سینماسینما، فریبا اشوئی
مستند «چشمه زاون» در حقیقت تورق تقویم فرهنگی- هنری اصفهان در دو دهه اخیر است که بخش سینمایی آن را تا حد زیادی مرهون استاد فقید زاون قوکاسیان میداند و بخش دیگر را هم مدیون اتمسفر فرهنگی و عناصر هنری و زیباشناختی شهر اصفهان. نگارنده به عنوان فارغالتحصیل سوره، که در تهران درس خوانده و شاید خاطرات کموبیش مشترکی هم با مستندساز داشته باشد، حالوهوای فیلم را تا حدودی دوست دارد، اما یقینا مخاطب فیلم نگارنده نیست. «چشمه زاون» به دنبال مخاطب عامتری، غیر از نگارنده است تا برایش از دغدغههای فرهنگی و چالشهای ساختاری، هنری و سینمایی شهرش، دوستان و همکاران و همکلاسیهایش در فقدان استاد (زاون قوکاسیان) بگوید. البته فیلم از همه اینها میگوید. اما این گویش در تصویرسازی بسیار پراکنده و شلخته است. هدفگذاری مشخصی برای مستندساز وجود نداشته و معضل همیشگی تولید فیلم مستند بدون فیلمنامه و نقشه راه در این مستند هم برقرار است.
مستندساز در این مستند هم باز دوربین را دست گرفته و با ایدهای مبهم و مغشوش به راه افتاده و با X وY درباره همه چیز گفتوگو میکند (استاد زاون، دکتر احمد الستی، کلاس تحلیل فیلم، زیباییشناسی شهر، زیباییشناسی دانشگاه سوره، بیماری و سفر زاون به وین، تنهایی و تجردش، توصیه ازدواج به دانشجو از سوی استاد(!)، بیکاری فارغالتحصیلان، افسردگی و خشکی زایندهرود و…)، تنها به امید اینکه همه این موضوعات پراکنده، سر میز تدوین با یک معجزه جمع شوند. البته مستندساز به نوعی مستندش را به مدد نریشن به هم مرتبط ساخته و نمایش داده است، اما اینکه چقدر در این کار موفق بوده، موضوع این یادداشت است. زهرا نیازی (مستندساز) هم خواسته ارادت خود را به استادش (زاون قوکاسیان) اثبات کند و هم مطلوب دانسته با نوستالژی شیرین سالهای دانشجویی از مشکلات همکلاسیهایش بگوید که از بیکاری افسرده شدهاند. (البته در همین گفتوگوها به ابراهیم ایرجزاد و هومن بهمنش و نقی نعمتی به عنوان دانشجویان موفق سوره اصفهان که اکنون جذب کار شده و بسیار موفق هم هستند، اشاره میشود؛ اشارهای که نقیض احوالات دیگر دانشجویان افسرده و راه گمکرده است و مهمتر اینکه موید این است که انگیزه کار ربطی به نبود استاد زاون و تعطیلی دانشگاه سوره و خشکی زایندهرود نداشته و ندارد.)
نیازی در این فیلم، هم شهرش را دوست دارد و هم دانشگاه سوره را که امروز دیگر نیست و بساطش برچیده شده است. تعدد موضوعاتی اینچنینی است که مخاطب را سرگردان و خسته میکند. یک مستندساز باید نسبت به اطرافیان و سوژه مورد نظرش (در فیلم سوژه نامشخص است) کنجکاوی لازم را داشته باشد و بتواند سوالهای پیدرپی، مناسب و مرتبط، برای رسیدن به آنچه میخواهد، بپرسد. گفتوگو از اساس باید برای رسیدن به حسهایی که جذاب برای مخاطباند، شکل بگیرد. گفتوگوهای فیلم باید دو نفره میبودند. مصاحبهشونده زمانی که تصمیم گرفته با مستندساز حرف بزند، باید شرایط درددلش فراهم باشد تا آنچه را که در وجودش پنهان داشته، در ارتباط با موضوع، برای فیلمساز و مخاطبش بیان کند. متاسفانه مستندساز «چشمه زاون» نه دردلکننده خوبی برای مصاحبهشوندهاش است (گفتوگویی یک سویه رو به دوربین) و نه حتی شرایط مکانی مناسبی را برای آنها به لحاظ حسی (دفتر فیلمسازی تنگ و تار، منزل همکلاسیها در کنار فرزندشان!) فراهم کرده است. بدتر از همه اینها اینکه تلاش میکند ناامیدی غالب بر ذهن و روح خودش را به مستندش تزریق کند و نقطه نظرات خودش را در قالب دیالوگ به مصاحبهشونده تلقین کند و او را به سمتی ببرد که سخنی را که شاید خودش شخصا به آن اعتقادی ندارد، بیان کند. این فُرم مستندسازی سالهاست که مردود شمرده میشود. چراکه با این کار هم به او یعنی مصاحبهشونده که به ما اعتماد کرده، دروغ گفتهایم و هم به مخاطب مستند.
نکته دیگری که «چشمه زاون» در اهمیت آن قصور داشته، نقش و جایگاه دوربین در مستند است. متاسفانه دوربین عریانترین اتفاق فیلم است که بدجور توی ذوق مخاطب میزند. هنر مستندهایی از این جنس این است که بتواند مصاحبهشونده را مشغول کند تا او خیلی متوجه دوربین و عوامل فیلمبرداری نباشد، نه اینکه برعکس صاف توی دوربین فیلم زُل بزند و ایدهآلهای مستندساز را به زبان بیاورد. (مادر به فرزندش میگوید: دوربین برای ما روشن است. دارد ما را ضبط میکند!) وقتی مصاحبهشونده خیلی درگیر دوربین و عوامل آن نشود، طبیعی است که راحتتر میتواند به درون خودش برود و احساسی را که فیلمساز تعقیب میکند، برایش بروز دهد. حتی مصاحبهشونده میتواند به قدری جذاب عمل کند که مخاطب او را در حد سوپراستار سینماییاش قبول کند. بههرحال همین ناشیگریهاست که مستند «چشمه زاون» را به اثری مصنوعی و نچسب بدل ساخته است. از بخش مصاحبهها که عبور کنیم، باقی فیلم هم به تصاویر آرشیوی غیرحرفهای (دوربین هندیکم خانگی) که دانشجویان از خلوت و دورهمیهایشان ضبط کردهاند، اختصاص یافته است. در کنار آن هم شکارِ زاون از سوی همان دوربینها و گپهای کوتاه بیسروته استاد و شاگردی که عقبه و نتیجهاش هم نامعلوم میماند و تصاویری کوتاه از جشنواره فیلمهای کوتاه سوره اصفهان.
در پایان باید گفت البته که استاد مرحوم زاون قوکاسیان سهم بزرگ و انکارناپذیری در ارتقای دانش سینمایی هنرجویان سینمایی این مرز و بوم داشته و دارد. البته که تاسیس دانشگاه سوره در تهران و اصفهان و نقش آن در تربیت فیلمسازان خوب، یکی از دستاوردهای مهم ارزشی و فرهنگی نظام بوده است. البته که اصفهان زیباییهای مثالزدنی فراوانی را در دل خود نهفته دارد و زایندهرود، قلب تپنده آن، مدتی دچار خشکی و ابطال حیات شد (امروز به برکت بارانهای گسترده، حیاتی دوباره یافته است) و باز البته که همه دانشآموختگان در همه رشتهها، از جمله رشته سینما، نمیتوانند جذب بازار کار حرفهای شوند. اما این همه، در کنار هم، در یک اقلیم نگُنجد.
منبع: ماهنامه هنروتجربه