سینماسینما / یزدان سلحشور:
چرا ما سینمای دههی شصت خودمان را سینمای موفقی میدانیم؟ فقط به خاطر موفقیت بخشِ هنریاش در جشنوارههای جهانی؟
سینمای دههی شصت، فقط فیلمهای هنری نبود فیلمهای سینمای بدنه هم بود که اغلب تعریفی نداشتند یعنی اغلب، دستِ کمی از سینمای بدنه سینمای پیش از ۵۷ نداشتند -منهای البته رقص و قِر و کابارهاش!- سینمای بدنه دههی شصت کیفیتی نازل داشت که در قیاس، سینمای بدنه دهههای بعد، انگار از مریخ آمده بود با کیفیتی بسیار بهتر چه در حوزه بازیگری و چه سطح فنی و حتی کارگردانی اما سینمای تجربی-هنری ما نتوانست در این چند دهه همگام با بهترینهای جهان پیش برود.چرا؟
سینمای تجربی-هنری دههی شصت به هر دلیل [ازجمله بسته شدن کانال ارتباطی مردم با آثار برتر سینمای جهان که محصول اکران کاملاً محدود وممیزیشدهی افراطی سینمای جهان بود و جرم بودن ویدئو] به موازاتِ سینمای بدنه و گاهی بیشتر از آن، مخاطب عام داشت و جریانساز بود اما در سه دهه اخیر، گرچه شاهد آثار واقعاً خوبی هم از این سینما بودهایم نه جریانساز شدهاند و نه قدرت یک جنگ اقتصادی تمامعیار را با سینمای بدنه دارند و گاهی هم البته پیش میآید که مخاطبانِ عام –به ندرت- جذب آن شوند که استثناست اما چرا؟
سینمای هنری-تجربی دهه شصت به رغم افراطی بودن ممیزی در آن، یک راه گریز را برای رسیدن به «واقعنمایی» و ایجاد همدلی با مخاطب یافته بود: از شرایط سیاسی پرهیز میکرد و به همان اندازه از محیطهای شهری و اگر هم به سراغِ زندگی شهری میرفت از زندگی بورژوایی فاصله میگرفت و سعی هم نمیکرد به بخشهای از زندگی بپردازد که «خیلی خصوصی» تصور میشد و مشمول ممیزی.
ممکن است ما الان، آن سینما را «خائن به واقعیت و تاریخ» بنامیم اما مردم آن دهه، خودشان را در آینهی آن سینما میدیدند و بخشهای به تصویر درنیامده را با «سپیدخوانی دوران مدرن» در ذهن، به کار «پیوست» میکردند. در واقع، آثار آن سینما با نشان دادن بخش اعظم واقعیت، آثاری «باورپذیر» بودند اما بخش اعظم فیلمهای فعلی این طور نیستند و در نتیجه، جامعه جلوتر از این فیلمهاست. این فیلمها قادر به جریانسازی نیستند چون وجه مشترکی با هم و با مخاطبان ایرانیِ خود و حتی با مخاطبانِ خارجی قرن بیست و یکم ندارند.
سینمای بدنهی ما، اگر در سالهایی، با چند اثر انگشتشمار قادر به دخل و خرج است [با توجه به هزینههای بالای تولید فیلم] سعی در «رویاسازی» و «واقعیتگریزی» حاصل از آن دارد که نتیجه شمولِ حداکثری خط فقر در کشور است و در نتیجه و به ناچار، ما هم داریم همان مسیر سینمای بدنه هند را میرویم اما سینمای تجربی-هنری ما هم چندان «واقعنما» نیست! یا به سراغ زندگی بورژواهایی میرود تا بدبختیهایشان را نشان مردمی دهد که در جستجوی خوشبختی آناناند! یا دستاندازهای زندگی خردهبورژوایی را نشان میدهد طبقهای اجتماعی که نزدیک به ده سال است که دیگر وجود خارجی ندارند و از بالای خط فقر به زیر خط فقر نقل مکان کردهاند! پس مخاطبی هم برای این آثار، اگر واقعبین باشیم، وجود ندارد!