه من گفته‌ام و نه جایی آن را شنیده یا خوانده‌ام؛ نکته‌ای که از قلم افتاده و اینجا می‌‌خواهم آن را با شما در میان بگذارم.
فرض کنید یک سالن سینمای عادی و معمولی چقدر طول و عرض دارد؟ مثلا ۶۰متر در۲۰ متر؛ پیشنهاد می‌کنم برای شناخت بیشتر و نزدیک‌شدن به کیمیایی که طبعا نزدیک‌شدن به تماشاگر و مخاطبش است، بیاییم این سالن سینما را از وسط و به‌شکل طولی به ۲قسمت تقسیم کنیم؛ یعنی یک ۱۰متر در ۶۰متر و باز هم یک ۱۰متر در ۶۰متر. وسطش هم از این نرده‌هایی که در خیابان‌ها می‌کشند، قرار بدهیم. مابینش هم از این نرده‌هایی که حالت حفاظ دارند، بگذاریم و ۲قسمت سالن را کاملا از یکدیگر جدا کنیم؛ بنابراین حالا یک‌سری تماشاگر داریم که در یک سمت سالن نشسته‌اند و گروهی دیگر هم در سمت دیگر. می‌خواهم راجع به این پدیده توضیح بدهم.
فرض کنید مروری بر آثار آقای کیمیایی برگزار شده، از «بیگانه ‌بیا» تا همین فیلم اخیر «خائن‌کشی». سالن سینما خیلی متمدنانه و آرام به‌طور طبیعی به ۲دسته تقسیم شده است؛ یک دسته هستند که فیلم‌های آقای کیمیایی را دوست دارند، می‌فهمند، راحتشان است، ارتباط برقرار می‌کنند، لذت می‌برند. خارج از صنف، خارج از شغل، خارج از دیدگاه سیاسی یک دسته هستند که در یک سمت نشسته‌اند. آن طرف افرادی هستند که با این فیلم‌ها حال نمی‌کنند، خوششان نمی‌آید، برایشان معنی و مفهوم ندارد. این دعواها چیه؟ این مونولوگ‌ها چیه؟ این آدم‌ها چرا این جوری هستند و … فکر می‌کنم دنیای آقای کیمیایی به‌تدریج در حال نزدیک‌شدن به این دو دنیا‌ست. علتش هم این است که علاوه بر سی‌و‌چند فیلمی که کیمیایی ساخته، به یک معنا می‌‌شود گفت جای هر فیلمی ۲فیلم ساخته؛ یعنی ۲تا «قیصر» ساخته، ۲تا «داش آکل» ساخته، ۲تا مثلا «مرسدس» ساخته و هر دو نسخه روی پرده در حال نمایش است؛ یکی برای دوستداران و دیگری برای مخالفان. بنابراین فرضا وقتی من خسرو دهقان «خون شد» را می‌بینم، آن مونولوگ‌‌ها، صحنه‌های کتک‌کاری و کشت‌و‌کشتارهایش در من تاریخ، فرهنگ و ریشه دارد. بحث خوش‌آمدن یا بد‌آمدن نیست. بلافاصله «خاک» یادم می‌آید. «رضا موتوری» یادم می‌آید. بلافاصله «تجارت» و «مرسدس» و «قاتل اهلی» یادم می‌آید. یعنی من با فرهنگی که مجموعه‌ای از آثار آقای کیمیایی را در‌برمی‌گیرد، فیلم‌ها برایم تداعی می‌شود که وقتی فضلی با یکی حرف می‌زند، انگار داش آکل دارد با مرجان صحبت می‌کند. بنابراین دنیای آقای کیمیایی برای من آشناست. ملموس است. این رفاقت‌ها را می‌فهمم. این آدم‌ها برایم آشنا هستند. مرکزی‌ترین تم کیمیایی که رفاقت است، در این فیلم‌ها معنا دارد. تماشاگری که این دنیا را می‌شناسد، فیلم‌‌ها را بر اساس نظام کدی ‌نگاه می‌کند و وقتی مثلا یک فیلمی را نگاه می‌‌کند یاد فیلم قبلی کیمیایی می‌افتد و همینطور این سیر ادامه دارد. مثل زمانی که شما به منزل مادرتان می‌روید و مقابلتان یک غذای سنتی، یک قورمه‌سبزی می‌گذارد، از آن