سینماسینما، حمیدرضا گرشاسبی
سینمای اپیزودیک چیزی تازه و نوظهور نیست. از دیرباز سازندگان فیلم برای ساخت جهانِ داستانی خود از این شکل روایتی استفاده بردهاند و دست به تجربههایی متفاوت در بازگویی داستانهایی زدهاند که به نظر میرسیده در قالبهای خطی نمیگنجند. این شکل بیانی نیز خود در قالبهایی متفاوت عرضه شده است که آشناترین آنها، بهره گرفتن از ساختاری مبتنی بر حضور و ظهور یک عنصر مشترک در تمامی اپیزودهای فیلم است. اگرچه آن دسته از فیلمهای چندبخشی که به گونهای ظریف و متفاوت این عناصر مشترک را وارد فیلمها میکنند و بخشهای متداخل میآفرینند، همواره بیشتر از دیگر گونههای چندبخشی مورد استقبال واقع شدهاند.
در سینمای ایران نیز بهرهگیری از این ساختار کم نبوده و فیلمهای شاخصی را میتوان پیدا کرد که از این الگو وام گرفتهاند. البته بیشتر فیلمهای سینمای ایران که در این قالب جا میگیرند، کوشششان بر فرمی بوده که ایپزودها، بخشهایی کاملا مجزا از یکدیگر نباشند. یا از یک مفهوم و یک شیء به عنوان عنصری مشترک استفاده کردهاند، یا اینکه لحظههای پایانی یک اپیزود به شکلی در اپیزود بعدی سُر خورده که به عنوان مدخلی برای ورود به یک داستان دیگر استفاده شده است. به این ترتیب، اغلب نخ تسبیحی وجود داشته که از میان دانههای مختلف فیلمها عبور کرده و درنهایت، یک کالبد پیوسته را سبب شده است.
در سینمای جهان نیز همواره وضع به همین منوال بوده است. به گمانم از میان فیلمهای شاخصی که سینمای اپیزودیک را شکل دادهاند، نزدیکترین فیلم «قصههای وحشی» اثر دامیان زیفرونِ آرژانتینی باشد که بیتوجه به پیدا کردن یا گذاشتن عنصری مشترک در ایپزودهای فیلمش، یک فیلم به اندازه فیلم سینمایی جمع کرده است. پیش از این فیلم به یاد نمیآورم فیلمی سینمایی اینچنین نسبت به عنصر مشترک بیاعتنا باشد. به یک تعبیر میتوان گفت او شش فیلم کوتاه ساخته که آنها را کنار هم قرار داده است؛ گیرم که هر شش فیلم در دنیایی اگزوتیک و وحشی سیر میکردند. اما این فیلمی بود بهشدت موفق که به سمت اسکار نیز خیز پیدا کرد.
اکنون فیلم «گلدنتایم » با همان سر و شکل. اینبار در ۱۲ بخش به شماره ماههای سال و گویای اینکه در تمام طول یک سال، موقعیتها، تنگناها، تصمیمهای پلشت، راههای خلاف و مشکلات تکرار میشوند. سازنده اثر همان کار را پیش گرفته. ۱۲ فیلم کوتاه در کنار هم برای رسیدن به زمان یک فیلم سینمایی. حتی اگر فرض را بگیریم که این داستانها با یک خودرو با هم به فصلی مشترک میرسند و مخرج مشترک همگی آنها واقع بودن و استقرار در یک خودرو است، اما این توجیهی محکم و خلاق برای کنار هم قرار گرفتن این داستانها نیست، چراکه مثلا داستان اول و آخر میتوانند در جایی به غیر از یک خودرو تعریف شوند؛ همچنانکه این دو داستان با دیگر اپیزودها نیز فرق دارند و یک تک پلانِ ثابت (بدون تغییر زاویه در محل استقرار دوربین) نیستند؛ بر خلاف بقیه داستانها که صرفا از یک زاویه بیان میشوند. و همینطور اپیزود اردیبهشت که اگر در یک کافه برگزار شود، تفاوتی در شکل بیانی آن ندارد. و همینطور اپیزود آبان. اما اگر بخواهیم اپیزودها را به نوعی به هم مربوط کنیم، جهانِ فاسد و پست آدمهای امروز در کلانشهر تهران، بستری است برای ترکیب آنها. آدمهایی که از هنجارهای انسانی بیرون افتادهاند و هر یک به دنبال جلو زدن از دیگری هستند، بدون اینکه هیچ ارزشی برای ملاحظات انسانی داشته باشند. حالا شاید در برخی از اپیزودها دنائت موجود در زندگی انسانها ریشه در بیماریهای روحی و روانی آنها داشته باشد؛ در واقع انسانهایی گیرافتاده در چنبره روانپریشیهای حاصل از زندگیهای شهری. با قرار گرفتن دوربین در یک موضع ثابت، سازنده خیال خودش را از بابت کارگردانی نیز راحت کرده است. البته همین موضوع میتواند سبکی برای پرداختن به داستانهای این مجموعه تلقی شود.
