سینماسینما، بهرنگ ملکمحمدی
«ماجرای نیمروز، رد خون» بیش از هر چیز توقف یک فیلمساز مستعد در شیوهای است که خود او بنا کرده است. سینمایی با ساختاری که به مستند نزدیک است و از امکانات آن استفاده میکند. «رد خون» بیش از هر چیز از فیلمنامهاش ضربه میخورد؛ فیلمنامهای که بعد از گذشت نزدیک به یک ساعت از فیلم راه نمیافتد و مخاطب تکلیفش با قصه اصلی روشن نیست. داستان با وقایع سال ۶۷ آغاز و زمینههای عملیات مرصاد به تصویر کشیده میشود و مانند «ماجرای نیمروز ۱» قصه زندگی یکی از آدمها در میانه این سال پرماجرا روایت میشود، اما دقیقا در همین نقطه و با پرشهای فراوان به آدمها، مکانها و زمانهای مختلف، مخاطب روایت اصلی را گم خواهد کرد. مهدویان در این دنباله «ماجرای نیمروز» سعی میکند به طرف دیگر ماجرا هم بپردازد. اردوگاه اشرف و آدمهایی که در آن خود را برای مبارزه با سرزمین مادری آماده میکنند. فیلم از همینجا دوپاره میشود و سعی میکند در همین زمان اندک تمام اتفاقات اشرف را بر مبنای زندگی دو زن به تصویر بکشد، که به گمانم ناموفق است.
فیلمساز سعی میکند در همان فضای قسمت اول خود حرکت کند، اما حاصل به نظر شلوغتر از آنی است که برای مخاطب تازگی داشته باشد. به عنوان نمونه صحنه جلسات ایدئولوژیک و اعتراف کردن زنان در اشرف تصویر حسرت و درماندگی دو زن در مادرانگی و زندگی زناشویی است که فریب این سازمان مخوف را خوردهاند، اما به نظر این اتفاق در سکانسی فوقالعاده و در اتاق کارگردانی تلویزیونی سخنرانی رجوی و زوم کردن همسر عباس زریباف روی صورت او رخ میدهد و دیگر نیازی به تاکید مجدد نیست.
«رد خون» باز هم نشان میدهد سینمای ایران با آنکه از نظر تکنیکی و اجرا به استانداردهای خوبی رسیده، هنوز در حوزه متن و روایت اشکالات عمدهای دارد و قهرمانسازی در آن اتفاق نمی افتد. سینمایی از جنس «رد خون» و پیش از آن «ماجرای نیمروز ۱» به شکل جدی قهرمانانی میخواهد که بتوانند مخاطب عام سینما را با خود همراه کنند. اتفاقی که در شکل فعلی و به شکل حداقلی رخ میدهد، اما ظرفیتهای این گونه در سینمای جهان بسیار فراتر از چیزی است که ما در ایران با آن مواجه هستیم.
منبع: ماهنامه هنروتجربه