از همایون شجریان و سحر دولتشاهی تا… ما!

 احسان حسینی نسب روزنامه نگاردر روزنامه آسمان آبی نوشت :

خبر کوتاه بود: «ازدواج کردند!» خبری که به‌سرعت در دنیای آدم‌های سردرموبایل به خبری داغ تبدیل شد و دهان‌به‌دهان چرخید و آدم‌های پشت تلفن خبر را برای همدیگر تکرار کردند. آن‌ها که خبر کمتری داشتند، در اینترنت گوگل کردند: «ازدواج این یکی با آن یکی». کاربران شبکه‌های اجتماعی جزئیات را سرچ کردند و هرچه بیشتر کاویدند، کمتر چیزی یافتند؛ خبر یک منبع بیشتر نداشت؛ منبعی که معلوم نبود کیست و هیچ خبر دیگری جز همان شایعه‌ نصفه و نیمه بین علاقه‌مندان آن دو هنرمند، دست‌به‌دست نمی‌شد.
به صفحات‌شان که مراجعه می‌کنی، حجم انبوهی از گفت‌وگوهای کاربران شبکه‌های اجتماعی را پای واپسین عکس‌های آن‌ها می‌بینی. همه می‌خواهند از جزئیات این رابطه با خبر شوند و بسیاری از کاربران و مخاطبان، با سخیف‌ترین جمله‌ها نظرات خودشان را درباره‌ «به هم آمدن این هنرمند با آن هنرمند»، «سعادتمندی این یکی به خاطر ازدواج با آن یکی» می‌گویند. تأکید می‌کنم: با سخیف‌ترین جمله‌ها!
گوشی می‌لرزد. پیامی آمده است با این مضمون: «انتشار نامه‌های خصوصی هنرمند نقاش برای محبوبش». نامه را باز می‌کنم. چند سطر اول را می‌خوانم. نامه اشاراتی است به خاص‌ترین روابط آدمی با آدم دیگر. نامه را می‌بندم. حال تهوع دارم. این خصوصی‌ترین بخش زندگی هر آدمی است و هر کسی بالقوه می‌تواند چنین رابطه‌ای را با نزدیک‌ترین انسان در زندگی‌اش داشته باشد. آن‌قدر این بخش خصوصی است که به هیچ‌یک از ما مربوط نمی‌شود. اما آن نامه و نامه‌های دیگر آن هنرمند بین مردم دست‌به‌دست می‌شود و در محافل و گعده‌ها درباره‌اش صحبت می‌کنند.
ساعاتی بعدتر، در گشت‌زنی‌های معمول در شبکه‌های اجتماعی می‌بینم کاربران، مخاطبان و دیگرانی که بیهوده وقت‌شان را در آن شبکه‌ها دود می‌کنند، سر شوخی‌های نامعمول، نامحترمانه و البته سخیف را با آن هنرمند معروف بازکرده‌اند و با شنیع‌ترین شکل‌ها رابطه‌ خصوصی‌ِ او را تمسخر می‌کنند.
بازیگر جوان تلویزیون که از قضا بازیگر شناخته‌شده‌ای هم نیست، به‌اشتباه در اینستاگرامش عکسی از لباسی خصوصی را هم‌خوان می‌کند. کارشناسان در شبکه‌های اجتماعی زوایای مختلف این اشتباه را می‌کاوند. در تحلیل ریشه‌های این اشتباه داستان‌سرایی‌ها می‌کنند و نهایتا با سخیف‌ترین جمله‌ها او را مورد طعنه و تحقیر قرار می‌دهند.
توی تاکسی نشسته‌ام. صندلی عقب، نفر وسطی‌ام. صندلی جلو زنی سالخورده و چاق نشسته است. زن از پادردش برای راننده می‌گوید. لهجه‌ شمالی دارد. مستمری‌بگیر است و می‌خواهد راننده او را روبه‌روی بانک رفاه پیاده کند. زن برای راننده و ما از بدبختی‌هایش می‌گوید. ما سه نفر که عقب نشسته‌ایم، هیچ نمی‌گوییم. تنها به حرف‌های زن گوش می‌کنیم. پادرد امان زن را بریده. به سختی راه می‌رود. معترض است که چرا باید برای کارهای اداری از این سوی شهر به آن سو برود و توان مالی ندارد که دربست بگیرد. زن پرحرفی می‌کند. بی‌آن‌که مسافران چیزی در پاسخ به او بگویند، یک‌سره حرف می‌زند. از سر به خیابان کشیدن مسافرهای سمت راستی و سمت چپی و بی‌حوصلگی‌شان معلوم است از حرف زدن زن کلافه شده‌اند.
دقایقی بعد تاکسی جلوی بانک رفاه توقف می‌کند و پیرزن به‌سختی از ماشین پیاده می‌شود. به‌محض این‌که ماشین راه می‌افتد و ادامه‌ مسیر را طی می‌کند، مسافرهای توی ماشین شروع می‌کنند به غر زدن به جان پیرزنی که حالا دیگر توی تاکسی نیست. به او در غیابش اعتراض می‌کنند و وجه اعتراض‌شان هم این نیست که پیرزن چقدر حرف زده است‌ بلکه چاق‌بودنش است. مسافران و راننده، تا وقتی به مقصد برسیم، گذشته‌ زن را با سخیف‌ترین جمله‌ها می‌کاوند و درباره‌ چاقی او به بد‌ترین شکل حرف می‌زنند. به مقصد نرسیده، حال تهوع می‌گیرم. پیاده می‌شوم و کرایه را می‌اندازم روی صندلی. باقی مسیر را پیاده می‌روم.
دانستن حق مخاطب است، اما احصای مرزهای آن‌چه مخاطب باید بداند و آن‌چه به او مربوط نمی‌شود کار سختی است؛ نه در این ملک که در همه‌جای دنیا. این موضوع اما محل نوشتن یادداشتی که می‌خوانید نیست… در این یادداشت می‌خواهم بگویم چرا وقتی با سوال مواجه می‌شویم، یا چیزی مطلوب و مطابق نظر ما نیست، با ادبیاتی سخیف درباره آدم‌ها و روابط‌شان حرف می‌زنیم؟ آیا اساسا روابط خصوصی آدم‌ها، زندگی‌شان، چاقی و لاغری‌شان به ما مربوط است؟ اگر هست -‌که نیست!- چرا این‌همه زشتی را در شبکه‌های اجتماعی یا تاکسی‌ها و خیابان‌ها بین آدم‌های دیگر پخش می‌کنیم؟

ثبت شده در سایت پایگاه خبری تحلیلی سینما سینما کد خبر 70510 و در روز چهارشنبه ۳ آبان ۱۳۹۶ ساعت 14:03:18
2024 copyright.