حامد کلاهداری راه کمخطرتری را برای ادامه فیلمسازی در پیش گرفته و با کمدی شاباش به سینما برگشته است.
به گزارش سینماسینما، این موضوع که چرا حامد کلاهداری از پایاننامه به شاباش رسید، یکی از محورهای گفتوگویی است که با او انجام شده. همچنین در این مصاحبه، گریزی هم به دوران بازیگری کلاهداری در کودکی و نوجوانی زدهایم؛ سالهایی که او حضورش را از روی اجبار میداند.
چرا از شکلات داغ و بویژه پایاننامه به فیلمی با سروشکل شاباش رسیدید؟
بعد از پایاننامه قصد داشتم، فیلمی در فضای دیگری بسازم تا مقداری از تنشهایی که سر آن فیلم برایم به وجود آوردند، کم شود و از حرفهایی که بعضی از بازیگران فیلم به دروغ مطرح کردند، فاصله بگیرم؛ آقای حامد کمیلی، خانم هانیه توسلی، خانم بهاره افشاری و آقای امیر آقایی ـ که البته در فیلم بازی نکرد ـ صراحتا درباره پایاننامه، دروغ گفتند، بویژه سه بازیگری که در فیلم من بازی کردند. درحالیکه وقتی پیشنهاد بازی در این فیلم را به خانم افشاری دادم، حس پرواز به ایشان دست داده بود. بعد میآیند میگویند برای بازی در این فیلم تهدید شدهاند، آخر من چه کسی هستم که بخواهم تهدید کنم. اگر من موقع ساخت فیلم، میدانستم با این هجمه روبهرو خواهم شد، قطعا آن را نمیساختم. شاید ساخت فیلم در آن زمانِ ملتهب زود بود و باید کمی از آن فاصله میگرفتم. به هرحال چون برخی دوستان امثال خانم توسلی نامردی و پشت مرا خالی کردند و برای اینکه خودشان را تبرئه کنند و پز شبه روشنفکری بگیرند، حرفهایی را به دروغ مطرح کردند و جو بدی را علیه من ساختند، مجبور شدم مسیر فیلمسازیام را تغییر دهم و به سمت سینمای کمدی اجتماعی بروم تا آن فضای ملتهب آرام شود.
پس این تغییر مسیر به اقتضای شرایط بود.
بله، چون کسی دیگر پول نمیداد تا من فیلمی مثل شکلات داغ بسازم. در عوض سینمای کمدی دوباره مد شده بود و سرمایهگذاران تمایل داشتند در آن فضا حمایت کنند. سینمای ایران اینطوری نیست که شما حق انتخاب داشته باشید و بویژه به عنوان فیلمساز جوان به هر سمتی ممکن است کشیده شوید. شاید کارگردانان بزرگی مثل آقایان عیاری، حاتمیکیا یا خانم بنیاعتماد بتوانند مسیر فیلمسازیشان را انتخاب کنند، اما خیلیها این امکان را ندارند.
شاباش ایده بامزهای دارد، اما در فیلمنامه و در پرداخت چرا روی یک مسیر متمرکز نشدید؟ الان لحن فیلم دو پاره و بین کمدی و جدی در نوسان است و با پیامهای گل درشتی طرفیم.
صددرصد سینمای مورد علاقه من فیلمهایی از جنس شکلات داغ است. فیلم اول هر کارگردان، گویای همه چیز است. شکلات داغ هم دغدغه من بود که آن را ساختم. من دوست ندارم کار گل درشت کنم و احساس هم نمیکنم، پیام گل درشتی در شاباش داده باشم، اما دوگانگی لحن را قبول دارم. به خاطر اینکه احساس میکنم یک مقداری کمتجربگی نویسنده فیلمنامه، ما را دچار این مشکل کرد. زمان بالای فیلمنامه که ایشان اصرار داشت، همه سکانسها در فیلم باشد، در ایجاد این مشکل نقش داشت. در صورتیکه فیلمنامه ایشان، بالای ۱۶۰ دقیقه بود و هرچه من تلاش میکردم که خیلی از بخشهای فیلمنامه اضافه است و باید نصف شود، باز ایشان پافشاری میکرد و اتفاقا اصرار هم داشت پیامهای گل درشت در فیلم باشد. با این حال من هم از زمان فیلم به میزان قابل توجهی کاستم و هم از دادن پیامهای گل درشت، دوری کردم. اما قبول دارم که فیلم، صددرصد آنطور که میخواستم، درنیامده است. ضمن اینکه یک آشفتگی هم در بخش تولید داشتیم و اختلاف دو سرمایهگذار، باعث شد فیلم چند بار تا مرز توقف برود.
