احسان عبدی پور در اینستاگرام خود نوشت : یکی تو بوشهر داشتیم وسط بازار رو یه سینی رویی فلفل میفروخت.
سی سال.
از رو جای بساطش مردم آدرس میدادن به هم. مثلا میگفتن: صد قدم بعد سینی منصورو.
جراحی(شهر جراحی) یه سیگار فروشی داشت سر چهار راه تابستون و زمستون، سرما و گرما، اینقدر وایساد که صاحبش شد! مردم از روش آدرس میدادن. هر چی شهرداری تابلو زد،اسم گذاشت، مردم گفتن چارراه فاخر. اسمش فاخر بود. چهارراه فاخر موند.
وقتی منصور مُرد، قد یه تاجرِ اسمی، یه استاندار سابق، یا بازیکن فوتبال صدا کرد. رفته بود تو مغز شهر. تاجی که استمرارهای مینی مال، سر آدمها میذاره، ناپلئون هم از برداشتنش عاجزه.
همه ی اینا گفتم که برسم به اینجا، به جشنواره کوچیک فجر: هیات داوران که پاکت رو باز کنند و اسم برنده رو بخونن، هوار و هلهله که سقف برج میلاد رو بشکافه، تو غلغله ای که صدا به صدا نمیرسه،
یه مرد مو جوگندمیِ کت خاکستری، سالهاس که مث محمد علی فروغی، حالا نه رضا و ممدرضای پهلوی رو، بل برنده های سینمای ایران رو تا پای پله مشایعت میکنه. او هزار تا آدم رو در ثانیه های نخست اشتهار، راه برده.
او اولین نفرِ جهانه که پایین اومدنا، میره و اضافه شدن عضو جدید ارتش سینما رو بهش تبریک میگه. محمد نیکبخت.
***
پای تخت ما در بیمارستان، ممد نیکبخت ایستاده، ما وقتی میمیریم -در حالیکه از وزارت یک بَنر برای تشییع جنازه مان آمده- سر جلوی تابوت رو کول ممد نیکبخته.
اصلا ممد که کُت خاکستری ش با پیکسل پرچم ایرانِ رو یقه ش رو تن کنه، هرجا که وایسه، اونجا جشنواره فیلمه.
حالا از رو ممد میشه آدرس داد.
تو کاخ جشنواره دیدمش. گفتم: ممد وضع فیلما؟
سرشو جنبوند.
مث مردی که بچه هاش تن به کار نمیدن جنبوند.
انگار وقتی ما فیلم خوب نسازیم او ناخوش و خراب میشه.
سینمای ما تا سامان، ده تا ممد نیکبخت فاصله داره.
دبیرهای ساعتی و رییس های فصلی پاشن جلو پاش. قشنگی جشنواره های صاب ندار ایران اونه.
برای افتتاحیه فیلم “پاپ” پنجاه تا مهمان دعوت گرفته بودیم. رفیقم پرسید ممد آقا آژانس کاربلد هست که دعوت نامه ها رو ببره؟
پاشد زیپ کاپشنشو داد بالا گفت: مگه فیلمِ هنرتجربه چه در میاره که کرایه ی پنجاه تا آدرس بده به آژانس؟بنظرم تعریف سینمای مستقل، ممد نیکبخت است که نشسته ترک موتور سی جی ش، دارد لای ماشینها ویراژ میرود و زیر کاپشنش از دعوت نامه های افتتاحیه یک فیلم ستاره ندار پُف کرده.
این دلِ در گروی سینما را هیچ وزیر و رییس و دبیری نداشت و تا اطلاع ثانوی نخواهد داشت.
آنها اجاره نشین های بار خورده یا بادآورده به سینمای ایران اند.
از رو جای بساطش مردم آدرس میدادن به هم. مثلا میگفتن: صد قدم بعد سینی منصورو.
جراحی(شهر جراحی) یه سیگار فروشی داشت سر چهار راه تابستون و زمستون، سرما و گرما، اینقدر وایساد که صاحبش شد! مردم از روش آدرس میدادن. هر چی شهرداری تابلو زد،اسم گذاشت، مردم گفتن چارراه فاخر. اسمش فاخر بود. چهارراه فاخر موند.
وقتی منصور مُرد، قد یه تاجرِ اسمی، یه استاندار سابق، یا بازیکن فوتبال صدا کرد. رفته بود تو مغز شهر. تاجی که استمرارهای مینی مال، سر آدمها میذاره، ناپلئون هم از برداشتنش عاجزه.
همه ی اینا گفتم که برسم به اینجا، به جشنواره کوچیک فجر: هیات داوران که پاکت رو باز کنند و اسم برنده رو بخونن، هوار و هلهله که سقف برج میلاد رو بشکافه، تو غلغله ای که صدا به صدا نمیرسه،
یه مرد مو جوگندمیِ کت خاکستری، سالهاس که مث محمد علی فروغی، حالا نه رضا و ممدرضای پهلوی رو، بل برنده های سینمای ایران رو تا پای پله مشایعت میکنه. او هزار تا آدم رو در ثانیه های نخست اشتهار، راه برده.
او اولین نفرِ جهانه که پایین اومدنا، میره و اضافه شدن عضو جدید ارتش سینما رو بهش تبریک میگه. محمد نیکبخت.
***
پای تخت ما در بیمارستان، ممد نیکبخت ایستاده، ما وقتی میمیریم -در حالیکه از وزارت یک بَنر برای تشییع جنازه مان آمده- سر جلوی تابوت رو کول ممد نیکبخته.
اصلا ممد که کُت خاکستری ش با پیکسل پرچم ایرانِ رو یقه ش رو تن کنه، هرجا که وایسه، اونجا جشنواره فیلمه.
حالا از رو ممد میشه آدرس داد.
تو کاخ جشنواره دیدمش. گفتم: ممد وضع فیلما؟
سرشو جنبوند.
مث مردی که بچه هاش تن به کار نمیدن جنبوند.
انگار وقتی ما فیلم خوب نسازیم او ناخوش و خراب میشه.
سینمای ما تا سامان، ده تا ممد نیکبخت فاصله داره.
دبیرهای ساعتی و رییس های فصلی پاشن جلو پاش. قشنگی جشنواره های صاب ندار ایران اونه.
برای افتتاحیه فیلم “پاپ” پنجاه تا مهمان دعوت گرفته بودیم. رفیقم پرسید ممد آقا آژانس کاربلد هست که دعوت نامه ها رو ببره؟
پاشد زیپ کاپشنشو داد بالا گفت: مگه فیلمِ هنرتجربه چه در میاره که کرایه ی پنجاه تا آدرس بده به آژانس؟بنظرم تعریف سینمای مستقل، ممد نیکبخت است که نشسته ترک موتور سی جی ش، دارد لای ماشینها ویراژ میرود و زیر کاپشنش از دعوت نامه های افتتاحیه یک فیلم ستاره ندار پُف کرده.
این دلِ در گروی سینما را هیچ وزیر و رییس و دبیری نداشت و تا اطلاع ثانوی نخواهد داشت.
آنها اجاره نشین های بار خورده یا بادآورده به سینمای ایران اند.