سینماسینما، سحر عصرآزاد
«رضا» یک فیلمِ شخصیِ ساده از درونیترین تجربههای انسانی است که به شیوهای بیتکلف و به دور از بزرگنماییهای سینمایی بر پرده عریض نقش بسته و همین رویکرد، اثر آن را بر ذهن مخاطب عمیقتر میکند.
علیرضا معتمدی بعد از تجربههایی در عرصه مطبوعات، نگارش فیلمنامه، بازیگری و… در بزنگاه حیات حرفهای خود، به قوامیافتگی خوشایندی در نگاه به زندگی، آدمها و جهان اطرافش رسیده است. شاید به همین دلیل باشد که احساس میکنم توصیه کاربردی ناصر تقوایی در فیلم «کاغذ بیخط» را سرلوحه اولین فیلم سینماییاش قرار داده؛ اینکه به زندگی، مسائل و آدمهایی که برایش آشنا و ملموس هستند، رجوع کند و چه فردی نزدیکتر از خود.
«رضا» یک حدیث نفس درباره مردی است که در آستانه طلاق توافقی از همسرش قرار دارد. چه بسا فشردهشده زیرمتن فیلم را بتوان در همان سکانس اولیه جست؛ مردی تنها و مردد که لباسهایش را به تن میکند تا به قصد انجام کاری از خانه خارج شود، اما یکباره منصرف میشود و لباسها را از تن به در میکند و به موقعیت اولیهاش بازمیگردد.
فیلم متمرکز بر مقطعی حدودا سه ماهه از زندگی رضاست و با بحرانی آغاز میشود که فاطی تصمیم به طلاق دارد و مرد با اینکه دچار تردید است، همراهیاش میکند. در واقع رضا در مقابل آنچه سر راهش قرار میگیرد، کنشمندی ندارد و تنها خود را در مسیر اتفاق قرار میدهد تا امواج او را به هر سو ببرند.
با اینکه رضا ویژگی اولیه جذاب شدن برای مخاطب را که همان کنشمندی است ندارد، اما این ویژگی مهم را دارد که به عادت مالوف کاراکترهای تنها و درونگرای اینچنینی، ساکت و منزوی و فراری از برقراری ارتباط با آدمهای اطرافش نیست. این رنگآمیزی جدید هم او را متمایز و سمپاتیک میکند، هم درام را از مسیری غیرقابل پیشبینی عبور میدهد که کنجکاویبرانگیز است.
در واقع علیرضا معتمدی مثل همه حدیث نفسها (با فرض حدیث نفس بودن)، برای کاراکتر خودش در فیلم دل نمیسوزاند و آه و ناله سر نمیدهد، و همین نگاه باعث شده زندگی معمولی و بحران قصه رضا که برآمده از انفعال و واکنش نشان ندادن اوست به آنچه سر راهش قرار گرفته، واجد جذابیت دراماتیک شود.
همانقدر که انتخاب جغرافیای اصفهان و بهخصوص بافت قدیمی شهر به خلق اتمسفر منحصربهفرد قصه کمک کرده، دغدغه داستاننویسی در کنار مهارت و هنر معماری کمک میکند تا رضا از افتادن به ورطه یک شخصیت سرد و غیرقابل نفوذ و درونی مطلق نجات پیدا کند.
به همین دلیل با کاراکتری مواجه هستیم که هم دغدغهمندی حفظ گذشته و سنت و درونیات پنهان خود را دارد، هم در مواجهه با خانواده و خاطرات گذشته و حتی آدمهای جدید زندگیاش، همچون ویولت و دختر سوارکار، گرم و سمپاتیک و بذلهگوست.
طنازیهای رضا در مواجهه با دخترعمه و شوخی او با خوشگلیاش از کودکی تا حال نیز تامینکننده همان وجه سرخوشانه کاراکتر است که روحی تازه در کاراکتری میدمد که به جای غصه خوردن به حال خود، خودش را در خاطرات خوش گذشته غرق میکند. همانطور که موقع شربت دادن به بچهگربهها از روی ماجرای طلاقش بهسرعت میگذرد و میخواهد نقبی به رابطه شکلنگرفتهاش با دختر جوان برای احیای دوباره بزند، یا در خلوت و سکوت ماهیگیری به جای اینکه در انزوای خود فرو برود، شروع به بازیگوشی برای ارتباط برقرار کردن با ویولت و برهم زدن سکوتی میکند که او را به یاد تنهاییهایش میاندازد.
