سینماسینما، گلبو فیوضی
همه چیز از سردی و بیرحمی نور راهروهای زندان شروع میشود. از استیصال. از روزمرهای بدون مرد. از جان دادن و روز را به شب رساندن اما ماندن. از جانکاهی بیصدایی که زیر لبخند مات او در سالن کارخانه هر روز بینفسترش میکند. زن اما برای آن دو چشم بیصدای منتظر در خانه میدود. میجنگد. دوام میآورد. خیلیها او را به نوعی سادهدلی متهم میکنند؛ او اما عاشق است. عاشق دخترکی که نمیشنود، اما دلتنگ پدرش میشود. لباسهای پدرش را نگه میدارد. دوست دارد پدرش از آن سفر دور بازگردد.
«قصیده گاو سفید» هم مثل اولین فیلم سینمایی بهتاش صناعیها فیلم خلوتی است. فیلم آدمهای کم و لوکیشنهای محدود. همهی تمرکز روایت در فیلم معطوف به رابطه و فرم شکلگیری آن است. آدمهایی ساده، حذف شده، معمولی که زیر نور توجه داستانی قرار است به چشم بیایند. داستان آدمهای صناعیها داستان متکثر نسلهاست. هر کسی میتوانست اینجا بایستد. هر کسی میتوانست چنینی سرنوشتی داشته باشد. بازی اما از آنجا شروع میشود که پای شخصیت و انتخابهایش وسط میآید. سینمای خلوت و عمیقی که شاید مثل آن فیلمهای پر بازیگر و پر صدا نباشد که مردم را در سالن سینما سر وجد بیاورد یا مثل فیلمهای اعتقادی خون کسی را به جوش، اما بیست دقیقه که از شروع میگذرد، میبینید نرم و آهسته پایتان در نهر عمیقی خیس شده است و حالا میخواهید بیشتر پیش بروید.
اگر چه این یک فیلم معمایی نیست اما شما مدام دوست دارید حدس بزنید. پیشبینی کنید. با زن همراه میشوید و گاهی رهایش میکنید. فیلم پر از اوج و فرودهای عاطفیست که در سطح همذاتپنداری شما اثر میگذارد. اما بیشتر از همهی اینها، شخصیت کاراکتر اصلی فیلم که مریم مقدم نقش او را ایفا کرده، درگیرکننده است. او به شکل حیرتآوری خودش است. زن ساده و داغداری که با رفتاری انسانی خودش را به زندگی پیوند داده است. جهان بی پیرایه و عاشقانهی او حلقهی مرکزی شکلگیری داستانی ضدسیستم و در مقابله با بروکراسی عامهپسند قدرت حاکم است. او آرام و پیوسته به دل سختترین روزها راهی پیدا میکند و در تنهایی هم حتی آن وجه مورد اعتماد بودن خودش را حفظ میکند. تقلایی برای یک زندگی بهتر، آرامتر. اما همین شخصیت وقتی از داستان پنهان حضور آدمی در زندگیاش خبردار میشود چنان سختی و سنگدلی از او میبینیم که مدام میخواهیم بگوییم نه؛ او با آن همه گرمی و صمیمیت نمیتواند چنین کند.
بازیهای دیگر فیلم به شدت کمککنندهاند. علیرضا ثانیفر مردی معتقد است که تمام راه میخواهد خطایی را که مرتکب شده جبران کند. پوریا رحیمیسام در همان چند سکانس محدود، نقش برادر شوهری را بازی میکند که انگار میخواهد سهم تمام فروخوردگی سالهای کودکی تا امروز را، نه از برادرش، که از خانوادهی او بگیرد و مریم مقدم که مثل بازیهای زیادی پیش از این، آنقدر درست میایستد سر جایش، که میتوانم حدس بزنم آدمها گمان نکنند او بازی میکند. میتوانم حدس بزنم برای بسیاری بازی او مثل خود «یک زن بودن» باشد. بازیگری بیعقده، روان و مسلط به تمام جزئیات پیدا و پنهان نقش.
اگر چه با پایانبندی فیلم موافق نیستم، اما داستان آن برای من، مسیر تبدیل اندوه به عشق، و در پایان، به بهتی برآمده از زندگی، مثل تجربهی خود خود زندگیست. غمگین میشویم، فراموش میکنیم، عشق را در آغوش میگیریم و بالغتر که شدیم، میفهمیم ماجراها آنطور که فکر میکردیم، نبوده است. پذیرش بهت و بازگشت به زندگی.
منبع: ایران