سینماسینما، ناصر صفاریان:
اوایل دهه هفتاد، اولین سالهای نوشتن در ماهنامه فیلم و روزنامه سلام، که اولی در خیابان حافظ بود و دومی در خیابان فلسطین، وقتی مسیرِ میانِ دو نشریه به پیادهرَویهای آن روزها میگذشت، حد فاصلِ ولیعصر و حافظ، دوروبرِ شیخهادی و جامی و هاتف و سام، اغلب پیرمردی را میدیدم و مردی جوان را که کار هرروزهشان قدم زدن در کوچهپسکوچههای هنوز خلوت و قابلتحمل آن سالها بود. تلاقیِ تصادفیِ اولیه و شَکِ این که خودش است و خودشانند، کمی بعد، جایش را به سلام و علیک و گرمتر شدن احوالپرسی و کمی همقدمی و همراهی و لذت مصاحبتِ گرچه اغلب کمکلام داد. آن دو مردِ نامآشنا که کمی این طرفتر و آنطرفترِ خانهشان قدم میزدند، هر دو نام شاپور بر خود داشتند. شاپور پدر و شاپور پسر. پرویز شاپور و کامیار شاپور. شاپور پدر، که شهره بود به پدریِ کاریکلماتور، به خنده و به لفظی شیرین درباره پسرش، کامی، میگفت: «به اینها که گیتار میزنند، میگویند گیتاریست. پسر من را هم باید گفت سیگاریست!» آن اولین دیدارها اینگونه بود و هنوز نمیدانستم اتفاقا گیتاریست هم هست.
*****
بعدها، کامی اغلب از پدر میگفت و کمتر از مادر. طبیعی هم بود وقتی کنار پدر و عمو و خانواده پدری بزرگ شده بود و آنها را بیشتر دیده بود. ولی خب سنگینی نام فروغ، همیشه باعث شده بود «فرزند فروغ» نامیده شود، در حالی که در مراحل رشد، بچهای «بابایی» و بسیار دلبسته به او بار آمده بود. احترام و علاقه به فروغ نازنین و همیشهبزرگ، به جای خود محفوظ، ولی یادمان نرود که بهترین بیان اصل و نسب و پیشینه کامیار، «فرزند شاپور و فروغ» دانستنِ اوست؛ گرچه فارغ از اصول رسانهایِ انتساب او به پدر و مادری مشهور، خودش هم دستی در ادب و هنر داشت… یاد هر سه جاودان؛ که بی گفتنِ من و ما هم جاودانند هرسهشان.