فروردین: روی جاده گرگی قصد دارد به مردی در یک ماشین شلیک کند. این یک فیلم در فیلم است. وقتی که چاشنی عمل نمیکند، ما وارد پشت صحنه فیلم میشویم. البته حرف اصلی، مختصات و ویژگیهای افشاگر فضای مجازی است؛ منبعی برای اخاذیهایی از نوع جدید. نکته اینکه بازیگر در دام بازیگری دیگر میافتد. اگرچه دومی منشی صحنه است. بازیگر خود بازی میخورد. بازیگر در این صحنه نیازمند این است که ترس را در خودش بسازد. حالا این بازی که با او میشود، یک نفع اساسی برای بازی او دارد. او آنقدر از فاش شدن ترسیده که بازیاش درست از آب درمیآید.
اردیبهشت: یک قصه تکراری از عاشقی که مجنونوار وسایل و اسباب (بخوانیم آشغالهای) معشوق را جمع میکند و فتیشیسمی را عیان میکند. اینجا معشوق در آخرین فرصت زبان به اعتراف میگشاید، اما نه برای زنِ مورد نظر، بلکه برای همسر او، چراکه زن در کماست. در داستان به همین بسنده شده که آقای کاوه جنونی چندین ساله را بهتنهایی به دوش میکشد. به جای اینکه از چرایی، حواشی و اثرگذاری این عشق بر زندگی او حرفی به میان آید، مقدمهای بیکارکرد درباره هزینههای ساختمان گذاشته شده است. سکوت منفعلانه مردِ روبهرو و از کما درآمدن دفعی زن، نشانههایی از ضعف درامپردازی است.
خرداد: ونِ حامل دانشآموزان مرکب عشقی ناهنجار است. حتی فراتر از ناهنجاری، که چیزی مثل یک شبهجنایت. فضای شاد لحظات نخست این بخش با سکوت پایانی، قرینهسازی جذابی میآفریند. در گام اول به نظر میرسد راننده مرد مهربانی است که رابطهای خوب و پدرانه با بچهها دارد. بعد از سوار شدن دختر نوجوان و عدم هماهنگی او با دیگران، تعلیقی به وجود میآید که ما را وارد مرحله بعدی اپیزود میکند. تا راننده دهان باز میکند، راز سکوت دختر معلوم میشود. میزانسن این قسمت میزانسنی دیدنی است؛ دختر رو به دوربین و رو به عقب، اما راننده رو به جلو و پشت به دوربین. اینبار به خلاف بقیه داستانهایی که بر مبنای پدوفیلی ساخته میشوند و کودک را تحت فشار نشان میدهند، اینجا نوعی از میل کودکانه را نیز شاهدیم. که البته فیلم این مسئله را در ابهام میگذارد.
تیر: داستانی خارج از نورمهای روزمره. استثنایی و کمتر شدنی. با یک شخصیت اضافه که احتمالا توجیه وجودیاش رنگ و لعاب دادن به این موقعیت است. البته دختر با گیر دادنش این موقعیت را میسازد که وقت زیادی از این داستان را به خودش اختصاص میدهد. داستان میتوانست بین دو زن اتفاق بیفتد و سومی را حذف کند. اگر داستانهای این مجموعه در اطرافمان زیاد اتفاق میافتند و میبینیمشان، این یکی از آن داستانهایی است که احتمال وقوعش کم است. این دو زن صبر زیادی کردهاند تا این لحظه، اما خیلی زود هم تصمیم میگیرند برای خلاصی از زجری که تا به اینجا کشیدهاند. و به نظرِ هر دو، آنچه چندان اهمیتی ندارد، مرگ مردی است که در آن نقطه کشته شده. خودخواهی در اوج.
