سینماسینما، الناز راسخدر دل جنگها، در سینه دختران جوان رازی سربهمهر ریشه دواند تا سالها بعد در قالب داستانی کهن با شخصیتهایی از نو نوشتهشده بازگو شود. رازی از جنس بوسه، آغوشی پنهانی و سربازی رنجور که تنها دستانی ظریف میتوانست گَردِ باروت را از صورتش پاک کند. رازی محبوس که گاه تنها باید آن را در کنار سنگهای سخت گورهای دور از هم رها کرد و در حسرتش هایهای گریست. راز نطفهای که نتیجه عشق بود، اما کسی باورش نکرد.
«یهوا»، اولین فیلم آناهید آباد، نیز قصدش پرده برداشتن از این راز سربهمهر است؛ رازی که در میانه آتش و سیاهی چون داغی بر دل زنان و دختران جوان سرزمینها نشسته بود و اندک کسانی جرئت گفتن از آن را داشتند.
در شبی بارانی، یهوا (نارینه گریگوریان) زنی قدبلند و زیبارو از کوچههای خلوت ایروان سراسیمه عبور میکند تا خود را به تنها فرزندش برساند. او قصد دارد همراه دخترش به میعادگاه خاطراتش کوچ کند؛ کوچی که آنچه را از یاد رفته مینمود، همچون شعلههای زیر خاکستری برمیافروزد. مقصد روستایی است مرزی که سالها پیش یهوا در لباس پزشکی داوطلب خود را به آنجا رسانده بود تا به مداوای مجروحان جنگی بپردازد. یهوا خود و دخترش را به سرزمین خاطراتش پناهنده میکند تا از گزند نااهلان در امان بماند و از آنجا به فرانسه مهاجرت کند، بیخبر از آنکه این سفر در آن سرزمین مرزی متوقف خواهد شد و او چارهای جز بازگشت به جوهر حقیقی خویش نخواهد داشت.
در آغاز این سفر عارفانه، او با هایگاز روبهرو میشود. هایگاز کدخدای روستاست. از آن جنس آدمهایی که پایبند ریشههای آبا و اجدادیاند و وطن برایشان چیزی فراتر از یک کلمه است، حتی اگر بهای ماندنشان از دست دادن تمام آن عزیزانی باشد که به هر سو که مینگرند، ردپای بودنشان را در نبودنشان میبینند. دیدار یهوا با هایگاز نخستین مرحله از این سلوک عرفانی است.
مرحله دوم روبهرو شدن با راهنمایی تُخس و بازیگوش به نام داوید است. داوید پسر کوچک هایگاز است. داوید نهتنها یهوا را به سوی خانه سونا و روبن، دوستان قدیمیاش، میبرد، بلکه در سفر یهوا به سوی خویش، چون فرشتهای ناپیدا دستهای او را میگیرد تا بیهیچ پروایی در مقابل آینه به تماشای خود بنشیند.
مرحله سوم قدم گذاشتن به خانه سونا و روبن است؛ خانهای که امنیت حضور در جمع یک خانواده را به یهوایی که هنوز درون خود ترسهای بسیاری دارد، میبخشد. سونا و روبن محرم اسرار یهوا میشوند و در برابر آنچه برای او رخ داده، بیچونوچرا در کنارش میایستند. گرچه تمام تلاششان را برای پنهان کردن هویت یهوا میکنند، اما آنچه در انتظار یهواست، خارج از کنترل آنهاست.
رفتن به کلیسا و دیدن جمعی از سربازانی که پدر مقدس برایشان دعای خیر میخواند و دختر جوانی به نام آنا، چهارمین مرحله از مراحل هفتگانه این سلوک است. در این مرحله یهوا هنوز درباره آنا هیچ نمیداند، اما آنا گذشته یهواست و او برای در آغوش کشیدن خود باید آنچه را در حق خود نکرده است، برای او انجام دهد تا از این فرار سالها رهایی یابد و از مواخذه و تحقیر به خاطر عشق نترسد.
اما مرحله پنجم برای یهوا از جنس دیگری است. وقتی روبن وسایل بهجامانده از آشوت (سربازی که سالها پیش یهوا عاشقش شد، اما جنگ مجال ماندن در کنار هم را به آن دو نداد) را به یهوا میدهد، او را به سالهای قبل پرتاب میکند. حلقهای که شاید اگر همان روزها به دستش میرسید، او شانس بیشتری برای نشان دادن عشقش میتوانست پیدا کند.
