سینماسینما، جابر تواضعی
با فرض حذف دوران پس از انقلاب و ملاحظات سیاسیاش، اگر «تاریخ معاصر» را به دوران پهلوی و بهطور خاص پهلوی دوم محدود کنیم، میتوان گفت این سرفصل با گذشت بیش از چهل سال، همچنان مکتوم و مبهم و پیچیده و سربسته باقی مانده است. یکی از پیچیدهترین عناوین این دوران، کودتای سال ۳۲ است که هنوز بعد از قریب هفتاد سال با وجود کتابها و فیلمهای بسیاری که دربارهاش نوشته و ساخته شده، همچنان محل مناقشه است. نزاع رسانهای هرساله موافقان و مخالفان مصدق در سالروز کودتا و طرح سؤالات اولیهای حتی در حد خدمت یا خیانت مصدق نشان میدهد که هنوز چیزی از تازگی، ابهام و پیچیدگی این موضوع کم نشده است.
یاد پررنگ مصدق در جریانات سال ۸۸، باعث شده تقی امیرانی تحقیق برای ساخت یک فیلم سینمایی داستانی را بر اساس نقش معمایی مصدق آغاز کند. اما بهعنوان یک مستندساز در مسیر تحقیق به بزنگاهی میرسد که معمولاً راه یک فیلمساز مستند و داستانی را از هم جدا میکند؛ اینکه چرا نباید از گفتوگوها و مواد خام دست اولی که به دست آورده برای یک فیلم مستند استفاده کند؟
او با پیگیری و تحقیق دهساله و کاوش اسناد محرمانه برای دستیابی به روایت جدیدی از زوایای تاریک کودتا، به مصاحبهای با یک افسر اطلاعاتی MI6، سازمان اطلاعاتی بریتانیا، به نام «نورمن داربیشر» میرسد. داربیشر در این مصاحبه که گویا به دلیل مداخله دولت انگلستان از نسخه نهایی «پایان امپراتوری» حذف شده، اعتراف کرده که کودتا از طرف انگلیس و با مسئولیت و سازماندهی خود او انجام شده است.
هیچ چیز دندانگیر دیگری مبنی بر حضور او در این واقعه و حتی سریال «پایان امپراتوری» دست مستندساز را نمیگیرد. حتی در کل فیلم، جز یک عکس فلوی نصفهنیمه از داربیشر چیزی نمیبینیم. انگار او روحی است که برای لحظهای در تاریخ ظاهر شده و ادعایی را مطرح کرده و حالا تلاش برای احضارش راه بهجایی نمیبرد. از این منظر، داربیشر بسیار شبیه شخصیت کایزر شوزه در «مظنونین همیشگی» (برایان سینگر، ۱۹۹۵) است؛ تبهکار مفلوک و ناتوانی که با اینکه اصل است، همیشه در حاشیه است و با همین ویژگی از دست پلیس نیز میگریزد.
استفاده از یک بازیگر یا راویِ جستوجوگر در مستندهایی که با عنوان «مشاهدهگر» میشناسیم، ترفند جدیدی نیست. اینجا هم در آغاز با یک مستند-داستانی روبهروییم که امیرانی بهعنوان راوی، در نقش خودش یعنی کارگردان فیلم ظاهر شده است. بعضی جاها طی شدن مسیر و روال تحقیق را میبینیم (مثل سکانس گفتوگو با مالکوم برن محقق آمریکایی یا گفتوگو با هدایت متین دفتری) و بعضی جاها نتیجه تحقیق با تدوینی کاملاً حسابشده و سینمایی پیش رویمان قرار میگیرد. اما بههرحال انگار همه چیز دارد همین حالا جلو دوربین اتفاق میافتد.
قرار فیلم با مخاطب، یک مستند داستانی تاریخی مشاهدهگر کارآگاهی با شیوه بازسازی است، اما بهمرور قول و قرارش با مخاطب را به هم میزند. برای صحنههای کودتا از انیمیشن بهره میبرد، از جایی به یک مستند مصاحبهمحور تبدیل میشود و حتی برای پر کردن خلأ حضور داربیشر، مصاحبه او را با استفاده از یک هنرپیشه حرفهای به نام «رالف فینز» بازسازی میکند. اما با نشان دادن پشت صحنه این مصاحبه و ایجاد فاصلهگذاری، بر بازسازیاش تأکید میکند.
اگر کشف اتفاقی شبح نورمن داربیشر در لابهلای اسناد کودتا را یک خوششانسی بدانیم، قطعاً حضور تدوینگری مثل والتر مرچ، که برای صداگذاری و میکس صدایِ «اینک آخرالزمان» و «بیمار انگلیسی» و همچنین تدوین «بیمار انگلیسی» جایزه اسکار را در کارنامهاش دارد، برگ برنده مهمی برای فیلم است. مستندسازی در این سالها سبک و سیاق متنوعی پیدا کرده و دیگر به آن قالب قدیمی یعنی ساخته شدن سر میز تدوین محدود نیست. بعضی از انواع جدید مستند، حتی بهشدت متکی به فیلمنامه و پرداختن به جزئیات است. با این حال «کودتای ۵۳» به مدد حضور مرچ دقیقا با همان سبک قدیم و سر میز تدوین شکل گرفته است. یک جور فیلمنامه نوشتن صناعتگونه پلان به پلان، بر اساس روند پیشرفت تحقیقات و حتی نیاز دراماتیک فیلمنامه که میتواند تا پایان ساخت فیلم ادامه داشته باشد.با این حال ماده خام فیلم درباره پاسخ به پرسش و مسأله اصلیاش یعنی داربیشر کافی نیست. برای همین میشود گفت کارگردان از جایی به بعد موضوع و پرسش اصلیاش را گم میکند و بهجای اینکه وقت و توانش را صرف پاسخ به آن کند، کودتا را روایت میکند. کاری که نه وظیفهاش را دارد و نه با توجه به وسعت و گستردگیاش در این فرصت زمانی از پساش برمیآید.
فارغ از وجوه سینمایی، ارزش یک مستند سیاسی در نسبتاش با واقعیت مشخص میشود. نسبت با واقعیت نیز به یک بستر و محمل درست و بیغرض نیاز دارد. تلاش اسنادی و سینمایی کارگردان «کودتای ۵۳» قابل کتمان نیست. او در این مسیر به سراغ افرادی در نقاط مختلف دنیا رفته که حضور تکتک آنها میتواند دلیلی برای تولید یک مستند باشد. در این مسیر نیز با کشف اتفاقی رد پای داربیشر در کودتا، از یک مستند صرف فراتر رفته و گزاره جدیدی را به اسناد کودتا اضافه کرده که فارغ از صحتوسقماش از این به بعد داستان کودتا بدون آن ناتمام خواهد بود. اما معنیاش این نیست که چیزی از ابهام کودتا کم کرده است. این چیزی است که خود فیلم هم ادعایش را ندارد. کما اینکه فیلم حفرههای زیادی دارد و مثلاً کلا حزب توده را نادیده گرفته و صرفاً برای خالی نبودن عریضه به یکی دو پلان از آیتالله کاشانی بسنده کرده است.
با اینهمه، موقعیت ما با مستند مهم و خوشساخت «کودتای ۵۳» درست شبیه موقعیت کارگردان است، وقتی کنار نصف کشوی اسناد کودتایِ مالکوم برن محقق آمریکایی ایستاده. نصف کشویی که سرنوشت او و خانوادهاش، ایران و البته همه ما را عوض کرده است.
منبع: سایت هنروتجربه