سینماسینما، نیکان راست قلم
فیلم «پولاریس» (ستاره قطبی) فیلمی است درباره تبعات جنگ با زاویه دیدی تازه. فیلمساز گویی فاصله قصه و کاراکترهایش را با مقوله جنگ رعایت میکند و نشان میدهد چگونه جنگ بعد از پایان یافتن هم میتواند نسلهای بعد از خودش را قربانی کند و برای همیشه کابوسی باشد که تمامی ندارد. جنگی که تا فرو پاشیدن خانوادهها پیش میرود و بهراحتی کودکان را تنها و بیپشتوپناه به آینده میسپارد. «پولاریس» با تصویر دو زن آزاد و رها در ماشین و در جادهای کوهستانی آغاز میشود که موزیک بلندی را گوش میکنند و بعد روی خرابههای جنگ و صدای بمباران و افتادن دوربین عکاسی ادامه پیدا میکند تا قصه اصلیاش را در یک شب تا صبح روایت کند. در واقع فیلم بینیاز از این فلاشبکهای آغازین میتواند از همان شب آغاز شود.
«پولاریس» قصه زوجی است به نام پوریا (بهرام رادان) و باران (آلیتسیا باخلدا) که در آمریکا زندگی میکنند و یک شب به دلیل وجود یک بمب در خانه خود و ممانعت پلیس به خانه همسایه پناه میبرند و روابط و رازهای فیلم در همین شب تا صبح است که برملا میشود. باران زنی دورگه و ایرانی-آمریکایی است. در واقع دو زبانه بودن او و رادان از نقاط قوت و تسلط بازیگری هر دو به حساب میآید. باران عکاس جنگ بوده، شجاع و جسور است و در گذشتهای نهچندان دور به عراق اعزام شده و امروز دچار بیماری پیتیاسدی (اختلال استرس بعد از حادثه) است و به طرز اغراقآمیزی این اختلالات روانی در بازیاش مشهود است و گاهی حتی مخاطب را هم کلافه میکند. پوریا هم یک ورشکسته مالی در آمریکاست که تلاش میکند زنش را راضی کند تا هرچه زودتر به ایران برگردند، اما باران راضی نمیشود.
باران سرپرستی پسری به نام عماد را بر عهده داشته که در بمباران جنگ عراق او را گم کرده و امروز به دنبال رد و نشانی از او میگردد. گم شدن عماد باران را سرگشته و سرگردان کرده، تا جایی که حتی حاضر است شوهرش بهتنهایی به ایران بازگردد و خودش به دنبال رد و نشانی از عماد، آواره سیاتل شود و این آوارگی و پرسه زدنهای بیهوده او موتیف کل فیلم میشود. بخش زیادی از فیلم در لوکیشن خانه همسایه میگذرد و همین امر باعث میشود مخاطب به دنبال قصهای پرکشش و پرتنش با روابطی عمیق و قابل کشف باشد، اما فیلم این انتظار را برآورده نمیکند. قصه روایتی تخت و کند دارد و بدون حادثه پیش میرود. چالشها و روابط کاراکترها، مشکلاتی که در زندگی زناشویی پوریا و باران وجود دارد، یا حتی شکی که پوریا به رابطه میان همسرش با مرد موزیسین همسایه (دنیل) دارد، همه و همه در حد دیالوگهای بینشان باقی مانده و مخاطب را تحت تاثیر قرار نمیدهد. مثلا هرگز روشن نمیشود چرا پوریا که به قول باران در بدترین شرایط، کنار او مانده، اکنون از درک شرایط حاد روحی و روانی باران عاجز است و مدام در حال دعوا کردن با اوست و پیدا کردن عماد هم برایش ذرهای اهمیت ندارد.
رابطه عاطفی هم که در گذشته میان باران و دنیل وجود داشته، گویی چندان اهمیتی ندارد که از همان ابتدای ورود این زوج به خانه همسایه و از نگاهی که بین باران و دنیل ردوبدل میشود، قابل حدس است، یا رابطهای که میان دنیل و همسر خودش (کریستین) در همان سکانسهای ابتدایی و پیش از سفر رفتن کریستین میبینیم، رابطهای سطحی و بیتاثیر است که بهراحتی میتواند حذف شود. دنیل هم که اساسا منفعلترین و بیکنشترین ضلع این مثلث عشقی است. همچنین دوربینهای مخفی که کریستین در خانه کار گذاشته تا ترک اعتیاد شوهرش را از راه دور زیر نظر بگیرد و تماشاگر دائما منتظر است این دوربینها نقطه عطفی را در فیلم رقم بزنند و حادثهای را ثبت کنند، عملا بیکاربردند و تنها جنبهای نمادین پیدا میکنند که گویی همه ما در جهانی ناامن و هولناک زندگی میکنیم و همه روابط خصوصیمان هم کنترلشده و تحت تعقیب است. با این همه «پولاریس» فیلمی است که فضای تلخ و رنجآور تحت تاثیر جنگ را با پایان امیدبخش خود تلطیف میکند. پایانی که نوید پیدا شدن عماد را میدهد. گویی که پولاریس همان ستاره قطبی است که در جهتیابی، راه امن خانه را نشان عماد داده است و عماد تنها کورسوی امیدی است که میتواند باران را در اتمسفر غمزده سیاتل به زندگی و نسل بعد پیوند بزند.
منبع: ماهنامه هنروتجربه