به گزارش سینماسینما، نزدیک به ۲۵ سال از روزی که مسعود جعفری جوزانی نگارش فیلمنامه «پوریای ولی» را آغاز کرد میگذرد. او قطعا آن روزها تصورش را هم نمیکرد که بعد از این همه سال باید روزی بنشیند و با حسرت از وقت و انرژی که برای این فیلمنامه گذاشته حرف بزند بی آنکه فیلم یا سریالش ساخته شود و در نهایت او مجبور به انتشار فیلمنامه «پوریای ولی» شود. جوزانی که تجربه ساخت سریال تاریخی «در چشم باد» را نیز برای تلویزیون دارد از اوضاع حاکم بر این رسانه دل خوشی ندارد و عملکرد سلیقهای و بدون دلیل و منطق مدیران صدا و سیما را دلیل بسیاری از مشکلات تلویزیون و البته ساخته نشدن سریال «پوریای ولی» میداند. این کارگردان با سابقه با اینکه هنوز سودای ساخت سریال «پوریای ولی» را در سر دارد به تازگی کتاب فیلمنامه «پوریای ولی» را منتشر کرده و بهانه گفتوگوی ما با او نیز در کافه خبر همین بود. اما وقتی باب صحبت باز شد بحثهای بیشتری پیش آمد و او پاسخگوی سوالات مهدی یاورمنش و نژلا پیکانیان شد که مشروح آن را در ادامه میخوانید.
یاورمنش: فیلمنامه معمولا زمانی منتشر میشود که یا کاری پخش شده و به این دلیل منتشر میشود که مخاطبان آن را بخوانند، یا اینکه مثل خیلی از فیلمسازهایی که از ساختن کاری ناامید میشوند تصمیم به انتشار فیلمنامه کارشان میگیرند. ساخت «پوریای ولی» برای شما تمام شده است که کتاب فیلمنامهاش را منتشر کردید؟
نه، اصلا، به هیچ وجه «پوریای ولی» نه تنها برای من تمام شده نیست، بلکه ساخت و نمایش آن یکی از آرزوهای من است. به گمان من، انتشار هر فیلمنامهای نه تنها به ساخت آن لطمه وارد نمیکند بلکه مردم را کنجکاو به دیدن فیلم هم خواهد کرد. اگر ارزش فیلمنامهای در حد همان کلمهها و جملاتی باشد که روی کاغذ نوشته شده، اصلا ارزش ساختن ندارد. مقوله ساخت و نگارش فیلمنامه با هم خیلی تفاوت دارد. فیلمنامه، ادبیات نمایشی است، ضرب آهنگ واژهها و جملهها و پاراگرافهاست …. نقشه راه است، در حالیکه سینما هنر سیمیاگری یا تصویر و نمایش است، که پدیده مدرن و شگرف دیگری است. البته منظورم ازاین تفاوت، فقط به لحاظ روایت و خط قصه و داستانی نیست، قصه و داستان، نقطه اشتراک فیلمنامه و فیلم و فرع قضیه است. اگر قرار باشد تصویرگری، میزانسن، قاب بندیها و شخصیت پردازی بصری که در سینما انجام میدهیم با خواندن کتاب فیلمنامه کهنه بشود یا جذابیت و ارزشهایش را از دست بدهد و یا حتی کمرنگ شود که اصلا آن کار، از اساس مشکل دارد. زبان فیلم، بازی نور است، مانیفست حرکات و قابهای طلایی و سایه روشن و گرافیک و … است.
