سینماسینما، سپیده ابرآویز:
مستند و داستانی و غیرداستانی ندارد. همه فیلم های جهان لاجرم باید یک قصه دو خطی را دنبال کنند، باید همان دو خطی را گسترش بدهند و با تمرکز بر همان دو خطی به پایان برسند. قصه دو خطی «سریک» را تعریف کنیم:
- می خواهیم اسبی به نام سریک را معرفی کنیم و به قول نریتور بگوییم «ننه اش» کیست و بابایش کجاست، چه میکند و چه شکلی است و سرنوشتش چگونه است و چند می ارزد. (چقدر مطمئنیم که این سوژه مناسبی برای یک مستند است؟)
- می خواهیم درباره سردار آزمون حرف بزنیم که هم فوتبالیست است، هم اسب و سوارکاری دوست دارد و هم برای خودش یک پا سلبریتی است. پس مهم است بدانیم چگونه به اسب علاقه مند شد و چگونه اولویتش به جای سوارکاری فوتبال شد. (از این منظر فیلم کاملا شخصی است و صرفا به درد خود سردار آزمون می خورد و کار خاصی برای مخاطب مستندبین و مستندشناس نمی کند.)
- می خواهیم درباره توطئه بزرگ فدراسیون سوارکاری حرف بزنیم و بگوییم چطور عمدا اسب سردار آزمون را با مواد مخدر آلوده کردند و باعث شدند آزمایش دوپینگ مثبت دربیاید و اسب به مدت پنج ماه از شرکت در مسابقات محروم بماند. (یک سکانس و دو سکانس در ۷۰ دقیقه برای این افشاگری کفایت نمی کند.)
- می خواهیم قصه مسابقه دادن سریک و افتخارآفرینی او را بگوییم و نشان دهیم چگونه اسب حرف می فهمد و وقتی صاحبش (سردار آزمون) از او می خواهد آبرویش را حفظ کند، می کند. (کمترین زمان از فیلم به این بخش اختصاص دارد.)
قصه دو خطی «سریک» همه اینهاست و هیچکدام نیست. به نظر می رسد در تمام فیلم کارگردان (و احیانا نویسنده) با این فرض جلو رفته است که تماشاگر قطعا اطلاعات کافی از اتفاقاتی که برای سردار آزمون و اسبش افتاده دارد و حالا می تواند بدون چفت و بست موضوعی، تکه تکه چیزهایی را درباره اسب، سردار آزمون، مربی، فدراسیون، خرید و فروش های آن چنانی اسب ها، مسابقات در گنبد کاووس، لابراتوار جواب دهی به آزمایش های دوپینگ در پاریس و بسیاری چیزهای دیگر بگوید.
«سریک» بر یک خط روایی متمرکز نیست. به همین دلیل حس همذات پنداری را آن چنان که باید، برنمی انگیزد. اصرار بر نوشتن متنی که تمام تلاشش را می کند تا طنازانه مخاطب را بخنداند، معنای خاصی به خصوص به لحاظ محتوایی پیدا نمی کند و بیشتر نتیجه عکس می دهد. خصوصا که این نریشن را سیامک انصاری از زبان سریک می گوید و حتما انتظار می رود چون همواره به حرف های او خندیده ایم، این بار هم بخندیم. اما این اتفاق نمی افتد. متن بسیار شتاب زده و سردستی به نظر می رسد، ادبیات سالمی ندارد. گاه با لحن محاوره روایت می شود و گاهی سمت و سوی جدی و معیار می گیرد. بماند که زاویه دید اول شخص است و طبق اصول نگارش به هیچ عنوان راوی اول شخص نمی تواند درباره جاهایی که حضور ندارد، حرف بزند (با اغماض و اینکه این بخش از کار فانتزی است، می پذیریم که اسبی حرف می زند و می داند صاحبش الان رفته برای او سوغاتی بخرد)، یا ناگهان بگوید حیوان بیچاره! انگار دارد کس دیگری را خطاب قرار می دهد، درحالیکه سریک از اول تا آخر قرار است درباره خودش حرف بزند و استفاده از خطابی به دیگر شخص گاف ادبی است.
این ها مهم نیست اگر متن در پس لایه به ظاهر طنزش به شکلی پویا و روان داستانی را مشخصا انتخاب می کرد و درباره اش حرف می زد. آنچه فیلم از آن آسیب دیده است، دقیقا همین نقطه است. پراکندگی موضوعی، ارتباط نزدیک مخاطب را با «سریک» قطع می کند.
همچنین می دانیم هدف از ساختن یک مستند غالبا این است که اطلاعاتی مفید به بیننده بدهد، او را درگیر تصاویر زیبا کند، حس همذات پنداری را با سوژه به هر شکلی که مقدور است، ایجاد کند و درنهایت محصول باارزش و ماندگاری به عنوان یک منبع عرضه کند. «سریک» اما کمابیش از این مسیر بی بهره مانده است.
به نظر می رسد اگر کارگردان قدری به فرم نزدیک می شد و در تدوین سلیقه بیشتری به خرج می داد، بخش زیادی از این معضلات حل می شد. کافی بود این اطلاعات به شکلی هنرمندانه در طول فیلم پخش (یا اصطلاحا تخس) می شد. منظور از شکل هنرمندانه داشتن الگویی است که فراز و فرود کافی داشته باشد، گرانیگاهش را بشناسد و تعلیق و التهاب و کنجکاوی (که لازمه ساختن مستندی با حال و هوای مسابقه ای و ورزشی است) ایجاد کند. برای مثال اگر خط اصلی فیلم ماجرای دوپینگ و روکردن دست فدارسیون است، فیلم با سکانس سردار آزمون و حرف هایش در این مورد شروع می شد و بقیه سکانس ها در امتداد این موضوع با نریشنی قوی تر و چیدمانی تکنیکی تر قرار می گرفت.
یکی دیگر از مواردی که «سریک» را در حد یک مستند معمولی نگه داشته، انتخاب زوایای دوربین و قاب بندی هاست. «سریک» یک اسب اصیل از نژاد تروبرد است که مختص کورس است و به جسارت و چابکی و سرعت معروف است. اما به جز یکی دو سکانس (آن هم با نریشن نه چندان جذابِ «حالا دلربایی های من را ببینید») و یک نمای بسیار کوتاه در دشت، جای دیگری این چابکی و جسارت و سرعت نشان داده نمی شود. سریک را بیشتر در کادرهای بسته و از نمای نزدیک می بینیم. این همان نمایی است که- حتی با وجود موسیقی خوب کارن همایونفر- مطلقا به درد القای حس ابهت و شکوه یک اسب نمی خورد؛ آن هم یک اسب خاص (که شاید هم قرار بوده مستندی از قهرمانی و افتخارآفرینی اش ساخته شود).
«سریک» گرچه به لحاظ فنی در تدوین پذیرفتنی است، اما به لحاظ محتوایی حتما نیازمند تدوینی است که این همه هزینه و زحمتی را که برایش کشیده شده، به رخ بکشد تا از این فضای خنثی و ریتم کند دور شود و به یک مستند ماندگار ارتقا یابد. حتی اگر ساخته شدنش به دلیل حواشی زیاد، فیلم را سر زبان ها انداخته باشد و اسب تروبرد سردار آزمون اسب مراد این روزهای بهاره افشاری شده باشد.
منبع: ماهنامه هنروتجربه