سینماسینما، بهزاد خورشیدی:
یک سال از نبودن یکی از مهمترین و تاثیرگذارترین هنرمندان سده اخیر ایران و جهان، عباس کیارستمی، گذشت. وجود درخشان انسانی که همه اندیشه و توانش را برای به تصویر درآوردن ارزشهای والای انسانی و هنر ناب نهاده بود. جایگاه او از چنان اعتبار و منزلتی برخوردار بود که بهغایت دور از دسترس مینماید. عباس کیارستمی تنها یک فیلمساز نبود، او با همه وجود در جستوجو برای کشف ایدههای تازه بود. به این ترتیب، حاصل یک عمر کار و زندگی پرثمر، مجموعهای از فیلمهای کوتاه و بلند، عکس و کنکاش در شعر و متون کهن بود که درنهایت به کمال رسید. او که صحنههای بسیاری از آفتاب و درخت و انسان و موضوعهای پرُبار آفرید. تداوم بیدغدغه هنر را نپذیرفت. بدون تردید پیش از او هم بودند هنرمندانی که به ذات هنر بهعنوان ارزشهای والای انسان پرداخته بودند. بهواقع در اینجا، واقعیتها و روزمرگیها به کنار، عباس کیارستمی هنرمندی نوگرا و بهتمامی جامعالاطراف بود. مواجهه با چنین هنرمند بسیط و آگاه به زمانهاش کارستانی سترگ میطلبید که او از آن سربلند آمده بود. چگونه میشود هنرمندی به چنین جایگاه و اعتبار برسد و الگویی باشد دستنیافتنی. ذهن سیال او از اولین فیلمهایش تا به آخر-به گفته خودش-مدام در جستوجوی سوالهایی بود که شاید هرگز آن را نیافته است. سادگی نگاه در تصویر همیشگیاش از پیرامون، و ثبت وقایع یک زندگی، در میان مفاهیمی چون عشق، ایثار و در کنار هم بودن شکل میگرفت. عباس کیارستمی بهواقع مفهوم مدرنیته در هنر و جنبه باب روز آن را در شیوه زیستن و تجربه کردن زندگی یافته بود. ادراک او از معانی در کاربرد زمان و مکان، سرعت، تحرک، سفر و دگرگونی فرهنگی را که در جوامع مدرن یافته بود، در اغلب آثارش دیده میشود. مناسبات انسان معاصر در بافت اقلیمی درهمتنیده روستایی، به بدعتها و ناشناختگیهای جامعه شهری تاکید دارد. دوری جستن از پیچیدهگویی تا ثبت لحظات ساده زندگی در«خانه دوست کجاست؟»، نمونه بارز این نگرش است. تصویر هنرمندانه آثار کیارستمی، آغازگر آینده و لحظه ثبت اوج و افول انسان در مناسبات اجتماعی و فرهنگی و بازنمایی زیباییشناسانه را نشان میدهد. از اینرو تعجبی هم ندارد که برخی منتقدان، فیلمهای او را فرمالیستی و غیرقابل فهم برای عامه مردم میدانستند. چه باک، هنرِ هنرمند مولف، همیشه تاریخ و در زمانهاش، قابل درک و فهم برای عام نبوده است. اساسا هنر کنشگر و به دور از باور و فهم عام سادهپسند، طی ادوار مختلف بازنشر میشود، صیقل میخورد و چون دُری جلوهگر میشود و قدر میبیند.
سینما و هنر عباس کیارستمی همانند زندگی خودش بود. مداومت در کار و خلق و تلاش، تلاش برای درک تازهای از مفهوم زندگی، چه آن هنگام که تصویری از مرگ ارائه میکرد؛ «طعم گیلاس»، «زندگی و دیگر هیچ». درواقع بازپروری اندیشه زیستن، در شکل ظاهری مرگ جلوهگر میشد. او خودش هم در جایی گفته بود: «زندگی هیچوقت از مرگ شروع نمیشود… از خود زندگی، ما از زندگی شروع میکنیم و مرگ را هم تجربه نکردم!» سادگی در لحن او هم مصداق بارزی از سادهزیستیاش بود.
فیلمهایش وامدار سینماگری نبود. هرچه بود، متعلق به استعداد ذاتی و رنجی بود که طی سالیان بر خود روا داشته بود. نه شکلی از سادگی فیلمهای یاساجیرو ازو بود و نه دارای معماری و میزانسنهای پیچیده، همراه با روابط سرد انسان معاصر دوران مدرن آنتونیونی بود. روبر برسون، سرآمد فیلمسازانی است که سادگی در روایت خط داستان و شخصیتپردازی همراه با قاببندی خاص و تقطیع نماها و پلان سکانسهای بلند از مولفههای مهم و آشنای او محسوب میشود. یا سینمای فلسفی و روانشناختی اینگمار برگمان، که در عین سادگی موضوع، بر روابط و درونیات انسان معاصر تکیه دارد. عباس کیارستمی، شبیه هیچکس نبود. او خودش بود. یگانه و بیهمتا. مرگ او نه پایان و نه آغاز جهان است. بلکه رخ نمایاندن دوباره هنرمند وارستهای است که جهان به داشتنش مباهات دارد. بهیقین، عباس کیارستمی هم با هنر در زندگیاش، در عیش مدام به سر میبرد.
حال با گذشت یک سال، آن تکدرخت تپه ماهور به شمایلی ماندگار از مردی تبدیل شده است که جهان را با همه زیباییهایش به تصویر درآورد، و در حافظه و فرهنگ و هنر این دیار جاودانه شد. یادش گرامی باد .
ماهنامه هنر و تجربه