اما اینکه چرا من فیلمنامه «پوریای ولی» را چاپ کردم بحث دیگری دارد. شاید بیش از هر چیز، دلم میخواهد مردم قصه را بخوانند و با شخصیت کم نظیرپوریای ولی و یارانش آشنا بشوند، در شرایط بحرانی و روانی که نمیدانم مسئولین فرهنگی همسو با مافیای سینما با چه انگیزهای به زندگی حرفهای من تحمیل کردهاند، به جای ترک وطن، به همین حداقل هم راضیام که روی کاغذ قصهای برای مردم بگویم. من روی این کار، خیلی زحمت کشیدم، شبهای زیادی نخوابیدم. برادرم فتحالله جعفری جوزانی و رفیقم دکتر عبدالکریم یونسی (پژوهشگر) هم زحمت بسیار زیادی برای این کار کشیدند. هر چند فقط نام این دو عزیز به عنوان پژوهشگر، در کتاب آمده است؛ اما در واقع ۲۰ نفر دیگر هم برای پژوهشها فیشبرداری میکردند. شوری در وجود تک تک ما بود، چون دلمان میخواست ،تا جوهر وجودی شخصیت «پوریای ولی» و خصیصههای فردی او از دل تاریخ بیرون بیاید. اتفاقی که میتوانست گوشهای از فرهنگ پویا و ماندگار سرزمین ایران را نشان بدهد، دلمان میخواست سریالی بسازیم که به درد امروز جامعه ایران بخورد. زنده و سرحال باشد. قصهای پر ماجرا و به روز بگوییم که به درد زندگی مردم به ویژه جوانان بخورد. تاریخ، به خودی خود به شکل سنتی خشک و بی روح است .به عبارت دیگر، تاریخی که فقط زاد روز و درگذشت آدمها را میگوید مرده و گذشته است، آنجایی از تاریخ، برای من اهمیت دارد که به درد امروز جامعه میخورد. سریال «پوریای ولی» به این دلیل ارزش ساخته شدن دارد که با شرایط امروز ربط پیدا می کند. سازمانهای پهلوانی و عیاری و شاطری و رزم ایرانی که پوریای ولی هم یکی از مبتکران آن است. طی چند دهه تغییر زیر بنایی در فرهنگ ایرانی پدید آورده و موجب رنسانس فرهنگی در ایران شد.
پیکانیان: منظورتان از ارتباط این فیلمنامه با شرایط امروز دقیقا چیست؟
من رشد و توسعه جامعه مدنی و نجات بشر سرگشته امروز را که به شدت اسیر هژمونی فردی و گروهی است، در گسترش سازمان و تشکیلات مردم نهاد یا به قول امروزیها در NGO ها میبینم. به گمان من، کشوری میتواند رشد کند که جوانان آن در قالب سازمانها و نهادهای مردم محور، با اتکا به اهداف تعیین شده و اعتقاد به ارزشهای مدنی و مردمی کار انجام دهند. سنت پسندیدهای که از دیر باز، موجب بالندگی فرهنگ ایرانی شده، حتی تا سالهای نه چندان دور هم مکانهایی مثل زورخانهها، هیئتهای محلی، حسنیهها، انجمنها و مجمعها و غیره با بودجه مردم و حضور آدمهای محل شکل میگرفت و اداره میشد. در واقع همین حسینیهها و بچه محلها و سازمانها و نهادهای مردمی انقلاب را پیش بردند. من معتقدم آزادی بدون سازمانهای مردم نهاد کسب نمیشود، آزادی سیاسی و اجتماعی و فرهنگی فقط با تقسیم قدرت در سازمانهای مردم نهاد به دست میآید. انسان امروز باید آگاهی و توانایی این را داشته باشد که گروههای مختلف را دور هم جمع کند و آنها را مانند حلقههای زنجیر به هم پیوند بدهد. اگر جوانهای این مملکت بتوانند چنین جریانها و سازمانهایی راه بیندازند، میتوانند مملکت را درست اداره کنند و دیگر نیازی نیست حکومت نگران دشمن باشد، چون خود جوانها در قالب سازمانهای مردمی اداره امور مملکت را به دست میگیرند.
مسئولین حکومت هم نمیتوانند کج روی کنند و مملکت را به بیراهه بکشند؛ چون در این شرایط مطلوب، قدرت و منافع بین جوانان فعال و افراد دلسوز جامعه تقسیم شده است. شفافتر آنکه قدرت بین هستههای کوچک NGOهایی که به وجود آمده تقسیم میشود. در نتیجه، همه افراد جامعه خودشان را مالک مملکت میدانند. خصیصه مردمی و استعداد شگرف پوریای ولی در تاسیس زورخانهها و ایجاد گروههای قسم خورده جوانمردان و عیاران و رزمآوران ایرانی در سخت ترین شرایط تاریخی مرا شیفته این سالار جوانمرد کرد.
