سینماسینما، حمیدرضا گرشاسبی
در این تصاویرِ جمعشده کنار هم که عنوان «و کیارستمی ادامه دارد» بر آن نهاده شده، بارها و بارها آدمهایی در برابر دوربین قرار میگیرند و هر بار که نام آقای کیارستمی به گوششان میرسد، تقریبا یک واکنش را نشان میدهند: «خدا رحمتش کند.» اینها ـ همگی ـ آدمهایی ساده و بیآلایش هستند که چند صباحی با کیارستمی زندگی کردهاند و حالا هم سادهترین واکنش خود را در قبال شنیدن خبر تاسفبرانگیز مرگ عباس کیارستمی بروز میدهند. آنها بلد نشدهاند حرفهایی عمیق درباره کیارستمی بزنند. نمیدانند چه فرقی است بین فیلم داستانی یا مستند/داستانی. یاد نگرفتهاند فیلمهای آقای کیارستمی (که برای برخی برادر بوده، برای عدهای پدر و برای برخی دیگر دوست و رفیق) در چه ژانری قرار میگیرند. و حتی اصلا خبر ندارند جادو و سحر فیلمهای او از چه چیزی ناشی میشوند، اما فقط از یک چیز آگاه هستند: «آقای کیارستمی مرد خیلی خوبی بوده است.» چرا اینطور است؟ آنها با او و او با آنها زندگی کردهاند/کرده است. خیلی چیزی به عنوان رابطه بازیگر و کارگردان بین آنها نبوده. برای همین است که این رابطه با اتمام فیلمها قطع نشده و همچنان تا سالها ادامه داشته و به یک دوستی بیغلوغش تبدیل شده. اینجا آنچه ارزش است، آن سادگیِ نهفته در ارتباطهای انسانی است؛ یعنی همان مفهومی که کیارستمی در فیلمهایش سعی در تبیین آن دارد و شخصیتهایش را به آن سو سوق میدهد. او همواره تلاش میکند دنیایی بیافریند که در آن آدمها به سادهترین شکل زندگی میکنند و رابطههاشان را پیش میبرند. به بیانی دیگر، کیارستمی با طرح رابطهها و زندگیهایی عمیق و ژرف، راهی غیرپیچیده را طی میکند. همچون چیزی که در هایکوها میبینیم؛ سادگی در عین پیچیدگی.
این مقدمه را گفتم که یاد بیاورم از اینکه سادگیِ عمیق چه تحسینآمیز است، اما سادگیِ سادهانگارانه چه نامقبول. «و کیارستمی ادامه دارد» مجموعه تصاویری است که سادهانگارانه در کنار هم قرار گرفتهاند. هم از اینروست که این مجموعه تصاویر، فاصله دارند با یک فیلم؛ فیلمی که بشود بر پرده بیفتد. شاید بتوان اینها را به عنوان یک فیلم خانگی بر یک لوح فشرده حک کرد و روی میز کار خود گذاشت و آن را در رفتوآمدهای دوستانه بر یک صفحه شیشهای کوچک اکران کرد. حالا بگذارید از این پس ـ با اغماض ـ این مجموعه تصاویر را «فیلم» عنوان کنیم و بگوییم فیلم «و کیارستمی ادامه دارد» چه کرده و چه نکرده. دمدستترین ایدهای که میتواند از ذهن کسی عبور کند برای ساختن فیلمی درباره عباس کیارستمی، همین است که حالا ما شاهد آن هستیم. که این نیز خود از فیلمهای کیارستمی میآید؛ وقتی که زلزله میشود، او میشتابد تا ببیند چه بر سر شخصیتهای فیلمش آمده است. اینجا هم گویا سازنده قرار داشته تا ببیند آدمهای فیلمهای کیارستمی چه حال و روزی دارند بعد از مرگ کیارستمی. همین و دیگر هیچ. برای او همین مقدار کافی بوده