سینماسینما، سحر سرمست
گفت: «آه ای جنگ! دستهای اشتباهت را از گلویم بردار.»
یهوا نمادی است از یک زن قدرتمند که بیشک در ذهن همه ما شکل گرفته است. زنی که پیشتر در خط مقدم جنگ، ترکشخوردگان و مجروحان را درمان میکرده و امروز خودش قربانی زندگی شده است و ترکشی فرو رفته جایی نزدیک به قلبش که درمانی برایش نیست جز فرار؛ فرار به منطقه امنی که در گذشتهاش سراغ داشته و اولینها را آنجا تجربه کرده؛ مثل اولین عشق. میخواهد در همان نقطه آغازِ عشق، دوباره پوست بیندازد و از نو زندگی را زندگی کند.
آناهید آباد در اولین ساخته سینمایی خود، درامی شخصیتمحور را روایت میکند که از همان سکانس ابتدایی بیننده را جذب میکند و تا پلان آخر میکشاند؛ نه فقط فیلم از ریتم نمیافتد، بلکه ضرباهنگش را هم تا انتها حفظ میکند. داستان درست و بهاندازه در فیلمنامه پخش شده است و همین باعث شده «یهوا» فیلمی سرپا از آب دربیاید، به نوعی که اطلاعات قطرهای و ریزریز سرتاسر فیلم جریان داشته باشند و بیننده را لحظهای تنها نگذارد.
اگر اغراق نباشد، گاهی حتی فیلم نشانهایی از سینمای کیشلوفسکی را دارد و آنهایی (لحظههایی) کیشلوفسکیوار را به نمایش میگذارد؛ نورپردازیها و قاببندیهای غالبا بینظیرِ فیلمبردار (حسن کریمی)، موسیقی کلیسایی و پرحجم فیلم که خیلی ظریف از سوی آهنگسازش (واهان آرتسرونی) بومیسازی شده است و البته بازیگر نقش اول فیلم (نارینه گریگوریان) که با چهره آشفته و زیبایش زنهای شوریده و شیدای فیلمهای کیشلوفسکی را تداعی میکند. همه اینها «یهوا» را از سطح فیلمهای ارمنیزبان (که بعید میدانم کسی از ما در لحظه اول حضور ذهن داشته باشد محصولی درخشان از سینمای ارمنستان را به یاد بیاورد) فراتر برده است و آن را تبدیل به اثری جاندار کرده که یکبار مصرف نیست، و برای دفعه یا شاید هم دفعههای بعدی ظرایفی کشفکردنی را در خود کنار گذاشته است.
فیلم به تابویی پرداخته که از سوی اجتماعِ غالب پذیرفته نیست. اما این بازگویی عریان کاملا هوشمندانه از سوی فیلمنامهنویس (آناهید آباد) بهاندازه و بدون هیچ سوگیری زنانهای پرداخت شده است. و همین مضمون داستان را از افتادن در دام فمینیسم و جهتگیریهای تند زنانه نجات داده است. همین نگاه بیطرفانه به موضوع، مخاطب را- چه زن و چه مرد- به شخصیت اصلی فیلم نزدیک میکند تا با او همزادپنداری کند. بیننده جنگ درون و بیرون دنیای شخصیت را بهخوبی درک میکند؛ با اینکه یهوا مشکلش با جامعه را فریاد نمیزند و فقط در سکانسهای آخر، انگار در کلیسای محلی روستا نشسته باشد، اعترافش میکند. حتی اگر زن، به واقع قاتل شوهرش باشد، باز هم مقدس، مظلوم و قربانی جامعه رشدنیافته است. انگار کشتن غیرعمد شوهر دائمالخمرش حرکتی است نمادین برای تغییر. مثل ابراهیم که بتهای ترس و انقباض را با ضربهای از سر راهش برداشت. یهوا یکتنه جنگی را شروع کرده که فقط خودش میتواند پایانش دهد.
ماهنامه هنروتجربه