آرزو داشتیم فیلم «پوریای ولی» ساخته شود تا جوانان امروز به خصوص دهه شصتیها به بالا که یک خشم نهفته پشت پیشانیهای بلند و چهرهشان نهفته است با خیلی از مسائل آشنا شوند. دلیل این خشم نهفته آن است که این نسل از همه نظر سرخورده هستند، هیچ کجا آنها را راه نمیدهند، اهمیت نمیدهند، هیچ کجا به آنها جا نمیدهند. مگر اینکه پدر و مادرش مسئول کار بزرگی باشند. زمانه ناجوانمرد و بدی است، من که این روزها سخت ناراحت و ناامید و پشیمانم، با یک عمر تجربه فکر می کنم ساخته شدن «پوریای ولی» که توانست از جوانان فعال جامعه در قالب ورزش و زورخانهها تشکیلاتی درست کند که با تمام دیوانسالارهای ایرانی که حکومت مغول را اداره میکردند در ارتباط باشند، کسانی مثل؛ سعدی، خواجه نصیرالدین طوسی، برادران جوینی، رشیدالدین همدانی و عبید زاکانی و … همه اینها را بر محور ارزشهای نیکو به هم وصل کرد تا در ایران مغول زده یک رنسانس فرهنگی به وجود بیاید. اگر این دوره از تاریخ را بخوانید متوجه خواهید شد که از اواخر قرن ششم تا اوائل قرن هشتم رشد و جهش فرهنگی زیادی در جامعه ایران به وجود آمده است.
اهمیت هر عقیده، فرهنگ، جامعه و آدمها به اندیشهای است که تولید میکنند، به عبارت دیگر اگر ایدئولوژی و عقیدهای تولید فرهنگی نداشته باشد، مرده است. به گمان من، جامعه امروز ایران به شدت نیاز دارد که از بار هویت ملیاش بهره بگیرد وگرنه در دنیای امروز، به شدت آسیبپذیر خواهد بود. باید شهامت داشته باشیم و این حقیقت را بپذیریم که هویت ملی را نمیشود از جامعه حذف کرد. همانقدر که هویت مذهبی اهمیت دارد، هویت ملی هم مهم است. به ویژه برای نسل پرشور و پرانرژی جوان امروز که نیازمند شراکت در امور سیاسی و اجتماعی است، زندگی «پوریای ولی» میتواند نیکاندیشی، نیک کرداری، نیک گفتاری را یادآوری کند و به آنها بیاموزد که تنها راه سعادت مشارکت سازمان یافته و هدفمند در امور جاری کشور است..
یاورمنش: اما در «پوریای ولی» هویت مذهبی پررنگتر است.نظر شما چیست؟
نه اصلا، هر دویشان به یک اندازه سهم دارند. پرنده برای پرواز به دو بال نیاز دارد. پوریای ولی این حقیقت را آشکار میکند که هویت ملی در کنار هویت مذهبی مانند شیرژیان و رستم دستان طلسم اهریمنی هر دشمنی را میشکنند.
پیکانیان: از مفاهیمی که در فیلمنامه وجود داشت صحبت کردیم، به دلیل همین مفاهیم انتقادی که در فیلمنامه «پوریای ولی» وجود داشت به آن اجازه ساخت ندادند یا مشکل از جای دیگری بود؟
راستش تا امروز هم متوجه نشدهام که مشکل این جماعت با فیلمنامه یا من چیست! این فیلمنامه، الف ویژه تصویب شد، قرارداد تولید آن بسته شد، کد اقتصادی دادند ،مقدار زیادی پول برای ساخت آن خرج شد، با هنرپیشهها برای بازی حرف زده شد، حتی بعضی قراردادهای مقدماتی نوشته شد. طراحی لباس و بخشهایی از صحنه انجام شد. اما یک مدیر تلویزیون رفت و یک نفر دیگر به جای او آمد. اولین کار بزرگی که انجام داد جلوی ساخته شدن این پروژه را گرفت. بیخیال از این واقعیت که سالهایی از عمر من و یارانم را نابود کرده است. تردید ندارم که این آدمهای متکبر، نه ما را که عمر خود را صرف فرهنگ این مرز و بوم کردهایم میشناسند و نه میخواهند که بشناسند. نو کیسهاند و باور به برتری ژن خود دارند.
پیکانیان: دقیقا در زمان کدام مدیر این اتفاق افتاد؟
زمانی که آقای ضرغامی عوض شدند، آقایی آمدند به نام «سرافراز» که این کار را خواباند. عمل غیر منطقی و یک جانبهای که به ما زیان معنوی و روحی زیادی زد، وگرنه ضرر مالیاش اصلا مهم نیست. سخنرانی میکنند، شعار میدهند که: «چنینیم و چنانیم» اما دریغ، که پشت پرده اتفاقات دیگری میافتد و بچههایشان با پول ملت گرسنه در ینگه دنیا خوش میگذرانند.
