«ای کاش قضاوتی، قضاوتی، قضاوتی در کار می بود».
احمد شاملو
پیش از هر چیز باید بنویسم که این بار نگارنده نه به قصد نقد و نگارش یادداشت، بلکه به قصد تجربه زیستی متفاوت پس از دیدن چندباره فیلم «همه می دانند» دست به نگارش این کلمات می زند. فیلم «همه می دانند» آخرین اثر اصغر فرهادی، فیلم ساز ایرانی، فیلمی است اسپانیایی، نه فقط به این دلیل که در اسپانیا ساخته شده، فیلم به زبان اسپانیایی است، بلکه فیلم زیستی است اسپانیایی. فیلمی که تصویر گسترده ای است از روایتی شاعرانه و معاصر و به تعبیر من وامدار ادبیات معاصر ایرانی فیلم سازش که در بستری بیرونی به درستی تصویر شده؛ از سرزمین احمد شاملو تا سرزمین لورکای بزرگ، با خط فرهنگی بسیار مشابه و درعین حال بسیار متمایز که مانند پیچیدگی های یک خاورمیانه ای درهم تنیده است. اینجا خاورمیانه است؛ سرزمین داستان های پیچ درپیچ و عقوبت های نافرجام و انتظارهای بزرگ، اینجا سرزمینی است که آفتابش ما را می سوزاند و بارانش ما را با خود مانند سیلاب می برد و چنین است که همه ما می دانیم هیچ چیز به همین سادگی ها اتفاق نمی افتد، ما همواره در پی «پیچیده کردن امر پیچیده ایم». اما بیایید از این خاورمیانه زیبا دور شویم و فیلم «همه می دانند»، آخرین ساخته اصغر فرهادی را از منظر خلق یک اثر هنری ببینیم؛ فیلمی که به عقیده من متاثر است از شعر «در آستانه» احمد شاملو، تصویرسازی ای است عاشقانه و نه پلیسی و فیلمی به تمامی اسپانیایی و اگر بر فرض محال نام اصغر فرهادی را از تیتراژ فیلم حذف کنیم، ما را به شدت گیج خواهد کرد، امضای جدیدی است از کارگردانی که با جسارت دست به بازتولید یا اپروپریشن اثر پیشین خود می زند و این مهم ترین و معاصرترین ویژگی این اثر است که در مدیوم سینما ارائه شده. اپروپریشن یا به عبارت این روزها در هنر ترجمه در ایران «از آن خودسازی» «استراتژی ای است در هنر جدید که وام گیری، تکثیر یا استفاده از یک اثر یا تصویر یا بخشی از آن در کار خود را در زمینه دیگر به کار می گیرد و معنایی متفاوت از اثر اولیه را متبادر می کند». «همه می دانند» نمونه موفق یک «اپروپریشن» در سینماست؛ جایی که اصغر فرهادی آگاهانه از حافظه تاریخی مخاطبانش استفاده می کند و نشانه هایی از اثر پیشینش را به کار می گیرد؛ فیلمی که از نظر کانسپت و محتوا همان «درباره الی» است و چه درخشان که هنرمند خالقش می داند که این مفهوم می تواند در بسترهای فرهنگی دیگر دگرگون شده و نه به دنبال آن پیچیدگی های فرهنگ خاورمیانه ای است و نه به دنبال شخصیت پردازی هایی سرشار از قضاوت های فرهنگی ایرانی. فرهادی به عقیده من یکی از معاصرترین فیلم سازان جهان است. او با حفظ مفهومی که از سرزمین مادری اش وام گرفته، از سد کلنجارهای تاریخی مقایسه فرهنگی می گذرد و خودش را در فرهنگ یک اسپانیای غیرشهری، بافت جامعه ای که با آنها هم خون نیست، مذهب، زبان و… غرق می کند. کسی که با تمام افتخارات کسب کرده تا به امروزش دست از هیجان تجربه برنمی دارد تا همان الگوهای تاییدشده از شرق و غرب را اعمال کند. فرهادی به دنبال طرح یک سوال فرهنگی است، خلق یک «هنر تطبیقی»؛ هنری که باید در آن فرهنگ، جهان بینی و زبان جدیدی را کشف کرد و این خود امری پیچیده است، پس چرا باید داستان پیچیده خاورمیانه ای را چنان پیچیده ترسیم کند تا تمام آن سه شاخصه مهم (فرهنگ، جهان بینی و زبان) را قربانی کند. و توجه به این امر، فیلم «همه می دانند» را تا یک اثر هنری معاصر ارتقا می دهد و فرهادی را از یک فیلم ساز به یک هنرمند معاصر بدل می کند که «در آستانه» گذشتن از مرزهای هنر در انتقال مفهومی انسانی و نه تنها ایرانی است.
*دکترای سینما تئاتر و رسانه
□