سینماسینما، سحر عصرآزاد
«آستیگمات» فیلمی است اجتماعی با محوریت بحران بلوغ در یک پسر نوجوان که بازخورد رفتارهای اطرافیان این بحران را شدت میبخشد.
مجیدرضا مصطفوی بعد از نخستین فیلمش، «انارهای نارس» که به بحران زوجی از طبقه فرودست بر بستر درامی کمرنگ با کاراکترهای محدود میپرداخت، اینبار سراغ قصهای پرکشش و دراماتیک با کاراکترهای متعدد رفته که چالشی جدید برای او محسوب میشود.
مصطفوی فیلمنامه «آستیگمات» را به طور مشترک با پیام کرمی نوشته که نگارش فیلمنامه «تابستان داغ» ساخته ابراهیم ایرجزاد را در کارنامه دارد. به این ترتیب، میتوان طراحی بحران با محوریت کودک- نوجوان در طبقه فرودست را با رویکرد اجتماعی، دغدغه مشترک این نویسنده دانست.
مصطفوی در این فیلم با انتخاب مقطعی حساس از دوران بلوغ پسران، به مضمونی پرداخته که جزو خطوط قرمز نانوشته سینمای ایران است. از معدود فیلمهایی که به بلوغ پرداختهاند، میتوان به «فصل بارانهای موسمی» مجید برزگر و «سیزده» هومن سیدی اشاره کرد که هر یک رویکرد خاص خود را به این مقطع داشتند.
«آستیگمات» اما این بحران را در خانوادهای فرودست و پرمسئله مورد توجه قرار میدهد تا زیرلایه کار از نقد اجتماعی بیبهره نماند و در عین حال کودک- نوجوان را آینه کنش و واکنشهای خانواده و اطرافیان و در اشل بزرگتر جامعه به تصویر بکشد.
فیلم با بحران مرگ عموی خانواده آغاز میشود که طی آن کسری (محمد شاکری) و خانوادهاش معرفی میشوند. خانوادهای بههمریخته و مغشوش که مادربزرگ (مهتاب نصیرپور)، پدر (مهران- محسن کیایی)، سمیرا (مادر- باران کوثری) و پدربزرگ (سیامک صفری) – که به خاطر لاابالیگری از خانه طرد شده- را شامل میشود.
از آنجا که کسری و موقعیتش در خانه و مدرسه روند خطی قصه را شکل میدهد، از زاویه نگاه او و تاثیرپذیریاش از رویدادهای اطراف و آنچه مشاهده و دریافت میکند، به جهان قصه یعنی جهان زندگی این کودک- نوجوان نزدیک میشویم که خودبهخود محدودیتهایی را در روایت و درامپردازی ایجاد میکند.
اما نویسنده و فیلمساز توانستهاند با تکیه بر خردهداستانهای فرعی برآمده از هر یک از کاراکترها، تمرکز بر کاراکتر کسری و جهان ذهنی او را که در کنش و واکنشهایش بازتاب پیدا کرده، حفظ کنند.
در واقع کسری آینهای است بیزنگار که همانگونه از کیفیت رفتار پدر و مادر بیمسئولیت خود تاثیر میگیرد که از درگیری عاطفی مادربزرگ که قصد ازدواج مجدد دارد و حتی از پدربزرگ؛ پدربزرگی که نگهبان باغوحش شده و درصدد انتقامجویی با پس گرفتن خانه از زن و پسرش است.
همه اینها در کنار هم بستری ملتهب را ایجاد میکنند که فراتر از درام بیرونی که در کشمکش آدمهای قصه منعکس شده، وارد لایه زیرین درام و موقعیت بحرانی کسری میشود. کاراکتری که به نظر میآید کودکی بیش نیست، اما نشانهگذاریهایی همچون انتخاب رنگ صورتی فریم عینک در ابتدای فیلم، نوعی اختلال روحی- روانی را در او نهادینه میکند که زمینهساز کنش نمادین بیرونی اوست؛ کنشی که نه فقط نوشتن نامه عاشقانه به خانم معلم مدرسه، بلکه نمک ریختن در آب زالوهای پرورشی پدرش را شامل میشود. در واقع میتوان به شکلی ظریف نوعی دافعه نسبت به مردانگی را در کاراکتر کسری دنبال کرد که به واسطه تلاطمات بحران بلوغ که او را به جنس مخالف (که نماینده آن خانم معلم است) متمایل کرده، موقعیتی بههمپیچیده را برای او رقم میزند.