پیکانیان: بعد از اینکه مدیریت سازمان صدا و سیما دوباره تغییر کرد و سرافراز هم رفت دیگر پیگیر ساخته شدن کار نبودید؟
چرا چند بار پرسیدیم و پیگیری کردیم خودشان هم یکی دو بار دعوت کردند، که پیرو آن، هیچ اتفاقی نیفتاد. البته همه اینها حرف است. منطقی وجود ندارد تا بشود آن را بررسی کرد. ساختار فرهنگی ایران و قواعد نانوشته و اساسی که بر آن حاکم است مشکل پیچیده و پنهانی دارد که امثال من نه آن را بلد است نه دوست دارد یاد بگیرد. معمول این است که مسئولین، افراد مشخصی را پیدا میکنند که کارهای سانسور را انجام دهند. مثلا بگویند فلان جا از این فیلمنامه که نویسنده نوشته و حتی تصویب شده خلاف شرع است یا با سیاست نظام تناقض دارد. مشکل از آنجا پدید میآید که این افراد، بعد از مدتی چون سناریوهای زیادی را میخوانند مدعی دانایی و خلاقیت میشوند.
میگویند من ده برابر دیگران سناریو خواندهام. به تو میگویند اگر تو دکتری من فوق دکترا دارم. این افراد معمولا شغل اصلی خود را فراموش میکنند مدعی میشوند. یادشان میرود برای چه شغلی استخدام شدهاند. بدتر آنکه بیشتر این افراد، چندی بعد از شروع کار، مدعی نویسندگی میشوند. مثلا الان در همین تلویزیون هستند قشر آدمهایی که قبلا آورده شده بودند که در شورای فیلمنامه باشند و سناریوها را مصوب کنند اما الان نویسنده فیلمنامه کپی شده و حتی کارگردان سریالهای تلویزیون هستند. یا خودشان نویسندهاند یا متن را کپی میکنند به اسم همسر و فرزندشان آن را مصوب میکنند. درصدی هم پول میدهند به یک تهیهکننده از بیرون که تو بیا و این کار را بساز و به ما بده که ما هم بدهیم به تلویزیون. اینجاست که باید گفت فساد، بیدلیل و یک دفعه به وجود نمیآید، فساد از جاهای کوچک شروع میشود اما رفته رفته به اپیدمی تبدیل شده و کشور را نابود میکند. البته این مسئلهای نیست که بگوییم در فلان دوره یا مثلا بعد از انقلاب به وجود آمده، این فساد یک اپیدمی شرقی است. برای هر کاری هر کجا که بروی چند نفر دستشان دراز است. در ایران هم همینطور است، کافی است به ارگانی بروی و بگویی که من میخواهم فیلمبرداری کنم، حداقل سه نفر دستشان دراز است. میگویند اگر قرار است اتفاقی بیفتد به من چه میرسد! یکی از علل پس روی ملل شرق، همین بیماری هولناک مسری است.
یاورمنش: اگر در یک جمله بخواهیم دلیل ساخته نشدن «پوریای ولی» را بدانیم، چه میگویید؟
نمیدانم!
پیکانیان: یعنی حتی دلیل توقف پروژه را هم به شما اعلام نکردند؟
اصلا کسی به ما چیزی نگفت، الان من حق دارم به عنوان یک شهروند به دادگاه فرهنگ و رسانه شکایت کنم و بگویم آنها با من قرارداد داشتند و این هم کد اقتصادی من است. اما من که این کار را نمیکنم، چون میدانم به جایی نمیرسد. یعنی حتی اگر اتفاقی هم بیفتد به درد نمیخورد. فیلمسازی انگیزه و عشق گروهی میخواهد. یک طرفه که عشق به سرانجام نمیرسد.
پیکانیان: خودتان پیگیر ماجرا نشدید؟
چرا، دو ـ سه بار پرسیدم اما وقتی پاسخ درستی نگرفتم دیگر رها کردم. به من میگفتند: «اختیار دارید استاد!» … «انشااله درست میشود استاد!» … «ما باید بیشتر همدیگر را ببینیم استاد!» …، «اصلا شما نباشید نمیشود استاد!» … که بیشتر از هر چیز این کلمه استادش مرا کشت.