این آشفتگی به فیلم هم راه پیدا کرده و به آن لطمه زده است.
بشدت. شاید شاباش فقط ۲۰ درصد توان من در فیلمسازی باشد و ۸۰ درصد آن خرج کنترل حواشی و جلوگیری از خوابیدن کار شد.
فیلم بعد از سه سال و در شرایط خیلی بدی آن هم نزدیک جشنواره فیلم فجر اکران شده. اینها هم مزید بر علت است برای ناکامی فیلم.
صددرصد. دو سرمایهگذار فیلم به عنوان صاحبان مالی اثر با هم درگیر بودند و واقعا کاری از دست من به عنوان صاحب معنوی فیلم برنمیآمد. باید آن دو رضایت میدادند و به یک تفاهمی میرسیدند. تلاش من برای حل مشکل آنها، حتی بیش از سه سال و نزدیک به چهار سال طول کشید تا اینکه سرانجام آقای ابرغانی به عنوان مجری طرح و سرمایهگذار نهایی اثر، وارد عمل شد و فیلم توانست در نوبت اکران قرار بگیرد. اما کشوقوسهای قبلی، فیلم مرا نابود کرد. با این حال و حتی در این وضعیت نامناسب اکران، جالب است که تماشاگر با فیلم همراه میشود و میخندد، ناراحت میشود و گریه میکند. در حالیکه عملا ما باید با فیلمی شکست خورده روبهرو باشیم که خدا را شکر اینطوری نشد.
فیلم بازیگر چهره کم ندارد و بازیگرانی چون اکبر عبدی، کامبیز دیرباز، مرجانه گلچین، سارا خوئینیها و رضا رویگری در آن بازی میکنند، اما چرا به جز عبدی، حضور بقیه بازیگران اینقدر کوتاه است؟ درحالیکه ظرفیت حضور موثرتر آنها وجود داشت.
متاسفانه این مساله هم به همان مشکل فیلمنامه برمیگردد و اینکه نویسنده میخواست حرف چهار فیلم را در یک فیلم بزند. به عنوان مثال حضور آقای دیرباز در فیلم خیلی بیشتر از این بود، اما ناچار شدیم در تدوین از برخی سکانسهای ایشان و دیگر بازیگران صرفنظر کنیم. البته این مشکل به من هم برمیگردد.
یکی از ویژگیهای فیلمهای شما، حضور انبوه بازیگران چهره است. چطور به عنوان یک فیلمساز جوان و با سن و سال تقریبا کم، این بازیگران را مجاب به حضور در کارهایتان میکنید؟
واقعیت این است که من از کودکی با اینها بزرگ شدم، مثلا وقتی من بچهای ده ساله بودم، در فیلمی با آقای اکبر عبدی همبازی بودم. یا با آقای داریوش ارجمند همینطورکه در اثری نقش پدرم را بازی میکرد. این سابقه بازیگری و همکاری در حضور این بازیگران در فیلمهایم بیتاثیر نیست. من بچه این سینما هستم و از سال ۶۹ و از هشت سالگی در سینما حضور دارم. یعنی بیش از ۷۰ درصد عمرم را در سینما گذراندم، بنابراین روابط و دوستیهایی شکل میگیرد.
