جواد طوسی در اعتماد نوشت :نمیدانم این را تجربه کردهاید که هر چقدر بیشتر پا به سن میگذارید، مرگ برایتان جدیتر میشود؟ منظورم از جدی شدن، هراس از مرگ نیست. در عین حال معتقدم که در ناامیدانه و بدبینانهترین شرایط نیز کمتر کسی در همین روزگار حاضر است با سر دادن این ابیات به پیشواز مرگ برود:مرگ اگر مرد است گو پیش من آی/ تا در آغوشش بگیرم تنگ تنگ/ من از او جانی ستانم جاودان/او ز من دلقی ستاند رنگرنگ/ گویی مولانا و عطار نیز در این دوران فترت کم آوردهاند. در این میان، مرگ عباس کیارستمی هنوز برایم از جهات مختلف سوالبرانگیز است. هنرمندی با انگیزه و ذهن سیال و شاعرانه که همچنان به دنبال دریچههای تازه و متفاوت بود، چرا باید اینگونه با اعمال شاقه از دنیا برود؟ او که در شماری از فیلمهایش با «مرگ» برخوردهای منحصر به فرد داشت، خودش قافیه را به مرگ میبازد. در «زندگی و دیگر هیچ» و «باد ما را خواهد برد»، نگاهی خیامگونه به مرگ دارد و در «طعم گیلاس» با مرگ شوخی و طنازی میکند و برای زندهبهگور شدن دنبال یک مجری بهدردبخور میگردد! فیلمساز و طراحی با این پشتوانه، صراحتا در یک جا میگوید که اگر قرار بر مردن و ماندن آثاری از من هنرمند باشد، ترجیح میدهم زنده بمانم. او با این خلق و خو وتنوعطلبی هنرمندانه، شیوههای مختلف زبان هنری را در کارش تجربه کرده است. دوره اولیه فعالیتش در کانون پرورش فکری کودکان و نوجوانان در اواخر دهه ۴۰ و دهه ۵۰ در دل سادگی میگذرد که چند نمونه دیدنیاش را در «مسافر» و «لباس برای عروسی» شاهدیم. «در گزارش» برای اولین بار در سینمای ایران و طول دوران«موج نو»، نگاهی بکر و عمیق و بیواسطه و در عین حال عریان به ماهیت وجودی «طبقه» در جامعه ایرانی دارد. نوع مواجهه کیارستمی با طبقه متوسطی که درجا میزند و استعداد بالا کشیدن خود را ندارد، بیرحمانه و بدون هرگونه محافظهکاری است. او بعدا در سالهای اول انقلاب نیز به همین شیوه صریح و در عین حال به شدت هوشمندانه و تبارشناسانه در یک فضای به ظاهر کودکانه، تناقض وجودی و شخصیتی و رفتاری را در طیفهای گوناگون جامعه ایرانی که آزمون مبهم و خامدستانهای از انقلاب داشته را در «قضیه شکل اول، قضیه شکل دوم» به نمایش میگذارد و یکی از استثناییترین و تحلیلیترین آثارش را خلق میکند. لو دادن و آدمفروشی از سر کلاس یک مدرسه پسرانه، به بطن جامعهای ناهمگون رخنه میکند و دوربین زمانهشناس کیارستمی همچون یک بازجوی کارکشته از سیاستمدار و فیلمساز و ایدئولوگ و فرهنگساز و… اعتراف میگیرد تا سند زنده روزگاری سپری نشده باشد.کیارستمی بعد از شناسایی «خانه دوست» در قلب معصومیت و دنیای کودکانه و ثبت آن جاده مارپیچ روستایی و در مسیر رفاقت و عزت نفس، رفته رفته از این دنیا فاصله میگیرد. در «کلوزآپ نمای نزدیک» بدون توسل به ابزار و لحن شعاری، به نقد و آسیبشناسی انسان فرودست و عقدههای درونیاش میپردازد و به شکلی بیرحمانه در شمایلی گناهآلود از او، ترحم پذیرش میکند. در چنین موقعیت بغرنجی این سوال پیش میآید که نگاه انسانی بهفردی در این موقعیت نازل طبقاتی که تحقیر و ترحمآمیز شده، چقدر قابل دفاع و توجیهپذیر است؟
تداوم مسیر فیلمسازی کیارستمی، چند لایه و کنایهآمیز و به گونهای شاید حدیث نفس خود اوست. در «ده» همچنان نسبت به کانون خانواده بدبین و پرخاشگر و نامطمئن است. در «کپی برابر اصل»، به همان لحن بیتکلف قبلیاش بازمیگردد و به سینمایی کم و بیش قصهپرداز متمایل میشود. او با همان نگاه تردیدآمیز به روابط دست و پاگیر زناشویی، با واقعیت بازی میکند و پیشنهاد لذت از زندگی میدهد و طرح سوالش نسبت به جوهره حقیقت و اصالت را در کانون سادگی برگزار میکند.در این فواصل، گاه کیارستمی را شاعری تنها در اسارت فرم و بیانی انتزاعی میبینیم. حکایت این انسان شوریده با چنین خیالپردازیها و واقعبینیهای هر از گاه و ذهن جستجوگر بیقرار، میتوانست همچنان باقی باشد که اجل به او مهلت نداد. آیا واقعا از قسمت نمیباید گریخت و عین الطافست ساقی آنچه ریخت؟