علی رستگار در جام جم نوشت :من در سینما از «زمین خاکی» شروع کردم؛ یعنی از فیلم هندی! اعتراف می کنم در سالهای کودکی و نوجوانی، فیلم های هندی چقدر برایم دوست داشتنی و هیجان انگیز بود و چقدر در عشق و علاقه من به سینما نقش داشت. همه که مستقیم از برناردو برتولوچی و اینگمار برگمان و آندری تارکوفسکی شروع نمی کنند، درباره خودم قسمت این بود که سینما را با مثلث عشقی «سنگام» استارت بزنم و بعد از مواجهه با ماجراجویی های آمیتاب باچان و تماشای دیگر اتفاقات محیرالعقول بالیوود، به شکل های دیگری از سینما برسم. من و بسیاری از هم نسلانم، پیش نیاز فیلم هندی را به جبر زمانه پاس کردیم، یعنی چاره و انتخاب دیگری نداشتیم. نفوذ سینمای هند در رقابتی همیشگی با هالیوود، آنقدر زیاد بود که به قلمروی خانواده ما هم کشیده شده بود و یکی از دایی های عزیز که عشق سینما بود با دستگاه آپارات هر از گاهی با حلقه های فیلم هندی به بغل می آمد و عیشی سینمایی در خانه به پا می کرد. بنابراین خیلی زودتر از اینکه با مثلث عشقی همفری بوگارت و اینگرید برگمن و پل هنرید در «کازابلانکا» روبه رو شوم، نوع هندی و سوزناکتر این سه ضلعی را در فیلم سنگام دیدم. آن سه قلب رنگی در همان شروع تیتراژ که اسم سه بازیگر اصلی فیلم، راج کاپور، بازیگر نقش سوندار(قلب آبی)، ویجینتی مالا، بازیگر نقش رادا(قلب قرمز) و راجندرا کومار، بازیگر نقش گوپال (قلب سبز)، روی آنها نقش می بندد، همان سرچراغی جایی برای چون و چرا درباره یک فیلم عشقی پرسوزوگداز باقی نمی گذاشت. با اینکه راج کاپور، ستاره بزرگ سینمای هند و همه کاره فیلم بود و با آن چشمان سبز و سبیل داگلاسی (مثل کلارک گیبل، رت باتلر بربادرفته) از رادا و انبوهی از تماشاگران دلبری می کرد اما من خیلی دوست داشتم رادا به گوپال می رسید ولی به هرحال زور و نفوذ راج کاپور به خواست من چربید و گوپال در یک هندی بازی و فداکاری محض، خودش را خلاص می کند تا دوستانش یک عمر به خوبی و خوشی و ایضا سوزشی فراموش نشدنی، کنار هم زندگی کنند! موقع تماشای فیلم، چند بار ملحفه سفیدی را که تصاویر روی آن انداخته می شد، کنار زدم تا بلکه به حقایق پشت پرده پی ببرم اما به جز گچ دیوار، هیچ حقیقتی وجود نداشت.یکی از ویژگی های همیشگی فیلم های هندی، زمان طولانی آنها بود و عزیزان بالیوودی، دستشان به کم نمی رفت. همین سنگام ۲۳۸دقیقه بود یا فیلم شعله ۲۱۰دقیقه بود؛ البته که سازندگان این آثار، قصه گویی عامه پسندانه را به خوبی بلد بودند و تماشاگر را تمام و کمال و با انواع و اقسام ترفندهای جذاب نمایشی ازجمله رنگ و رقص وآواز و حادثه و صحنه های خنده دار و عاشقانه و گریه دار تا پایان پای فیلم ها نگه می داشتند. ضمن اینکه انگار زمان طولانی فیلم ها، دلبستگی تماشاگران به شخصیت های قصه را بیشتر می کرد و باعث می شد در پایان فیلم، دل کندن از آنها هم سخت تر شود.
