جنجالها و حاشیههای مدیریت شبکه سه سیما، در چند ماه گذشته، در صدر اخبار فرهنگی، اجتماعی و ورزشی کشور بوده است. از حکومت ستاره مربعها بر تولیدات این شبکه و تعطیلی برنامه «نود» گرفته تا مهاجرت مزدک میرزایی به شبکههای ماهورهای و پخش مستندی با عنوان «قدیس»، همگی با واکنشهای منفی زیادی مواجه شدهاند. سیدعبدالجواد موسوی، در یادداشتی در خبرآنلاین ، به مدیریت شبکه سه سیما پرداخته است.
سیدعبدالجواد موسوی: مدیر جوان شبکه سوم سیما در حال تکرار تجربههایی است که بارها و بارها ناکارآمدی و شکستشان اثبات شده. تجربههایی که حاصلی جز بردن رونق مسلمانی نداشته و نه تنها به جذب حداکثری منجر نشده بلکه همان اقلیت پایبند و متعهد به آرمانهای اصیل انقلاب اسلامی را نیز مجبور کرده تا برای حفظ آبروی خود به کنجی پناه ببرند و برای این که در زمره لشگریان امثال آقای فروغی تعریف نشوند، اعتقاداتشان را پنهان کنند.
آیا مدیر جوان نسبت به آن چه انجام میدهد، هیچ وقوفی ندارد؟ پاسخ هرچه باشد، ادامه فعالیت او یک فاجعه بزرگ محسوب میشود. یا نسبت به آن چه انجام میدهد ناآگاه است که در این صورت ماندنش در چنین مقامی جنایتی است هولناک در حق فرهنگ و هنر و سیاست و اجتماع این سرزمین و یا آگاهانه کمر به نابودی آخرین بهانههای کوچک خوشبختی این مردم بسته که در آن صورت نیز باید بیدرنگ برکنار شود و در محکمهای عادلانه پاسخگوی این همه خرابکاری باشد. نظام جمهوریاسلامی پس از گذشت بیست و خوردهای سال هنوز نتوانسته زخمهایی را که برنامه بیهویت «هویت» برجای گذاشته مرهم نهد. قتلهای زنجیرهای و اتوبوس ارمنستان و دیگر آبروریزیهای بزرگ از نتایج و توابع همان برنامهای بود که در ظاهر دغدغه حفظ هویت قومی و دینی را داشت اما بی پروا میبرید و میشکست و میدرید تا عرصه را برای برکشیدن پهلوان پنبههایی فراهم کند که این روزها دور یک میز مینشینند و در غیاب حتی یک صدای مخالف، سلیقههای عامیانه خود را به عنوان صدای غالب به مردم قالب میکنند.
مدیر جوان شبکه سه در حال تکرار تجربه مدیرانی است که توانستند ظرف کمتر از دو سه سال یکی از پرتیراژترین روزنامههای کشور را به چنان حضیضی درغلتانند که شان و اعتبارش از کاغذ باطلهای کمتر باشد و جز دشنامهایش هیچ چیز قابل اعتنایی در آن یافت نشود. اشتباه نشود، هیچ آدم عاقلی با نقد شاملو وعباس کیارستمی مشکلی ندارد. همانطور که هیچ آدم منصفی با کنترل عادل فردوسیپور و رقیب تراشیدن برای او مشکلی ندارد. اما نقد کجا و خصومت ورزیدن و یک طرفه به قاضی رفتن و حکم تکفیر صادر کردن کجا؟ عرصه را برای رقابت فراهم آوردن کجا و حذف فیزیکی و معنوی کجا؟ اتفاقا مدیر شبکه جوان و نظائر او با عملکرد غلط اندر غلط خود سبب میشوند تا شاملو و کیارستمی و فردوسیپور در مقام قدیس بنشینند چرا که منتقدان درست و حسابی این بزرگواران، برای این که در کنار فروغیها تعریف نشوند، مهر بر لب زده، خون میخورند و خاموش میمانند.
در چنین فضای غبارآلوده و مسمومی، جایی برای شنیدن حرف حساب باقی نمیماند. در این فضای دوقطبی، تو یا قهرمانی یا مزدور. یا فرشتهای یا دیو. و ناگفته پیداست در منظر عامه مردم که حوصله تحقیق و تفحص و مطالعه ندارند و کانالهای تلگرامی برای اکثر آنان حکم وحی منزل دارد، دیو و مزدور کسی است که مورد قبول حافظان وضع موجود باشد و قهرمان و فرشته کسی که مورد غضب آنان. و این وضعیت مضحک را چه کسی پدیدآورده: مدیر جوان و امثال او که گمان میبرند تنها حارسان دین خدا و رسول خدایند و اگر نباشد غیرت و حمیت آنها، عنقریب است که بر کره زمین نشانی از دیانت و معنویت برجای نماند و غربزدهها و لائیکها و ضدانقلابها و روشنفکرها و استحاله شدهها، ته مانده ارزشها را به یغما برند. ای کاش میتوانستند اندکی از منیتی که سرتاسر وجودشان را فراگرفته، فاصله بگیرند تا با گوش جان بشنوند سخن لسانالغیب را که فرمود: «در بحر مایی و منی افتادهام، بیار / می، تا خلاص بخشدم از مایی و منی»
ای کاش خود را محور حق و باطل نمیدانستند و مستعد شنیدن این کلام حکیمانه بودند: «فکر خود و رای خود در عالم رندی نیست / کفر است در این مذهب خودبینی و خودرایی»
ای کاش…اما گویی به حکم «صم بکم عمی فهم لایعقلون» دچار آمدهاند و هیچ سخنی را جز مدح و ثنای خود نمیشنوند. اگر مومن بودند از یک سوراخ دوبار گزیده نمیشدند اما گویی از ایمان بهرهای جز پیشانی پینه بسته و پیراهن بر روی شلوار افتاده و بستن دکمهای که راه پمپاژ خون به مغز را میبندد، ندارند و تفکر الساعه افضل من عباده سبعین سنه را یک بارهم به گوش جان نشنیدهاند. مگر میتوان دعوی پیروی از رسول خدا را داشت اما این همه به عقل بیاعتنا بود؟ مگر میتوان یک عمر به نام انجام تکلیف الهی نتیجه فاجعهآمیز گرفت و باز بر همان اشتباه پیشین اصرار ورزید؟ آیا آن همه تجربههای تلخ و شکست خورده نباید یک بار این دوستان را به این فکر میانداخت که در اصل آن چه تکلیفش میپندارند، بازنگری کنند؟ آیا مرکز جهان برای ابد درست همان جایی است که این دوستان خرشان را پارک کردهاند؟ نمیدانم گفتن این حرفها فایدهای دارد یا نه؟ با ناامیدی تمام مینویسم و با این یقین گزنده و طاقتسوز: که هیچ گوشی نمیشنود و هیچ پاسخی نمیآید. آیا همانند اسلاف خود به این خرابیهای پی در پی باید امیدوار باشم و برای دلخوشی خودم و دیگران زمزمه کنم: «خرابی چون که از حد بگذرد آباد میگردد؟»