یاورمنش: کارهایی که شما از ابتدای فعالیتتان ساختید، از «جادههای سرد»، «شیر سنگی»، «در مسیر تندباد» و حتی سریال «در چشم باد» به نوعی به دوران معاصر برمیگردد، اما «پوریای ولی» یک اثر تاریخی است که مربوط به قرن هفتم و هشتم میشود. با این کارنامه، واضح است که به تاریخ علاقه دارید اما با این حال، باز هم به سراغ موضوعاتی میروید که فکر میکنید امروز هم میتوان به نوعی آنها را با جامعه روز پیوند داد. برایمان از این دغدغه بگویید؟
تاریخ یک جریان زنده و سیال و علت وضع موجود است که هر روز رخ میدهد و موجب تغییر زندگی بشر و هر آنچه به آن وابسته است میشود. اگر درست تاریخ را بفهمیم و به جوهر آن پی ببریم، متوجه خواهیم شد که گذشته، علت وضع موجود است. شفافتر آنکه، هر روز و هر ساعت این کنشها، رفتارها و تصمیمات، و حتی سخن پراکنیها و شایعات ماست که تاریخ امروز و شکل آینده را رقم میزند. بارها شنیدهایم که عوامزدگان بیآنکه به ماهیت تاریخ پی برده باشند، میگویند: تاریخ خود را تکرار میکند، فضل فروشی خطرناکی که اگر همهگیر شود. و ما به جای مطاالعه و درک علت پیروزیها و شکستهای گذشته تاریخی و پی بردن و عبرت گرفتن از اشتباهها، تنبلیها و خطاهای اجدادمان، این جمله نخنما شده را تکرار کنیم، بیتردید محکوم به تکرار تاریخ خواهیم بود ودر اسارت این کابوس مکرر «تکرار» خواهیم ماند. اما اگر به درک عمیقی از جوهر تاریخ برسیم با کنشها و فعالیتها و اعمالمان به تاریخ اجازه تکرار نخواهیم داد و امکان ساختن آیندهای روشنتر و برتر از وضعیتی که در آن به سر میبریم برای فرزندان و کشورمان را به وجود خواهیم آورد.
متاسفانه این نگرش تا به امروز سالهای بسیاری از زندگی من را نابود کرده است. چرا که به نظر میرسد مسئولین فرهنگی کشور، اسیر روزمرگی و میزها و مقامهای ناپایدار خود هستند. تلویزیون فقط میخواهد به هر قیمتی آنتن خود را پر کند. مسئولین سینمایی هم به هزینه مردم گرسنه این روزها فقط در پی جشن و جشنواره درست کردن آمار و ارقام برای سخنرانیهایشان هستند و آدمهایی مثل مرا مزاحم میدانند. وضع اقتصادی هم این است که میبینیم. ظهر یک کیلو ماست میخریم، شب دو هزار تومن گرانتر میشود، اما آمار سیر نزولی تورم را نشان میدهد. برادرم که بیخود و بیجهت در ولایت کفر، فلسفه و اقتصاد، خوانده با خنده میگوید: «درست است که آمار دروغ نمیگوید، اما دروغگو هم میتواند آمار درست کند.» شرایطی که سخت مرا یاد یابوی باربر «مزرعه حیوانات» جرج اورول میاندازد که هر شب نوشته روی دیوار اصطبل را میخواند و نمیتواند درک کند که چرا هر شب تبصرهای به آن اضافه میشود. بیچاره دیگر به یاد نمیآورد که آیا قبلا هم نوشته بودند: «همه حیوانات با هم برابرند» یا از اول نوشته شده بود «همه حیوانات با هم برابرند، اما بعضی برابرترند.»
این روزها سخت با این یابوی کارگر و با وفا همزاد پنداری میکنم. چون گاهی فراموش میکنم، ده سال زندگیام را خرج ساخته نشدن «پوریای ولی» کردم یا خرج ساخته نشدن کوروش! اگر این دو فیلمنامه چاپ نمیشد، تاریخ نگارش آن را هم به زودی از یاد میبردم.