وقتی جی/جی دو (آمیتاب باچان) از تاکور(سانجیو کومار) می پرسد: «ما که از نظر شما آدم های کلاش و دزدی هستیم، پس برای دستگیرکردن یه راهزن، چرا از وجود دو تا دزد استفاده می کنین؟» تاکور جواب می دهد: «برای اینکه فقط آهن می تونه آهنو ببره.» فیلم های هندی پر است یا دست کم آن قدیمی هایش پر بود از این سوال و جواب های گل درشت و حکیمانه که باعث می شد، تماشاگران موقع تخمه شکستن های پیاپی به صورت همدیگر هم نگاه کنند و برای تایید و تصدیق این جملات، سری به تحسین تکان دهند و رضایت کامل شان از فیلم را اعلام کنند.
«شعله» به کارگردانی رامش سیپی که از آن به عنوان بزرگترین فیلم سینمای هند نام می برند، یک اکشن ماجراجویانه بود که همه عناصر جذاب و سرگرم کننده را برای خوشایند و رضایت تماشاگر داشت و همه احساسات مخاطبان را به کار می گرفت. ظاهرا کارگردان، ایده اصلی فیلم را از فیلم هفت سامورایی آکیرا کوروساوا گرفته بود؛ فیلمی که الهام بخش ساخت فیلم هفت دلاور در هالیوود هم شده بود اما سیپی، فشار و تنش فیلم را به جای هفت نفر، روی دو نفر قرار داد: جی (باچان) و ویرو (دارمندرا) که توسط پلیسی بازنشسته به نام تاکور استخدام می شوند تا راهزن و تبهکار مخوفی به نام جبار سینگ (امجد خان) را دستگیر کنند. این اقتباس و الهام در شعله به بهترین و هندی ترین شکل ممکن به کار گرفته شد و فیلمی گرم و پرشور و جذاب از آن درآمد اما به جز این، صنعت سینمای هند به کپی کاری هم معروف است و آنها گاهی بدون ذکر منبع، سراغ روایت های مشهور سینمایی هالیوود یا نقاط دیگر جهان رفته و نسخه هندی فیلم ها را ساخته اند.
شعله با سکانس های مختلف از جمله حرکات موزون بسنتی (هما مالینی) روی شیشه ها و فداکاری سکه ای جی دو، دل از مخاطبان بسیاری برد و فیلم را در قلب و ذهن آنها حک کرد. به جز اینها شعله یکی از مهم ترین ویژگی های سینمای هند را تمام و کمال داشت، یعنی تقابل خیر و شر مطلق. همین خط کشی سرراست و بدون پیچیدگی، کار مخاطبان را برای پیگیری و ارتباط بیشتر با قصه راحت تر می کرد. شخصیتی مثل جبار سینگ، اگر در هر درام مدرنی حضور داشته باشد، بلافاصله دافعه ایجاد می کند و مخاطب، علاقه ای به پیگیری سرنوشتش ندارد چون اساسا جایی برای کشف مخاطب باقی نمی گذارد اما در ساحت سینمای کلاسیک و عامه پسند هند و در مقام آنتاگونیست و ضدقهرمان قصه، خدایی می کند و پیش برنده درام است و قهرمان را به چالش می کشد.
یکی دیگر از جذابیت های شعله برای ما ایرانی ها، قطعا دوبله فارسی این فیلم است. به جز گویندگی گوینده های برجسته ای چون چنگیز جلیلوند و ابوالحسن تهامی نژاد که به جای دارمندرا و سانجیو کومار حرف می زدند، باید به گویندگی چند بازیگر سرشناس هم اشاره کرد، ازجمله اکبر زنجانپور که به جای جبار سینگ حرف می زد و زنده یاد خسرو شکیبایی و بهروز به نژاد که به ترتیب به جای شخصیت های آقامیرزا و جی دو حرف می زدند.