مرداد: جذابترین اپیزود فیلم. بدیع و تازه. با یک میزانسن عالی. بعید میدانم هیچگاه تا به حالا، شهر را از این زاویه دیده باشیم. بسیار موجز و خوشروایت. زود وارد قصه میشود، به قدر کافی در آن میماند و درست خارج میشود. دختری زیر ظلم پدر، یکی از جالبترین راهها را برای فرار از شرارت پدر پیدا میکند. یک خواستگاری معکوس روی کامیون با آرزوهایی جنونآسا. و مردی که آرزو داشته یک نفر دروغ او را باور کند.
شهریور: آقا ملکی برای خودش شغل عجیبی پیدا کرده. راکب دخترانی است که با حضور یک واسطه به خانه مردان هوسران میروند. اما به دخترش دروغ میگوید که در شرکت کار میکند. خنده یکی از این دختران در لحظه دروغگویی او دیدنی است. شخصیت اصلی این اپیزود آن دختری نیست که دلش نمیخواهد به خانه یک مرد روانی برود، بلکه همین آقا ملکی است که باید دست به تصمیم بزند. تصمیم برای اینکه به خواسته دختر تن دهد و او را راضی کند، یا حرکت کند تا شغلش را از دست ندهد. اصرار و لابه دختر هم اهمیتی ندارد. شاید دلیلش این است که خودش در خانه یک دختر دارد. اینجا نفع شخصی بیشتر از وضعیت ناجور دخترِ دیگران اهمیت دارد.
مهر: مهر گویای ماهِ مهربانی نیست. ماهِ شارلاتانی و هرزگی است. لحظهای پیش آمده که میتوان از یک استاد عوضی انتقام گرفت. این یکی از آن معضلاتی است که این روزها بهشدت مبتلابه جامعه است. استادانی که بیشتر از آنکه به تدریس علاقهمند باشند، به راههایی فکر میکنند برای ایجاد رابطههای کثیف با شاگردان خود. این ایپزود سکون قبلی را کنار میگذارد و دوربین بدون رعایتِ ساختن قابهای صاف و راست، کج و معوج میشود. اوضاع کجتر از این حرفهاست.
آبان: درباره خیانت و مواجهه دو زن با یکدیگر. یکی در نقش همسر و دیگری در کسوت معشوق. در غیبت مرد. یک داستانی شنیدنی تا دیدنی. مثل همیشه زنی که همسر است، دام میگذارد برای گیر انداختن و برملا کردن. اما تبدیل شدن یک مواجهه به همراهی و برعکس. روانیها نمیتوانند تصمیم بگیرند.
آذر: جای یک قصه در مورد اعتیاد خالی بود اگر داستان آذر اتفاق نمیافتاد. جوانهای معتاد که خانهها میسوزانند و مادرها میکشند، شخصیتهای نخست ستونهای حوادث روزنامههای صبح هستند. زن و شوهری در لباس عروسی (احتمالا برای اینکه کمتر به گیر بخورند) با ماشین در سطح شهر حرکت میکنند و ماشین خود را مکانی برای استعمال مواد مخدر دیگران میکنند. اما زن از اعتیاد شوهر به ایکس باکس عصبانی است. پیداست که آدمها آنقدر به کثافت کشیده شدهاند که شفقت نسبت به همدیگر (که برای مرگ مادر است) فقط تا چند دقیقه دوام میآورد.
دی: مرکب میتواند یک آمبولانس باشد. هم نجاتبخش است و هم محلی برای رسیدن به انتقام. این یکی، از بهترینهای این مجموعه است. جذابیتش را از این نقطه میگیرد که در آغاز آنچه فرض میکنیم، سرآخر به چیزی دیگر بدل میشود. آنچه به نظر میآید بخشش است، به بار نشستن کینهای دیرین است. خوردنِ کامل میوه نفرت.
بهمن: به جایی رسیدهایم که پول حرف اول را میزند. حرفش بالاتر از حرف عشق است. پای پول که به میان آید، میشود روی عشق هم معامله کرد. پسش داد و پول به جایش گرفت. یک مثلث عشقی که دو رأسش، نسبت پدر و پسری دارند. و البته سیاست در معنای درایت و تدبیر برای زندگی بهتر نیز واژهای کلیدی است. سیاست پیشهگان بهتر میدانند پول چه میکند.
اسفند: برای به کثافت کشیدن خود همین که فکر کنی مجبوری، کفایت میکند. حالا و این زمان، آخرِ همه کثافتهاست گویا.
منبع: ماهنامه هنروتجربه