حالا که آقای ناصر ملکمطیعی به رحمت خدا رفته، فرصت مغتنمی دست داده تا طرفداران آن خدابیامرز زبان به ملامت مدیران فرهنگی دراز کنند و ضمن تکریم مبالغهآمیز از او در تخفیف و تحقیر مخالفان حضورش در سینما بکوشند. مدیران فرهنگی البته هویت ثابت و واحد ندارند و عین هم نیستند. آنها را بشناسید عرض مرا تایید میکنید که منشها و روشهای متنوع دارند و هیچکدامشان کلیت فرهنگ و هنر کشور را نمایندگی نمیکنند. بعضی مدیران باسلیقه و باشعور و دانا و آگاهند و وسعت مشرب دارند و در پی تحقق جذب حداکثری هستند، بعضیها هم نه. نه هنر میشناسند نه از فرهنگ سر در میآورند و نه میدانند چطور با هنرمندان تعامل کنند. نه تنها در پی جذب حداکثری نیستند بلکه رسما طوری حرف میزنند و از موضعی حکم میکنند که دست آخر هیچکس در قطار فرهنگ و هنر کشور نماند، حتی رفقای سابق خودشان هم پیاده شوند. بعضی از مدیران فرهنگی و سیاسی اتفاقا دوست داشتند و دارند تا موانع را از سر راه ملکمطیعی و امثال ملکمطیعی بردارند و جلوی تنگنظریها و سختگیریهای غیرضرور را بگیرند. اما زورشان به طرف مقابل نمیرسد و معمولا لابیها و مذاکرات پشت پردهشان، حتی بدهبستانهای مدیریتیشان راه به جایی نمیبرد. خوب یا بد سنبه سختگیرها و تنگنظرها پرزور است و حالا حالاها بعید است موافقتشان را جلب کرد. سهل است، نمیشود تیغشان را کند کرد یا هزینه مخالفت با ایشان را پایین آورد. حالا میگویید ملکمطیعی بازیگر قبل از انقلاب بود و جزو ارکان فیلمفارسی به حساب میآمد و مصداق فلان و بهمان بود، ربنای شجریان که همهاش قرآن و مثنوی و نماز و روزه است. ببین طرف چقدر سفت و سخت است که حتی راضی به پخش یک نوای ربانی در ساعات ملکوتی معنویترین ماه نمیشود. فردا همزبانم لال یک اتفاقی میافتد و غم روی غممان میآید و دریغ بر دریغمان جمع میشود و افسوس بر افسوسمان مینشیند. این وسط البته از قدرت و قوت نفس اماره نباید غافل شد. گاهی اوقات ما تحدیها و ستیزهجویهای نفسانیمان را رنگ ایدئولوژیک میزنیم و چنین وانمود میکنیم که به خاطر خدا و اسلام و انقلاب و کشور است که نباید ملکمطیعی یا هر هنرمند دیگری هنرنمایی کند. رگ گردن کلفت میکنیم، جلوی سینما صف میکشیم، تالارها را میبندیم، فریاد وااسلاما و واانقلابا و واقرآنا سرمیدهیم که اگر فلانی بخواند یا بهمانی جلوی دوربین برود سقف آسمان بر سر زمین آوار میشود و قیامت برپا میشود و… اما چون نیک بنگری قصه چیزی جز خودبنیادی نفس اماره نیست. شیخحسن خرقانی فرمود آن را که نزد حق به جان ارزد در سرای ما حتما به نان ارزد. میشود به فرموده شیخ اضافه کرد که هرکسی را خداوند جان داده و نانش روزی کرده، پس صاحب حق است که کار کند و استعداد و هنر و تواناییاش را به منصه ظهور رساند. آیا به لحاظ حقوقی و اخلاقی و انسانی و اسلامی کسی هست که بتواند جلوی نوشتن نویسندهای را یا نقاشی کردن نقاشی را یا خواندن خوانندهای را بگیرد؟ هنر به کنار آیا شما به مقنی میتوانی بگویی چاه نکن، به بنا بگویی دیوار نساز، به راننده بگویی پشت رل ننشین و به معلم بگویی درس نده؟ از توجیهات حقوقی و عقیدتی بیخبر نیستم، اما بالاخره خدایی هست، قیامتی هست، پیغمبری هست، امامی هست… گیرم جواب من و امثال من را هم دادید، خانه پرش بر فرض که تو دهن فضولیهای بامورد و بیمورد ما هم زدید، اما آیا خدا را نیز با همین توجیهات میشود قانع کرد؟ فکر نکنید من الان بالاخواه ملکمطیعی خدابیامرز درآمدهام. فردا که پیر و جوان را در تشییع جنازه او ببینید حساب کار دستتان میآید که بالاخواه هنرمند چه کسی است. من اما از موضع تذکر برمیآیم و متواضعانه به عرض میرسانم و میگویم که فردایی هست، خدایی هست، سوال و جوابی هست، آه مظلومی هست، اشک یتیمی هست… بنشینید در این شبهای رمضان، در خلوت خودتان، کلاهتان را قاضی کنید و جواب این سوال را فکر کنید ببینید آیا در این چهل سال که ملک مطیعی بازی نکرد و شما با تیزهوشی و ذکاوت راهها را بر او بستید و نگذاشتید جلوی دوربین سینما و تلویزیون خودی نشان دهد، بر اثر این اقدامات زیرکانه و هوشیارانه شما کدام توطئه خنثی شد؟ کدام فسق جلویش گرفته شد؟ کدام خطر در نطفه خفه شد؟ کدام فرهنگ از تعدی و چپاول محفوظ ماند؟ و کدام مردم به او و به سبک کار او پشت کردند؟ بنشینید حساب و کتاب کنید ببینید بابت این هزینه هنگفتی که پرداختید و هنوز هم کرارا دارید میپردازید چه نصیبی بردهاید؟ آن نصیب را با ما هم در میان بگذارید.