این نکته که رضا با وجود عشق مجنونوار به فاطی، که او را در مقابل حرف و تصمیم و خواستههای زن خلع سلاح میکند، نقطه ضعفهای غریزی و مردانه خود را دارد و از برقراری رابطههای جدید پرهیز نمیکند، یکی دیگر از ویژگیهایی است که مانع از تخت شدن کاراکتر و منجر به دستاورد مهمی تحت عنوان احیای کاراکتر عاشق سینهچاک شده است. به گفته بهتر میتوان رضا را خوانشی جدید و زمینی از عاشقان اساطیری دانست که باورپذیری و قابلیت ارتباط برقرار کردن با روزگار مدرن امروز را دارد.
این نگاه مدرن به گذشته و اساطیر را میتوان در قصهای که رضا در طول فیلم در حال تکمیل و نگارش آن است نیز ردیابی کرد. قصه پیرمردی که در آستانه تنهایی و انتظار برای مرگ، در طول هفت روز با جلوههای جدیدی از زندگی روبهرو میشود و به جای دست شستن از حیات در حدفاصل زندگی و مرگ، میآموزد از حال بهره ببرد، هرچند کشش درونی به سمت مرگ را هم نمیتواند انکار کند.
به گفته بهتر، میتوان «رضا» را دغدغهمندی مردی در آستانه میانسالی نسبت به تولد و مرگ و عشق و زندگی دانست که هر یک او را به سویی میکشانند و در این میان رضا به واسطه تجربه نزدیکی با مرگ میفهمد چقدر زندگی و زندگی کردن را دوست دارد و تلاش میکند تعادلی بین این گرایشهای وجودی خود پیدا کند و به روش خاص خود عاشق و مجنون باقی بماند. حتی به بهای اینکه حقیقت را با ویولت در میان بگذارد و شبانه با واکنش خشمگینانه او مواجه شود، اعتراف میکند.
از همین روست که فیلم با وجود داشتن چندین کاراکتر متفاوت که هر یک قابلیت مانور دادن دارند، همچون فاطی، ویولت، دخترعمه، دختربچه گربهدار و حتی دختر سوارکار که رضا با هر یک به نوعی ارتباط برقرار میکند، از حضور آنها بهجا و بهاندازه در جهت نزدیک شدن به کاراکتر رضا بهره میبرد. در عین حال که هیچکدام از دخترها را الکن و پادرهوا رها نمیکند و در محدوده ارتباطی که با درام زندگی رضا پیدا میکنند، به آنها میپردازد. در واقع معتمدی از بازخورد این تمایز و تازگی کاراکترهای زن هم با هوشمندی در جهت پردازش شخصیت رضا استفاده میکند و به زوایای پنهان و درونی او سرک میکشد تا کاراکتر ناملموس و غیرقابل باور نشود.
با تکیه بر همین خوانش باید «رضا» را تلاشی برای حرکتی جدید بر بستری آشنا از قصههای حدیث نفس و شخصی دانست که نویسنده- فیلمساز به جای ارائه تصویری تکراری و ناملموس، تلاش میکند سویههای درونی قهرمان بدون کنش قصه را در دل طنازیها و شیطنتهای بیرونیاش، بدون ماتمسرایی و جلب ترحم ترسیم کند و مخاطب را به همذاتپنداری و همدلی با او وادارد؛ نتیجهای که رسیدن به آن کار راحتی نیست، بهخصوص که اکثر فیلمهای اینچنینی ذائقه مخاطب را به سمت و سوی دیگری میل میدهند و انتظاری متعارف را از روند درام ایجاد میکنند. علیرضا معتمدی از معدود افرادی است که با فرض حدیث نفس بودن فیلم، خود را بیهوده و ناگزیر خرج فیلمش نکرده و حرکت در لایههای پیچیده این موقعیت بهظاهر ساده و متداول، او را به موهبت دستاوری تعمیقیافته از حقیقت زندگی نائل کرده است.
منبع: هنروتجربه