زمانی شایعه شده بود که علیرضا سجادپور (از مدیران سینمایی) دایی شماست و شما فیلمهایتان را با حمایت و به خاطر روابط خویشاوندی با ایشان میسازید. شما هم مدام این مساله را تکذیب میکردید.
(میخندد) من هنوز هم تکذیب میکنم، چون آقای سجادپور اصلا خواهر ندارند که من خواهرزاده ایشان باشم. با این حال این شایعه باعث افتخار است و ایشان مرا مثل خواهرزاده نداشتهشان دوست دارند.
حالا واقعا فکر میکنید دلیل این شایعه و این انتساب چه باشد؟
نمیدانم، شاید چون نمیخواستند من در ۲۸ سالگی فیلم سینمایی بسازم و فکر میکردند ناگهان از آسمان افتادم. آنها یادشان رفته است که من قبلا بیش از ده فیلم کوتاه ساختم. الان خوشبختانه این نگاه وجود ندارد و سعید روستایی در سنی جوانتر از من فیلم اول سینماییاش را میسازد. ضمن اینکه باید بگویم به نظر من آقای سجادپور از بهترین مدیران اداره نظارت و ارزشیابی سینما بود و اتفاقات بزرگی زمان مسئولیت ایشان رخ داد. آقای سجادپور بود که راه را برای ورود و فعالیت فیلمسازان جوان به سینما باز کرد.
در شاباش، بازی هم کردید و نقش رضا را به عهده داشتید. انگار هنوز دلبسته بازیگری هم هستید.
نه واقعا، اتفاقا تنها چیزی که ندارم، علاقه به بازیگری است. نه الان، حتی سالهای گذشته که بازی میکردم هم علاقه نداشتم! همیشه دنبال بهانهای بودم که بتوانم به کارگردانی دست پیدا کنم. چون در نوجوانی مرا به کارگردانی راه نمیدادند، مجبور بودم در فیلمها بازی کنم تا روابطم را برای کارگردانی در آینده گسترش دهم. این نقشم در شاباش هم متعلق به بازیگر دیگری بود که امکان حضورش فراهم نشد و دستیارم مرا مجاب کرد که بازی در این نقش را به عهده بگیرم. درواقع به نوعی گولم زد! (میخندد) با این حال احساس میکنم تماشاگران رابطه بدی با این نقش برقرار نکردند.
یعنی با این حساب، دلتان برای نقشهای دوران کودکی و نوجوانی،مثل شاخ گاو و تعطیلات تابستانی تنگ نمیشود؟
دل آدم که تنگ میشود، چون به هر حال سالهای زیادی در این سینما بودم. اما برای بازیگری دغدغه ندارم. شما نگاه کنید من در شکلات داغ یک هنرور هستم یا در پایان نامه یک سکانس، بازی داشتم.
در هر صورت فکر میکنم شما جزو معدود بازیگران کودک و نوجوانی هستید که در سینما عاقبت بخیر شدید، چون معمولا این بازیگران در سالهای بعد سرنوشت خوبی در سینما پیدا نمیکنند.
متاسفانه همینطور است و شاید این بازیگران باید مسیر خود را هوشمندانه تر ادامه دهند. ضمن اینکه در سینما، عاقبت بخیری نمیبینم و هیچ کدام ما در این سینما عاقبت بخیر نمیشویم. درباره خودم اگر اتفاق خوبی افتاد، باز به خاطر این است که من از کودکی دوست داشتم فیلم بسازم. من اولین فیلم کوتاهم را در ۱۱ سالگی ساختم. یادم است در جشنوارهای آقای جهانگیر الماسی میخواست به من برای ساخت فیلمی یک دقیقهای، جایزه بدهد. وقتی اسمم را خواند، من به سمت سن حرکت کردم. آنموقع ریزنقش بودم و خیلی کمتر از سنم نشان میدادم. وقتی به الماسی رسیدم، گفت تو پسرشی؟! گفتم نه، من خودشم! (می خندد)
منبع: جام جم