نشود فاش کسی آنچه میان من و توست/ تا اشارات نظر نامهرسان من و توست
شاهِن مهندس معماری است که در آن منطقه به حفاری آثار باستانی مشغول است. از همسرش جدا شده و پسری دارد که از او دور است. هرچه میگذرد، شناخت لایههای پنهان شخصیت یهوا برای شاهِن جذابتر میشود و یهوا از ترس برملا شدن رازهایش بیشتر از او دوری میکند. اما جریان آب، این دو را به یکدیگر نزدیکتر میکند و این ششمین مرحله از مراحل هفتگانه است. یادآوری این نکته ضروری است که شاهن و حضورش در زندگی یهوا کمک بسیاری به او در این پوستاندازی میکند. شاید اگر شاهن نبود، یهوا گوشی برای گفتن درونیاتش نمییافت.
به ظاهر همه چیز تحت کنترل است. یهوا حسابی در روستا جاافتاده است. در مدرسه تدریس میکند و اهالی روستا او را عضوی از خود میدانند. همگی برای برگزاری مراسم عروسی دور هم جمع شدهاند. مجلس بزم است و شادی. عشاق در پی دلدارهاشان میدوند تا شاید دمی در کنارشان آرام گیرند. اما دست سرنوشت آن شب را شب برملا شدن راز یهوا قرار داده است. صدای مهیب انفجار یک مین در کسری از ثانیه لبخند را از لبان همه میزداید. داوید بازیگوش روی مین میرود و میمیرد. و مرگ داوید برای یهوا میشود آخرین و هفتمین مرحله. یهوا تمام تلاشش را برای نجات داوید میکند، اما شیشه عمر داوید به سنگ سختی برخورد کرده و تلاش یهوا بیثمر میماند. داوید باید تا آنجا میبود که یهوا فرصت تغییر پیدا کند و دست از این فرار بردارد. مرگ داوید تمام معادلات را به هم میریزد تا خاطره دختر جوانی را که سالها قبل در بیمارستان صحرایی داوطلبانه به مداوای مجروحان میپرداخت، همه به یاد آورند.
یهوا تا پایان راه فرصت چندانی ندارد. آخرین کاری که او برای در آغوش کشیدن خویش باید انجام دهد، فراهم کردن شرایط سفر برای آناست تا با کمک یهوا یادگار عشقش را حفظ کند. و اینک یهوا، زن قدرتمند و جذابی که جذابیتش فراتر از ظاهر اوست، خود را در آغوش میگیرد و بی هیچ واهمهای با ترسهایش روبهرو میشود و سفر عارفانهاش به پایان میرسد.
آناهید آباد در یهوا تمام زنان قدرتمندی را به تصویر کشیده است که سختی راه و ناملایمات زندگی، روح انسانی را نتوانسته در آنها بکشد و اخلاق و انسانیت و عشق بزرگترین سرمایه آنها در این دنیای کج و معوج است.
آباد پس از سالها تجربه دستیاری کارگردانی و آموختن از کسانی چون علیرضا داوودنژاد، ابوالفضل جلیلی، احمدرضا درویش، واروژ کریم مسیحی،… و بهرام بیضایی، سینما را بهخوبی میشناسد. قاببندیهایش سادگی منحصربهفردی دارند. او در هیچ پلانی قصد ندارد خود و تواناییهایش را به رخ تماشاگر بکشاند، بلکه تمام تلاشش این است که قصهاش را بیتپق و روان روایت کند. آباد خودش را به جای تمام یهواهایی گذاشته که صدایشان شنیده نشده، اما دست از ایستادگی و مقاومت در برابر ناملایمات زندگی برنداشتهاند. آناهید آباد خودش را و ایستادگیاش برای ماندن در دنیای سینما را به تصویر کشیده است. آباد هم از جنس همین زنان غرورآفرین و جذابی است که معنایشان در شخصیت محکمشان است نه در زنانگیشان.
لباس یهوا بر قامت نارینه گریگوریان خیلی خوب نشسته و بازی کنترلشدهای از خود ارائه داده است. تقریبا بازی تمام شخصیتهای محوری قابل قبول است و هرکدام توانستهاند در حد توان و ظرفیتشان در خدمت روایت قصه آباد باشند.
از دیگر نقاط قوت فیلم، موسیقی واهان آرتسرونی، آهنگساز ارمنی، و طراحی صحنه فیلم است که نام طراحش را نیافتم.
فیلم لحظات زیبا و شاعرانه کم ندارد، اما یکی از این لحظات شاعرانه و ماندگاری که آباد در «یهوا» به تصویر کشیده است، آن صحنهای است که مادربزرگ داوید بدن نوهاش را با احتیاط و در غم غسل میدهد و برای مراسم تدفین آماده میکند.
و در آخر «یهوا» یکی از آن فیلمهایی است که برای دیدنش باید قدردان هنر و تجربه بود و ای کاش امثال «یهوا»ها در سینماهای ما از سوی مخاطبان بیشتر دیده شوند.
منبع: ماهنامه هنروتجربه