یاورمنش: چند سال پیش «پوریای ولی» را نوشتید؟
«پوریای ولی» را من از سال ۱۳۷۲ یا ۱۳۷۳ آغاز کردم. اگر شما به خبرهای آن زمان برگردید ما اول این کار را به صورت فیلمنامه برای یک فیلم سینمایی نوشتیم. آن روزها هیجان برای ساخت آن آنقدر زیاد بود که چند نفر هم از سمت بنیاد فارابی برای اینکه این فیلمنامه را بنویسند دعوت شدند، از جمله خانم انسیه شاهحسینی، آقای یوسفعلی میرشکاک. یعنی همه یک فیلمنامه بنویسند که ما آن را بسازیم. من طرح خودم را ارائه دادم و قرار شد که این فیلم را بسازم. آقای محمدعلی نجفی طراح صحنه من شدند و به ترکیه و ازبکستان و کشورهای تازه آزاد شده رفتیم. آن موقع رئیسجمهور ترکمنستان علاقه خیلی زیادی به آقای رفسنجانی داشت، قرار شد ۷۰۰ اسب بدون هیچ چشمداشتی و با مخارج خودشان در اختیار فیلم سینمایی «پوریای ولی» بگذارند. پول تهیه لباسها را هم به طور کامل تقبل کردند و یک قراردادی هم نوشتند که کمکهای زیادی هم در صورت نیاز برای ساخته شدن این فیلم به ما خواهند کرد، پیشنهاد دادیم و از آنها خواستیم قرارداد را با خودمان ببندند اما چون آنها کشور تازه آزاد شده بودند هنوز بخش خصوصی را به رسمیت نمیشناختند، اصلا متوجه نمیشدند با شخص قرارداد بستن یعنی چه و میگفتند ما با جمهوری اسلامی ایران قرارداد میبندیم. آن موقع که مثل حالا موبایل و این راههای ارتباطی اینقدر رایج نبود، به ایران تلکس زدیم که چکار کنیم؟ از ایران به ما گفتند قرارداد را به اسم بنیاد فارابی بنویسند و ترکمنستانیها چون این نهاد دولتی بود قبول کردند. در نهایت قرارداد را نوشتند و وزیر سینمایشان هم امضا کرد. من به ایران آمدم و قرارداد را به بنیاد فارابی بردم که رئیس فارابی هم آن را امضا کند. شش ماه قرارداد در اتاق آنها بود و بیآنکه امضاء شود خاک میخورد، ترکمنستانیها هم مدام تلکس میزدند که چی شد؟ اما قرارداد امضا نشد که نشد، ،هر بار هم ما رفتیم و پرسیدیم چرا امضا نمیکنید هیچ پاسخ روشنی به ما ندادند و این فیلمنامه همانجا ماند.
یاورمنش: فارابی هم قرار بود کمکی به این پروژه کند؟
قرار بود کمک کند ،که نکرد. اما ما خودمان ارز خریدیم. به ما نامه دادند و ما رفتیم ده هزار دلار ارز خریدیم و به این کشورها رفتیم و کارها را انجام دادیم. سر مزار «پوریای ولی» و پدرش رفتیم، لوکیشنها را دیدیم اما فیلم خوابید. احساس من این بود که آن دوره، دوران آقای رفسنجانی بود و ایشان هم خدمات زیادی به لحاظ سیاسی انجام دادند ولی فرهنگ را رها کرده بودند. و هیچ صدایی در آن زمان در نمیآمد.
این شد که کار ساخت «پوریای ولی» را رها کردم تا زمانیکه که من تازه «در چشم باد» را تمام کرده بودم. یک روز در یک جایی من آقای ضرغامی را دیدم، با هم احوالپرسی کردیم و ایشان از من پرسیدند: فیلمنامه «پوریای ولی» را چکار کردی؟ من هم ماجرا را برایشان تعریف کردم و گفتم: خیلی دوست دارم این کار به شکلی درست ساخته شود. پرسیدند: چقدر از کار را نوشتی؟ گفتم حدود ۳۰۰- ۴۰۰ صفحه را نوشتم و کنار گذاشتم. پرسیدند: چرا آن را برای تلویزیون کار نمیکنی؟ گفتم: همین «در چشم باد» را ساختم پیلم در آمد. سه سال کارمان به علت عدم پرداختهای به هنگام شش سال طول کشید. به هر حال، پیشنهادی که آقای ضرغامی دادند من را برآن داشت تا دوباره این فیلمنامه را به جریان بیندازم و کار نگارش آن را از سر بگیرم. آقای جعفری جلوه هم در تحقیقات و پژوهش این کار خیلی به من کمک کردند، تا ساعتها بعد از نیمه شب در دفتر مینشستند و کار میکردند، البته آن زمان چون پست مدیریتی در تلویزیون نداشتند وقتشان آزادتر بود. در هر حال این سریال به عنوان یک کار الف ویژه مصوب شد و حتی یک کلمه از آن هم دچار ممیزی نشد.