فیلمساز برای ترسیم این پیچیدگی که رویکردی تازه در سینما اما فراگیر و مبتلابه در جامعه است، طبعا نیاز به کالبدشکافی بیشتر تداخل این تمایلات داشته که به نظر میآید در کشوقوس ممیزی از همان مرحله فیلمنامه کمرنگ شده و به حاشیه رفته است. به همین دلیل است که با وجود نشانهگذاریهای زیرپوستی، بسط و گسترش بحران کسری به واسطه این تداخل صورت نگرفته، ولی در انتها شاهد فرافکنی کسری در هر دو سویه هستیم که بیانگر پیچیدگی موقعیت اوست.
همانطور که اشاره شد، داستان محوری پرکاراکتر است که البته همگی حلقه اتصال خود را با کسری و بحران چند روزه زندگی او پیدا میکنند. به همین واسطه هر یک داستان فرعی خود را به همراه دارند که با کمیت مخصوص به خود وارد روند درام شده است.
البته این کمیت میتوانست نسبت متعادلتری به واسطه تاثیرگذاری بر بحران محوری فیلم داشته باشد و چهبسا برخی خطوط موجزتر بسط پیدا کند که این نکته بهخصوص در مورد خط فرعی مردی که قرار است با مادربزرگ ازدواج کند و باز شدن پای همسر اولش به داستان و همچنین خط فرعی شوهر غیرتی و خشن خانم معلم صدق میکند.
در هر دو خط فرعی با مردانی تیپیکال روبهرو هستیم که میتوان مشابه جنس رفتارهای آنها را در کاراکتر مردانی که در قصه حضور دارند، مثل پدربزرگ با همان میزان خشونت، لاابالیگری و… دنبال کرد. این حجم عریض شدن خطوط فرعی بهخصوص در بخش میانی منجر به کمرنگ شدن تمرکز بر کاراکتر کسری میشود که باید محور اصلی درام باشد.
چهبسا با تمرکز بیشتر بر رابطه کسری با پدر و مادرش، فراتر از آن سکانس تیپیکال که همه خانواده دور هم جمع هستند، امکان بسط و گسترش بحران درونی این کودک- نوجوان به واسطه بازخورد کیفیت زیست خانوادگیاش، جلوه و جذابیت بیشتری پیدا میکرد.
بهرهبرداری از شغل کاذب پرورش زالو از انتخابهای تازه نویسنده و فیلمساز در پرداختن به بحران اقتصادی طبقه فرودست جامعه (که امروز با طبقه متوسط یکی شده!) است که هم پیچشها و موقعیتهای دراماتیک جذابی برای مواجهه کاراکترها فراهم کرده، هم به جهت تصویری منجر به خلق نماها، تصاویر و قاببندیهایی نوآورانه شده که در عین پرداختن به زوایای تاریک فقر، بداعت دارد. وجه نمادین انتخاب زالو به واسطه جنس زیست معنادار و بار مفهومی که دارد و قابل تعمیم به اقتصاد بیمار جامعه و … است، از جمله مواردی است که به جهت دراماتیک قصه را چندلایه میکند.
مصطفوی در فیلم دومش نیز همچون فیلم اول، اولویت را به همکاری با بازیگران حرفهای سینما داده، با این تمایز که در «آستیگمات» هم انتخابهایش هوشمندانهتر هستند، هم جنس بازی که از بازیگران نامآشنا طلب کرده، منجر به ثبت چهرهای متفاوت از اکثر آنها شده است. هرچند در این میان بازیگرانی همچون سیامک صفری نقش تیپیکال همیشگی خود را بدون جلوهای جدید ایفا میکنند.
در این میان انتخاب محمد شاکری به عنوان کودک- نوجوان محوری فیلم که بار اصلی درام در میان این تعداد بازیگر حرفهای بر دوش اوست، از نقاط قوتی است که توانسته این نقش حساس را برای یک بازیگر کمسال، ملموس و باورپذیر کند.
نشانهگذاریهای زیرپوستی فیلم وقتی به سنتز نهایی میرسند که در پایان پس از گذر بحرانهای مقطعی، کسری را میبینیم که فریم صورتی عینکش را عوض کرده و به گفته بهتر به قالب نقشی که جامعه و اطرافیان از او انتظار دارند، میرود. نکتهای که میتواند این پرسش کلیدی را به همراه داشته باشد: این تغییر برآمده از انتخابی آگاهانه است یا سرکوب کردن حسی که ممکن است در شرایطی دیگر بروز پیدا کند؟
«آستیگمات» پرسشی است در باب زیرلایههای درونی بحران بلوغ که کمتر به ریشهدار بودن این گرایشات به شکل آسیبشناسانه پرداخته میشود، مگر وقتی در جوانی و بزرگسالی فرد در تضاد و تعارض با جامعه پیرامون قرار گرفته و به نوعی طرد و منزوی میشود. موقعیتی که تنها در جلسههای مشاوره روانکاوی میتواند اینچنین آسیبشناسانه مورد بررسی قرار گیرد.
منبع: ماهنامه هنروتجربه