سینماسینما، امین نبهان*
فضلی با سایه آمد و در سایه ها رفت. این تبعید سایه ها بود.
قهرمان ما این بار هم نمی دانست برای قهرمان شدن می آید. با تدارک نیامده بود. بی خبر آمده بود بی خبر از همه جا. «مسعودکیمیایی» مینیاتورباز است و چه ظریف پازل هایش را می چیند.
این بهترین نقاشی مینیاتوری اش بود که از دل سرخ اش آمده بود.
به خودش از نو سرک کشیده بود.
بهترین نگاه به خودش. چه لحظهی لطیفی از فیلم «غزل» بود آن جا که «داداش مرتضی» به «فضلی» گفت: اگه خانم بود، فقط خانم جان بود!
همان جا که در آن جنگل «حجت» به «زینی» در غزل گفت: «اگه زن بود فقط بی بی بود و بس».
اسب پیر قصه هم بود چه یالاش را با ریش انبوه آقا خان یکی کرده بود.
ته چشم اسب، خود پدر (اکبر معززی) نشسته بود.
الله اکبر الله اکبر نشان از اذان اول وقت بود هوا هم گرگ و میش بود که قهرمان مردِ متجاوز را تبدیل به نان حرام کرد، آن هم با سنگک اش وسطِ تنور!
فضل الله خان (فضلی) گلی به جمالت!
دوری شما چه زخمی به جگر می زند، همینطور دوریِ گیلانه خانم.
سکانس پاساژ و پول های معلق در هوا و دفتر گلاب که مردم تا کی باید سر خم کنند، نظام روزگار ما بود.
خلاصه «خون شد»، خون به پا کرد.
خون شد را با قصه و فیلمنامه یا اینکه دوربین کجا باید قرار می گرفت نبینید، خون شد را با جهان کیمیایی ببینید.
در آخر قهرمان مظلوم و نجیبِ ما افتان و خیزان در کوچه تنگ و تاریک چه معصومانه تنها شد. تو گویی خود کیمیایی بود که بعد از هر بار افتادن باز بلند می شود، کیمیایی در این سکانس خودش را در تَنِ فضلی نمایش داده بود.
حالا از این همه خون و خون ریزی که بگذریم، می رسیم به غایبِ همیشه حاضر؛ ثریا نبود ولی چه حضوری داشت در جانِ فضلی.
«ثریا خانم چادرِ شما همیشه برای ما گلدار است آن هم گلهای سرخ».
*بازیگر و نقاش
طرح از: امین نبهان