سینمای هند، در همه سالها روی کاکل ستاره های مختلف چرخیده و اسم های بزرگی در آن درخشیده اند اما قطعا سرجهازی و سلطان آن سینما، آمیتاب باچان است. بازیگری بلندقامت که فیلم ها و نقش های فراوان و ماندگاری بازی کرد و هنوز در ۷۸سالگی فعالیت می کند. او تجسم و مصداق واقعی یک قهرمان سینمایی است؛ عنصری که سینمای هند بسیار به آن وابسته است و به خوبی از ظرفیت های او برای روایت استفاده می کند. شخصیتی کنشگر و اهل عمل که برای رسیدن به هدف و غلبه بر موانع می جنگد، ولو اینکه این مبارزه با اغراق در احساسات، رخدادها و حوادث گاه غیرمنطقی و گل درشت و اعمال و رفتارهایی نه چندان باورپذیر باشد.
باچان، چنان پرشور و بااحساس و «هندی» بازی می کرد، که چاره ای جز نمک گیرشدن و دوست داشتنش نداشتیم، برای همین حتی وقتی در فیلم «قانون» و در نقش ویجی مقابل پدرش با بازی دیلیپ کومار می ایستد در پایان از قربانی شدنش متاثر می شویم و اشک می ریزیم یا لااقل در گذشته که می ریختیم یا دست کم دیدم که خیلی ها به لحاظ احساسی، دگرگون می شدند! الان که با فیلم و به ویژه سکانس وظیفه شناسی پدر و شلیک به پسر مجرم در فرودگاه مواجه می شویم، اغراق در دیالوگ ها و احساسات، حتی مضحک به نظر می رسد؛ دیالوگ «خیلی سعی کردم این نفرت رو از قلب خودم بیرون کنم ولی افسوس…» با نوع بازی باچان و البته نحوه گویندگی خسرو خسروشاهی، تنها با متر و معیار یک فیلم هندی محصول سال۱۹۸۲ و دهه۶۰ ما قابل هضم و همراهی است وگرنه الان دقیقا نمی دانید آن را کجای دلتان بگذارید!
وقتی صحبت از سینمای بالیوود و فیلم هندی و قهرمان هایی چون باچان می کنیم، نمی توانیم از ضدقهرمان و بازیگر بزرگ نقش های منفی، یعنی آمریش پوری یاد نکنیم که عمری با آن چشم های از حدقه درآمده و ژست های ترسناک، ترس و وحشت در دل تماشاگران می انداخت. بازی او در نقش مارگیر فیلم «ملکه مارها» همه شاخصه های نقش منفی قدرتمند و تیپیکال فیلم هندی را در خود دارد و تقابلش با سری دو، تنور فیلم را حسابی داغ می کند. با اینکه امروز، عمر هیچ کدام از این دو بازیگر به دنیا نیست اما ماترک سینمایی آنها مشهور و جاودانه است.
به جز نبرد همیشگی خیر و شر، اغراق در داستان و افراط در احساسات گرایی، وفاداری و رفاقت تا پای جان، موارد دیگری چون قهر و آشتی شخصیت ها، جبر و سرنوشت و فاصله طبقاتی و تقابل فقر و ثروت از دیگر ویژگی های سینمای کلاسیک هند بودند که معمولا با پرداخت هایی ساده، مخاطبان زیادی را با خود همراه می کردند.
راستش سالهاست که میانه ای با فیلم هندی و سینمای بالیوود ندارم و چندان نمی دانم آیا این مولفه ها هنوز هم رعایت می شوند و خریدار دارند یا نه اما این را می دانم که دوست و همکار پیشکسوت و خوش صحبت ما کیکاووس زیاری، همچنان با شوق و ذوقی مثال زدنی و قابل اشاره، فیلم هندی را دنبال می کند و پای سینمای هند پیرشده یا به عبارتی، جوان مانده است. عمر «کاووس خان» (اگر آقای زیاری اجازه دهد فیلم مستندی درباره شیفتگی اش به سینمای هند بسازم، عنوانش این خواهد بود) و دیگر علاقه مندان فیلم هندی، دراز باد. امیدوارم به بزرگی خودشان، کوچ من از سمت سینمای هندی به سمت سینمای هنری را ببخشایند و به حرمت نام زنده یاد ساتیاجیت رای(فیلمساز هنری سینمای هند)، مثل مرحوم آمریش پوری به من چشم غره نروند.