تا مقداری راش تهیه کند. راشهایی که تا مرحله پایانی و خروجی کشیدن، راش باقی ماندهاند. فیلم روی محور مشخصی حرکت نمیکند. موضوعی منسجم را دنبال نمیکند. به نظر میرسد همین که آدمها حرف بزنند و از کیارستمی بگویند، کفایت میکند. اینکه از منزلی به منزلی دیگر برویم، از ایستگاهی به ایستگاهی دیگر تا یک فرد تازه را پیدا کنیم و جلوی دوربین بنشانیم، از او بپرسیم آقای کیارستمی چه جور آدمی بود و آنها نقلِ خاطره کنند، آیا فیلمی ساخته خواهد شد درخورِ یکی از بزرگترین فیلمسازان ایران، نه که جهان؟ اصلا این فیلم حرف تازهای میزند از او، که تا پیش از این نشنیدهایم؟
کیارستمی آنقدر فیلمساز بزرگی است که درباره شکل کار او، مرام انسانیاش، مرام کاریاش، برخوردهای حرفهایاش، نگاهش به زندگی و رابطه، میزان تاثیرگذاریاش بر سینما و اجتماع، اهمیت دادنهایش به واقعیت و زیباییشناسی به یک میزان، به کرات صحبت شده و مطالعات و پژوهشهای فراوانی حول سینمای او و شخصیتش انجام گرفته است. بنابراین شاید بشود گفت پیدا کردن حرفهایی تازه از او سخت به نظر میرسد. اما اگر رفتن به سوی کیارستمی با مسامحهکاری نیز همراه باشد ـ آنچنانکه در این پروژه شاهدش هستیم ـ نتیجه به مراتب بیسروشکلتر هم خواهد بود.
پروژه «و کیارستمی ادامه دارد» یک پروژه کوچک و ظاهرا دو نفره است که بیشتر از سر ذوق و شوقی غیرحرفهای به بار نشسته است. و البته در این حد، بیشتر به یک تحقیق بصری میماند. میتوانسته پژوهشی باشد که کارگردانی پیش از ساختن یک فیلم انجام میدهد؛ گیرم که مشاهدات سفرش را به جای اینکه بر کاغذ بنگارد، ضبط تصویری کرده. کارگردان پس از چند روز از فوت کیارستمی، با کمی خلوت کردن با خود و اینکه دوست داشته در جهت ادای دین به آن مرحوم کاری کند، پشت فرمان نشسته، ماشین را راه انداخته و از کنار دستیاش هم خواسته دکمه دوربین را بزند. جالب اینجاست که گویا اطلاعات کنار دستی آنقدر کم است که راننده باید درباره علاقه کیارستمی به تکدرختها نیز برایش حرف بزند. اشتباه گرفتن سیمان آبیک با پالایشگاه که مثلا تمهیدی است برای کات زدن به فیلم «زندگی و دیگر هیچ» نیز از نوع ایدههایی است که بهشدت توی ذوق میزند.
این پروژه یک پروژه دو بخشی است. بخش زیادی از آن در شمال میگذرد؛ در لوکیشنهای کیارستمی، و بخش دوم که کوتاهتر است، در تهران است و بر مزار کیارستمی. اگر فرض را بر این بگذاریم که قصد از ساخت این پروژه توجه دادن به شخصیتهای سهگانه کوکر است، پایان دادن فیلم با مزار کیارستمی و عکسهای پشت سر هم او در شهر تهران، نداشتن ایده برای پایان دادن به فیلمی است که در حجم زیادی از خود، حرف دیگری داشته است.
وقتی این همه آدم پیدا کردهایم که جلوی دوربین از «خوبی» کیارستمی حرف میزنند و از بزرگی او، آیا بهتر نبود راه بهتری پیدا میکردیم که فیلم «خوب»تری بسازیم به احترام آن بزرگوار؟
منبع: ماهنامه هنروتجربه