یاد پدرتان می‌رفتید. چرخ خیاطی مادر را به یاد می‌آورید. یاد غذاهای دیگرش می‌افتید، یاد ظرف‌شستنش می‌افتید. روابط مادرتان با خاله‌تان را به یاد می‌آورید. در واقع پشت آن قورمه‌سبزی‌ای که نشسته‌اید، پای سفره و پیش مادرتان نشسته‌اید و در حال خوردنش هستید، یک فرهنگ و یک تاریخ و یک دنیا خاطره به‌وجود می‌آید. این فرق می‌کند با آن دسته از تماشاگران عزیزی که در آن طرف سالن نشسته‌اند و فلافل یا پیتزا می‌خورند. آنها جور دیگری به پدیده نگاه می‌کنند. تماشاگران کیمیایی، خارج از اینکه فیلم‌ها خوب یا بد باشند، وارد ارزیابی و ستاره دادن و بحث‌های حاشیه‌ای نشویم، دو دسته هستند. ۲ نوع تماشاگر و ۲ نوع نگاه داریم و نوع سومی وجود ندارد. بعضی‌ها با این دستگاه و نشانه، با این صحبت‌ها و با این میمیک صورت، با یک حرکت چشم و ابرو لذت می برند و عده‌ای هم نه. اینکه آقای کیمیایی یک چشم و ابرویی می‌آید یا یک عینکی را بالا و پایین می‌کند برای من مفهوم دارد. تاریخ دارد. من می‌روم به دهه ۷۰. می‌روم به دهه ۶۰ یا دهه ۵۰. فیلم‌های گذشته یادم می‌آید. سعید راد، بهروز وثوقی و پرویز پرستویی و ناصر ملک مطیعی را به یاد می‌آورم. برای من سعید راد، پرویز پرستویی و ناصر ملک مطیعی تداعی‌کننده یک بازیگر، یک آدم و یک دنیا هستند. با اینها ارتباط کدی برقرار می‌کنم و متوجه هستم. یک جوری احساس بچه محل بودن را با او تجربه می‌کنم که بچه محلم دارد می‌رود دبیرستان، دارد می‌رود دانشکده. لیسانس گرفته، دکترا گرفته. این آدم کیمیایی همان بچه محل است که از ابتدایی با هم بودیم، رشد کردیم و حالا دکتری گرفته. من این نگاه را به او دارم. باهاش زندگی می‌کنم ولی تماشاگرانی که آن سوی سالن نشسته‌اند و هیچ گناهی هم ندارند، اصلا متوجه نمی‌شوند که در خون شد، این دعواها سر چی هست. این خانواده،  این تعبیر از زندگی، تعبیر از خواهر، از ازدواج یا تعبیر از غیرت و تعبیر از رفاقت اصلا معنا ندارد یا معانی دیگری دارد. بنابراین ما درحالی‌که یک آقای کیمیایی داریم، هر کدام از فیلم هایش را می‌شود گفت ۲ تا تیپ ساخته برای ۲ نوع تماشاگر به‌صورت فرضی که عده‌ای با فیلم‌ها سیر و سلوک می‌کنند و گروه دیگر اصلا این دنیا را نمی‌فهمند و سیر و سلوک هم نمی‌کنند. اینها قصد توهین و جسارت ندارند. طرف دیگر هم قصد خوشداشت و تملق ندارد. آنها این دنیا را می‌فهمند، از آن لذت می‌برند، با آن ارتباط برقرار می‌کنند و کدها برایشان معنی دارد ولی دسته دیگر تماشاگران، دنیای آقای کیمیایی را نمی‌فهمند و کدها برایشان مفهومی ندارد. دنیای آقای کیمیایی در این روزگار تبدیل به این شده و لزوما هم قرار نیست همدیگر را متقاعد یا مغلوب کنند. اینها به شکل طبیعی، به موازات هم حضور دارند و هیچ‌کدام به معنی نفی دسته مقابل نیستند.

ثبت شده در سایت پایگاه خبری تحلیلی سینما سینما کد خبر 170956 و در روز دوشنبه ۲ اسفند ۱۴۰۰ ساعت ۲۰:۵۲:۴۵
2024 copyright.