مصطفی رزاق کریمی برای ابراهیم حاتمیکیا یادداشتی نوشت و با او همراهی کرد.
به گزارش سینماسینما، متن دلنوشته مصطفی رزاق کریمی برای ابراهیم حاتمیکیا، به شرح زیر است:
۱٫ ۱۹۹۰ میلادیOpern Kinoروز-داخلی سالن سینمایی اپرن کینوی اتریش
هفته نمایش فیلمهای ایرانی در اتریش است. فیلمهای زیادی از فیلمسازان مختلف ایران به نمایش درآمده یا خواهد آمد. این سانس قرار است فیلم مهاجر به نمایش درآید. فیلمی از یک فیلمساز جوان …فیلمی درباره دفاع مقدس …
دیدهبان جوان، نگران است. من هم نگرانیهایی دارم. او را دلداری داده و دعوت میکنم تا در کنار مردم به تماشای فیلمش بنشیند. من هم بیرون میروم تا فضای حاشیهای را جمع کنم. فیلم با خوبی و خوشی نمایشش به پایان میرسد و استقبال تماشاگران از مهاجر هم فیلمساز جوان و جسور و معتقد را سر شوق میآورد هم من را که با پایان نمایش خیالم آسوده شده بود. اولین آشنایی ما در این سالن و این نمایش شکل گرفت.
۲- شب- خارجی- درکنار درهای در حاشیه شهر براتیسلاوا ۱۹۹۳ میلادی
شب سردی بود. حدود ۱۵ درجه زیر صفر … کاروانها و ماشینها همه کنار هم منظم ایستاده بودند و درهایشان قفل بود. من در محوطه قدم میزدم و برنامههای فردا را برای خودم مرور میکردم. صدای مدیر تولید اسلواک از طریق بیسیم به گوشم رسید: “آقای کریمی، ابراهیم کجاست؟”
بیاختیار دلشوره گرفتم … نگران که نکند اتفاقی رخ داده است. دقایقی دنبال ابراهیم گشتم. بار دیگر بیسیم من صدا کرد. مدیر تولید گفت پیدایش کردم. رفتم و رسیدم . مدیر تولید گفت ابراهیم بین دو کاروان دارد با خودش حرف میزند.
پارچهای ساده روی زمین سنگلاخ پهن بود و او در حال خواندن نماز .. به مدیر تولید گفتم نگران نباش. او مشغول عبادت و خواندن نماز است دور از هیاهو … دیگر از اعتراض و جدیت و نگاههای عمیقش خبری نبود. بین آن دو کاروان دلی رئوف بود و قلبی مهربان و بندهای عاشق که با خدایش راز و نیاز میکرد. آن شب و تمام شبهای تولید خاکستر سبز و در هر فرصت و گفتگویی ابراهیم فقط از جنگ میگفت و هشت سال دفاع مقدس … از رشادتها و قهرمانان جنگ …. او به راستی شیفته آن قهرمانان بود.
۳- شب- داخلی- کتابخانه شخصی من ۲۰۱۸ میلادی
مراسم اختتامیه سی و ششمین جشنواره فیلم فجر در حال برگزاری است. خیلی حوصله حضور در چنین مراسمی را ندارم. در کتابخانه مشغول تماشای مراسم از طریق تلویزیون هستم. مجری نام حاتمیکیا را میخواند تا جایزه بهترین کارگردان جشنواره را به او اهدا کنند.
دیدهبان روی صحنه میآید. از خیلیها تشکر میکند و بعد لب به شکایت و گله بازمیکند.
دیدهبان میآشوبد. شبیه این شوریدناش را بارها دیدهام … حین تولید “خاکستر سبز” و حتی سالهای بعد از آن … دیدهبان خیلی ناراحت است و بغضی پنهان دارد. گله میکند. شکایت عدهای را به خدا میبرد. خیلیها از شنیدن کلمات و جملات دیدهبان متعجب میشوند اما برای من خلاصه آقای دیدهبان همین سه سکانس است.
تلفیقی از اعتقاد و عشق و جسارت و اعتراض دیدهبان مثل همه فیلمسازان دنیا فیلم موفق و ناموفق دارد اما هیچگاه در فیلمهایش دو عنصر جسارت و اعتراض را نادیده نگرفته است. او هم دچار سانسور شده .. او هم فیلم توقیفی دارد .. او هم اکران بد داشته او هم دستمزد پایین گرفته اما …
اما دیدهبان برای من دیدهبان است. او هنوز از فراز برجک مراقب است. میبیند … و البته اعتراض میکند .. تصویر میکند … ابراهیم برای من هنوز مطرحترین دیدهبان سینمای ارزشی است. برادرم … دوستم … من گلایه و اعتراض و جسارتت را به جان میخرم. و هنوز میستایم دیدهبانیات را …
منبع: ایلنا