سینماسینما: همایون امامی به مناسبت سالگرد درگذشت منوچهر طیاب (۴ شهریور) یادداشتی را در صفحه فیسبوک خود منتشر کرد که بخشهایی از آن را میخوانید:
«بزرگ بود و از اهالی امروز بود.» ایران را به مراتب بیش از وسعتش دوست میداشت. شاید ایران را به اندازه پاره های جداشده اش دوست میداشت؛ و شاید هم بیشتر. وجب به وجب خاکش را، دریایش را، رودش را، جنگلش را، کوهش را و از این که می دید این وسعت دوست داشتنی، این فلات مهربان این گونه به ایلغار می رود خشمگین می شد. اندوهی گران قلبش را می فشرد و می کوشید همه آن چیزهایی را که می دید و به ایران زمین تعلق داشت ثبت کند: از معماری گرفته تا مناسک مذهبی، از آیین های قومی گرفته تا باورهای شمنی نظیر زار و گواتی و پری خوانی؛ از آیین ها و جشن های خرمن و سنت های قدیمی ایران چون سدره پوشی و آیین گذار و جشن خرمن و زیارت و توسل گرفته تا فرهنگ کوچه و بازار، حتی آنها که فرهنگشان در برابر فرهنگ و ادب رسمی جامعه همواره به هیچ گرفته شده و با دیده تحقیر نگریسته می شود: بازی ها و شرط بندی هایی چون «جنگ خروس» و ترنا بازی و غیره، همه و همه را جزئی از فرهنگ ایران زمین می دانست.
طیاب فیلمی را فیلمبرداری کرده بود با نام «سوی شهر خاموش» درباره نابودی معماری زیبا و سنتی شهر دزفول. با آن اُرُثی ها و شیشه های رنگی اش که نور تند خورشید ر ا تلطیف می کرد و به رنگ های مختلف چشم نوازی می بخشید. به ناگاه می دیدی که آن همه زیبایی قاب تصویر واژگون شده و غباری ناشی از فرو ریختن آن بنا همه جای کادر را می پوشاند. پس از کمی مکث تا غبار فرو بنشیند، به تدریج لودری را در عمق کادر می دیدی که بیل مکانیکی اش را بالا می آورد، بیلی لبالب از شیشه های رنگی و درهای شکسته پر نقش و نگار کارِ دست و آجر و خاک و غبار. تصویر ثابت می ماند و روی بیل نوشته می شد در فاصله سالهای ۶۱۶ تا ۶۵۴ قوم مغول به دزفول حمله کرد و آنرا ویران کرد. چنین می شود که ویرانی آن روز دزفول به بهانه تجدید و نوسازی معماری مدرن که در عمل قتلعامی فرهنگی بود، با یورش مغول برابرنهادی می شد. امری که فیلم را به توقیف کشانده و نگاتیو های آنرا به تکه پارگی کشاند.
طیاب تعریف می کرد که عاشق آنست از وجب به وجب خاک ایران که خاستگاه فرهنگ و تمدنی دیرپاست فیلم مستند بسازد و هرسال همسر و خانواده را در وین به حال خود رها می کرد و به عشق ایران به وطن سفر می کرد. نخست به کویر می رفت چونان زائری به زیارتگاهی؛ و بعد به حاشیه های سبز و خرم البرز و یا به دامنه های سبز و خرم زاگرس که به زعم او گاهواره ی تمدنی کهن بودند.
از استاد نازنینم منوچهر طیاب هر چه بگویم کم گفته ام. از لطف و مهرش، از دانش و فرزانگی اش و از عشقش به سینمای مستند که به او مجال می داد با شور و شوقی مثال زدنی از شب تا صبح و از صبح تا شب، بی خستگی از فرهنگ و تمدن ایران بگوید.
آخرین دیدار ما در مراسم بزرگداشت او در جشنواره سینما حقیقت سال ۹۸ بود. گفت می روم و عید برمی گردم. داشت برای فیلم تازه اش که گویا بخشی از آن نیز تصویربرداری شده بود برنامه ریزی می کرد. رفت که بازگردد، افسوس که وین امانتدار خوبی نیست و او را به ما پس نداد.
و امروز سال مرگ اوست چهارم شهریور. خاکم به دهان طیاب و مرگ؟ مگر طیاب و سینایی و هژیر داریوش و فاروقی و درمبخش و دیگران میمیرند؟ پس کلام را برمی گردانم: امروز، چهارم شهریور سال سفر منوچهر طیاب است سفر به کهکشانها. آخر او نیز مانند بیژن جلالی خوب می دانست با زندگی راه چندان دوری نمی توان رفت.(۱)
یاد و خاطره اش گرامی.
۱ – اشاره به این شعر بیژن جلالی:
با مرگ
بگریزیم تا کهکشانها
زیرا با زندگی
راه چندان دوری
نمی توان رفت.