سینماسینما، سپیده ابرآویز
رضا میرکریمی استاد دنبال کردن رابطههاست. بهخصوص رابطههایی که حضور پدر در آنها وزنه اصلی باشد. «خیلی دور خیلی نزدیک»، «دختر»، حتی «امروز» و حالا «قصر شیرین» همه قصههایی هستند از پدری در یک بحران.
«قصر شیرین» روایت یک پدر نامتعارف است. پدری که نه فداکار است و نه تکیهگاه و نه مسئولیتپذیر. او دنبال فرار کردن از پدر بودن است. میخواهد از دست بچههایش خلاص شود. به خاطر پول همه کار میکند و حتی قلب زن مرگ مغزی شدهاش را پیشفروش میکند.
جلال که نقش او را حامد بهداد بازی میکند، پیشزمینه خانوادگی آشفتهای دارد. در جادهای که به نوعی جاده زندگی اوست، بچههایش را که به قول خودش گیر آنها افتاده است، سوار بر ماشین زنش کرده و با کمترین میزان مکالمه و مراوده میراند. در دیالوگی محدود در جایی از این سفر اشاره به رفتار خشن پدر و پدربزرگش میکند. همین کافی است تا بدانیم او از چه خاستگاهی میآید و میتواند به لحاظ روانی تا چه حد آسیبدیده و بیمار و خسته باشد. انتخاب حامد بهداد گزینه مناسبی هست و نیست. هست، چون میتواند همانقدر که لازم است، عصبانی و ناراضی و بیرحم باشد. نیست، چون همان همیشگی است. حامد بهداد برند بازی در چنین نقشهایی است.
نقطه قوت و در واقع جادوی فیلم در جای دیگری است؛ اول روایت سالم از یک ماجرا به سبکی که میشود آن را سینما دانست و ساختن فیلمی که میتواند توجه مخاطب خاص و عام را جلب کند. دوم بازی بینهایت درخشان دو بازیگر خردسال فیلم. مخصوصا بازیگر دختر که به نوعی کولاک میکند.
البته از دشواریهای کارگردانیهای یک فیلم جادهای هم نمیشود نگفت. اما بار عمده فیلم مدیون بازیگران خردسال آن است که به طرز شگفتآوری درست بازی میکنند. میرکریمی قطعا فیلمنامه خوبی در دست داشته است؛ فیلمنامهای با الگوی کلاسیک که درنهایت به رشد شخصیت میانجامد. اما تبدیل همین فیلمنامه به یک فیلم روان و یکدست و القای تحول یک مرد خسته و عاصی به یک پدر حاصل کارگردانی دقیق اوست. «قصر شیرین» پاشنه آشیل تماشاگر را خوب میشناسد و سینمای داستانگو را انتخاب میکند و همین میشود که فیلم بسیار دلپذیر و تاثیرگذار درمیآید.
منبع: ماهنامه هنروتجربه