قطب الدین صادقی در اعتماد نوشت :تا امروز کمتر از انگشتان یک دست همراه با دیگر همکارانم در ضیافتهای افطاری نهاد ریاستجمهوری و شخص رییسجمهور شرکت کردهام. یک بار در دولت آیتالله هاشمیرفسنجانی، یک بار در دوره آقای خاتمی و آخرین مورد هم ضیافتی بود که چهارشنبه شب برگزار شد. درحالی که ضیافتهایی از این دست عمر ۴۰ ساله دارند و اتفاقی تازه محسوب نمیشوند.
دلیل پذیرش دعوت هم فضای شکل گرفته بهواسطه بعضی واکنشها در روزهای منتهی به برگزاری مراسم بود. فضایی که موجب شد احساس کنم اگر حواسمان نباشد یأس به وجود میآید و مساله ایجاد میکند. رفتاری که حس کردم بیشتر در جهت تامین منافع جناح مقابل است و اندیشه سازنده ندارد. چطور عدهای به خودشان اجازه میدهند خواستههایی از این دست-تحریم- مطرح کنند؟ مگر محمود دولتآبادی، جمشید مشایخی، علی نصیریان و لوریس چکناواریان متوجه نیستند در کشور چه خبر است؟ مگر اینها کودک هستند؟ چرا در وضعیت فعلی که هر طرف به هر شیوهای دست میزند تا دولت در تنگنا و مضیقه قرار بگیرد ما باید به روحانی ضربه بزنیم؟
من که این حرف را میزنم هیچ پست و مقامی ندارم و هیچوقت هم چشم بسته از جریانی حمایت نکردهام. ما همه شخصیتهای مستقل فرهنگی هستیم و باید متناسب با همین جایگاه اظهارنظر کنیم و دست به اقدام بزنیم.
وقتی مراسمی ترتیب داده میشود و به صورت رسمی از هنرمندان دعوت میکنند به این معنی است که باب گفتوگو باز است و ما باید از این فرصت استفاده کنیم. در چنین جمعی است که میتوانیم صحبتها و گلایههای خود را در یک بستر مناسب فرهنگی مطرح کنیم و قرار هم نیست چشم بسته از کسی به تعریف و تمجید بپردازیم. چنانچه همین هم شد و شاهد بودیم علی نصیریان، فاطمه معتمدآریا و ستاره اسکندری گلایهها و نقطه نظرهای خود را به صراحت بیان کردند و به رییسجمهور رساندند. اگر به محدودیت موجود برای همکاران و فعالان عرصه فرهنگ و هنر انتقاد داریم باید اینجا بیان کنیم که یک جلسه فرهنگی رو در رو با رییسجمهور است.
پرسش من این است که مراسم افطار هنرمندان با رییسجمهور ۴۰ سال است برگزار میشود، چرا قبلا چنین اتفاقهایی نمیافتاد؟ این شیطنت منصفانه نبود. کدام یک از هنرمندان حاضر در مراسم پست و مقام گرفتهاند که عدهای اینطور به آنها بیاحترامی میکنند؟ این مسائل وقتی آزاردهندهتر میشود که میبینم بعضی حاضران در جمع تحریمی، سالها با پروژههای خاص همکاری کردهاند و میلیاردها تومان به جیب زدهاند اما حالا ژست اپوزیسیون میگیرند.
آنچه بیش از هر چیز اذیتم کرد فحاشی بعضی چهرههای وابسته، به هنرمندانی مانند جمشید مشایخی و محمود دولتآبادی بود. آیا این رفتار فاشیستی نیست؟ چطور امکان دارد متوجه نباشیم وقتی مشکلی بهوجود میآید همهچیز دست رییسجمهور نیست. چقدر از این مشکلات دست دولت است و چقدر دست نهادهای دیگر؟ من کسی نیستم که تعیینکننده باشد ولی تاکید دارم ما باید تحلیل داشته باشیم. دلیل ندارد وقتی دیگرانی به روحانی فشار میآورند ما هم با آنها همسو شویم. چرا در بعضی دولتها که اوضاع به مراتب سختتر بود حضور در افطاری رییسجمهور را تحریم نمیکردند؟ این شیطنت نیست؟
در این شرایط بحران اقتصادی، فرهنگی و اجتماعی آیا ما که به عنوان هنرمند شناخته میشویم باید در جهت ایجاد گسست و بحران حرکت کنیم؟ به هر ترتیب فرصتی مغتنم و کوتاه برای طرح دوباره مطالبات و کمبودها پیش آمد که قطعا باید از آن بهره میبردیم. نفس حضور در چنین مراسمی ابدا به معنای پشت کردن به مردم نیست. این چه تحلیل کودکانه و کژاندیشانهای است که بعضی مطرح میکنند؟ چه چیز این مجوز را دراختیار آنها قرار میدهد که با بیفرهنگی باورنکردنی به علی نصیریان و محمود دولتآبادی توهین کنند؟ مثلا من باید زیر علم این توهینکنندگان سینه بزنم؟ ابدا اینطور نیست چون یک تار موی گندیده محمود دولتآبادی را با جماعتی که فحاشی میکنند، عوض نمیکنم.
ما باید مدارا را یاد بگیریم. حتی اگر با دشمن هم طرف باشیم باید سر میز مذاکره بنشینیم و گفتوگو کنیم. این اصول ساده هر جامعه متمدن و فرهنگی است که از هر راهی برای گفتوگو استفاده کند. این اصل ساده دیپلماسی است. چرا سطحینگری چنین راحت جایگزین تحلیل و تفکر شده است. چطور به چنین ورطهای افتادیم؟