سینماسینما، الناز راسخ
فکر میکنم دو سه روزی به تولد عباس کیارستمی مانده بود که قرار شد از «همراه با باد» بنویسم. تناقض گفتن از مردی که مُرده اما هنوز زنده است، از همان روز ذهنم را به خود مشغول کرده بود. آنقدر طولش دادم تا رسیدم به ۱۴ تیر؛ روزی که برای همیشه چشمش را به روی این دنیا بست. صبح روز سومین سالگرد رفتنش چشمانم را با صدای محو ضجههایی آغاز میکنم که عزیزی را برای همیشه در لابهلای صدای لااله الااللهها بدرقه میکنند. از پنجره که به خیابان نگاهی میاندازم، فقط به آن روزها فکر میکنم؛ روزهای شلوغی که در حیرت رفتن او سپری شد.
بیشک مرگ تجربهای است محتوم که سراغ یکایک ما خواهد آمد و هر یک از ما به طریقی پنجره را به رویش خواهیم گشود. واژهای که چون چاهی عمیق و نامیرا ما را درون خویش میکشاند. در «همراه با باد» مستندی که مهدی شادیزاده آن را ساخته، ما نیز با مردی روبهروییم که ظاهرا مُرده، اما زنده است. تناقض از همان ابتدا شکل میگیرد. از همان پلانهای ابتدایی که همراه کیانوش عیاری بر مزار او در تُرک مزرعه حاضر میشویم. مرگ کیارستمی که در روزهای پایانی عمرش تبدیل به اجرای یک سنت آیینی شده بود، با آن پیغام روی تلفن همراه عیاری شکل دیگری به خود میگیرد. دیر رسیدن به او مهمترین بخش از آخرین فصل زندگی کیارستمی است. همه آن روزها به او دیر میرسند. دکتر دیر میرسد. رفیق دیر میرسد. من تماشاگر دیر میرسم. همه دیر میرسیم تا او را اینجا در تُرک مزرعه ملاقات کنیم و در بهت و ناباوری رفتنش را به نظاره بنشینیم.
شادیزاده در پلان آغازین فیلمش آگاهانه یا ناآگاهانه بسیار هوشمندانه عمل میکند. اما آن مصالح و موادی را که عیاری در اختیارش میگذارد، همانجا در ترک مزرعه رها میکند. این مواد و مصالح همان مرگاندیشی و ستایش زندگی بود که منش خیاموار کیارستمی در ضبط و ثبت بصری جهان پیرامونش بود. شادیزاده بعد از عیاری به سراغ آغداشلو، لیلی گلستان، جواد مجابی و ابراهیم حقیقی میرود. اما چقدر توانسته از طریق این آدمها که هر کدام تجربههای جذاب و غیرقابل تکراری از کیارستمی دارند، به کُنه وجود او دست یابد؟ باید بگویم با آنکه بسیار تلاش کرده، اما به دلایل بسیار که شاید یکی از آنها مسائل مالی بوده، در رسیدن به این هدف نتوانسته خیلی موفق شود. تقریبا اکثر حرفها و موضوعات را پیش از این شنیدهایم. مانند تیتراژ فیلم «قیصر». از نظر نگارنده جذابترین بخشهای فیلم صحبتهای گلستان در مورد نقاشی کیارستمی و همان پلان ابتدایی فیلم با عیاری است. صحبتهای عیاری و موقعیتی که از آن روزها ترسیم میکند، یادآور مستر کلاسهای کیارستمی است که از دانشجوهایش میخواست موضوعی ساده را به شیوهای ساده، همانگونه که احساس میکنند، بیان کنند و به تصویر کشند. کیارستمی به یقین هر آنچه را که احساس میکرد، بیان و هر آنچه را که بیان میکرد، احساس میکرد. شاید دلیل سادگی فیلمهایش هم همین بود. شادیزاده هم در این سادگی و این روایت ساده بدون پیچیدگی تا حدودی به این اصل کیارستمی وفادار مانده است. مهدی شادیزاده را از عکسهایش میشناسم. از مینیمال در برف و فتح باغش که عکسهای بسیار دیدنی و خلاقانهای در آنها میشد یافت. به هر روی «همراه با باد» با تمام کم و کاستیاش باز ما را با خاطرات کیارستمی، یاد او، صندوقها، عکسها و نقاشیهایش برای ساعتی همراه میکند که هر چه از او بیشتر بگوییم کمتر گفتهایم.
منبع: ماهنامه هنروتجربه