داوود رشیدی دوست دیرینه علی حاتمی از ساعتها و لحظههایی میگوید که خبر فوت علی حاتمی را به او میدهند. لحظهای که او به دلیل مشغله کاری در ایران نبود.
به گزارش سینماسینما، داوود رشیدی در گفتوگویی با علی نعیمی که در بولتن جشنواره سیام فیلم فجر به مناسبت بزرگداشت این هنرمند به چاپ رسیده بود نکات جالبی را درباره رابطه خودش با علی حاتمی و لحظات سخت شنیدن خبر درگذشت خالق هزار دستان مطرح میکند.
بخشهایی از این گفتوگو را در ادامه میخوانید:
از تجربه همکاری با مرحوم علی حاتمی بگویید؟ فکر میکنم سریال «هزار دستان» در کارنامه کاری شما جایگاه ویژهای دارد؟
بله. آشنایی من با مرحوم علی حاتمی به دورانی بر میگردد که من وقتی به ایران برگشتم از سوی اداره هنرهای دراماتیک یک دوره کلاسهای تئاتر گذاشتم که علی حاتمی هم جزو شاگردان من بود. چیزی که در شخصیت علی حاتمی برایم جالب بود حس خواستن و جستجوگر و حرکت به سوی بهتر شدن بود. پیشرفت به خصوص و عالیای که در مدت زمان کوتاهی به آن دست پیدا کرد و همیشه جزء شاگردانی بود که همراه و جلوتر از استاد مشتاق ارائه کارهایش بود بر خلاف باقی هنرجوها که وقتی استاد میگوید چه کسی کار برای ارائه دارد و کسی جرات ارائه کار جدید ندارند؛ علی روحیه جالبی داشت و بسیار برای آموختن تشنه بود. این روحیه علی باعث شد ما بیشتر به هم نزدیک بشویم و کم کم با هم دوست شدیم و بعد دوست خانوادگی شدیم و هنوز هم این دوستی ادامه داره به طوری که لیلی و لیلا مثل دو تا خواهر هستند و بسیار به هم نزدیک هستند. یکی از ویژگی های علی این بود که عاشق تهران بود مثل خودم. برای همین از قدم زدن در خیابان های تهران لذت می برد. خاطرم هست یک روز قبل از اینکه متوجه بیماری اش بشود در خیابان های تهران مشغول قدم زدن بودیم که گفت همیشه دوست دارم در تهران بمیرم. هیچ لذتی را با نفس کشیدن در فضای تهران عوض نمی کنم. علی همیشه روحیهی مثال زدنیای داشت. هیچگاه از بیماریاش چیزی نمیگفت. با اینکه من در جریان بودم هیچگاه از واژه سرطان استفاده نکرد. من شاهد لحظه لحظه زجر کشیدن علی بودم اما همیشه با روحیه عالیاش ادامه میداد. خاطرم هست بار آخر که برای شیمیدرمانی به فرانسه رفته بود وقتی برگشت به من گفت داوود به هیچ کس نگو من میام و یک راست از فرودگاه به سمت کلاردشت رفت. خیلی درد میکشید اما هیچی به زبان نمیآورد. وقتی هم که فوت کرد من ایران نبودم. برای بازی در فیلم خاطرات یک خبرنگار همراه با گروه و رسول صدرعاملی در پاریس بودم. وقتی خبر فوت علی را به من دادند ساعت ۵ صبح روز پنجشنبه بود. دکتر امید روحانی به من زنگ زدند و گفتند علی فوت کرده. از رسول صدرعاملی خواستم یک روز به من استراحت بدهد. و یک روز فیلمبرداری تعطیل شد. من تمام طول شب را زیر باران قدم زدم و به یاد تمام خاطرات خوبم با علی افتادم و افسوس خوردم که در آن لحظه تهران نیستم تا با او وداع کنم.
قطعا لحظات تلخ و سختی را پشت سر گذاشتید؟
خیلی زیاد. وحشتناک بود. مرگ علی ناباورانه بود. من حتی هنگام فوت پدرم اینقدر غافلگیر نشده بودم که از شنیدن خبر فوت علی جا خوردم. حتی خاطرم هست در زمانی که قرار بود فیلم سینمایی جهان پهلوان تختی را بسازند یک خانهای را نزدیک لوکیشن برای او اجاره کرده بودند که زیاد در رفت و آمد نباشد و اذیت نشود. علی که همیشه سر صحنه اکتیو و رو پا بود روزهای آخر و هنگام تصویربرداری «جهان پهلوان تختی» تمام مدت روی صندلی مینشست و توان روی پا ایستادن را نداشت.
در زندگی حرفهای هر هنرمندی افرادی هستند که چه در مقام استاد و چه در جایگاه دوست تاثیرات مثبت زیادی در زندگی حرفهای فرد بگذارند. شما در ذهنتان چنین افرادی هستند که بخواهید از آنها یادی کنید؟
یکی از بهترین آدمهایی که همیشه در طول زندگی سعی کردیم از هم یاد بگیریم و خیلی روی من تاثیر گذاشت علی حاتمی بود. آقای داوود میرباقری با آن نگاه و دید عمیقی که به هنر دارند هم انسان محترم و دوست عزیزی است که همیشه همکاری با او برایم لذت بخش و پر از نکتههای یاد گرفتنی بوده است. مرحوم فریدون گله که من فیلم کندو را با آن بازی کردم هم یکی از دوستانی است که روی زندگی حرفهای من تاثیر گذاشت. نکته مثبتی که در نگاه فریدون گله بود این بود که فیلمهایش هم مخاطب عام را راضی میکرد و هم منتقدین را. این نگاه فراگیر او بسیار نایاب بود. اما متاسفانه هیچگاه به آن جایگاهی که باید دست پیدا نکرد.