پیکانیان: ممکن است تصمیم جدیدی برای ساخت این کار بگیرید؟
من بخشی از عمرم را صرف این کار کردهام. با اتفاقات ناخوشایندی که افتاده؛ دیگر برایم اهمیتی ندارد که تلویزیون نخواست آن را بسازد. اما دلم میخواهد ساخته شود، شاید روزی آن را برای بخش خصوصی، شبکه نمایش خانگی بسازم تا مردم بتوانند در خانههایشان آن را ببینند.
یاورمنش: هزینههای تولیدش زیاد نیست؟
نه، هزینه به جنس کار بستگی دارد. مثلا کل پولی که ما در «در چشم باد» تا روزی که کار را تمام کردیم و تحویل دادیم ۱۲ میلیارد تومان بوده است. البته یکبار اعلام کردند ۱۲ میلیارد و ۳۰۰ میلیون تومان اما ما هر چه رقمها را گشتیم و دیدیم ۳۰۰ میلیونی پیدا نکردیم. البته شرایط الان با آن موقع فرق دارد، اما این معجزه فقط در ایران میتوانست اتفاق بیفتد. اگر شما بخواهید چنین کاری را در آمریکا بسازید این رقمها شوخی به نظر میرسد.
یاورمنش: بخش خصوصی میتواند از پس هزینههای سریالی مثل «پوریای ولی» بر بیاید؟
صد در صد.
یاورمنش: هزینهای که خودتان حدودا برای ساخت این کار تخمین زدید چقدر است؟
اگر کامل ساخته شود؛ حدود ۵۰ میلیارد تومان برای ۵۲ قسمت هزینه برمیدارد. اما بخش خصوصی که نمیگوید این مبلغ را بگیر و این سریال را بساز. این کار در ۵۲ قسمت به صورت کاملا حرفهای نوشته شده، طوری که میشود آن را فصل فصل ساخت. سرمایهگذار با ده دوازده میلیارد فصل اول را میسازد. بعد فصلهای بعدی را بر اساس بازخورد مخاطب ادامه میدهد و در این میان دستش باز است که مخاطب چه میخواهد تا با کار همراه شود. فصل اول که بیرون بیاید خودش چرخ اقتصادی بقیه فصلها هم میشود. اتفاقا به نظرم اگر این نوع فیلمسازی در ایران جا بیفتد اتفاقات خوبی را میتواند در سینما و بخش خصوصی رقم بزند.
یاورمنش: تا حالا پیشنهادی هم برای ساخت این کار در بخش خصوصی داشتید؟
بله، سه پیشنهاد مشخص داشتیم که هیچ کدام را به دلیل اینکه درگیر پروژه «کورش» بودم پیگیری نکردم. اما با اتفاقات بدی که این روزها برایم افتاده، ممکن است تجدید نظر کنم.
و حرف آخر…
حرف آخر اینکه گاهی در خلوت تنهایی، به تصمیمها و اتفاقات گذشته میاندیشم. برای من پدید آوردن یک سینمای ملی حیاتی بود. با چند بار حضور در جشنوارههای غربی احساس کردم، اگر به سلیقه آنها عمل کنم از هدف اصلی دور خواهم شد. با یک روحیه انقلابی و پرشور، به ایران و مردم عزیزم میاندیشیدم. اما امروز احساس میکنم نمایشنامه «کرگدنها»ی اوژن یونسکو در خیابانهای مملکتی که این همه برایم عزیز بوده و هست، به واقعیت بدل شده است. بیشتر اهالی سینما و مسئولین فرهنگی کرگدن شدهاند. من هم گاهی دلم میخواهد به اکثریت بپیوندم، اما هر چه تلاش میکنم متاسفانه پوستم کلفت نمیشود.
منبع: خبرآنلاین