سینماسینما، علیاصغر کشانی
«پری» تجربه و آزمون دشوار داریوش مهرجویی برای نزدیک شدن به مفاهیم ژرف عرفانی و غوطهور شدن در عناصر عمیق سیر و سلوک است؛ تجربهای که انگشتشمار فیلمسازان در طول تاریخ سینمای ایران به هر نحو بدان نزدیک شده و به خاطر دشواریهای تبدیل مولفههای پررمزوراز فلسفی به عناصر نمایشی و تصویری، کمتر موفق به تجربهگرایی و خلق آثاری ماندگار در این زمینه شدهاند. بااینحال، هنر داریوش مهرجویی و تجربه او در نزدیک شدن به این وادی دشوار، متفاوت و لذتبخش است تا او در این اثر مهجور خود (به عنوان نمونهای مثالزدنی از تجربه نزدیک شدن به مولفههای عارفانه در هنر فیلم) مانند دیگر فیلمهای موفقش نشان دهد میتوان آثار این نوع و جنس لطیف از سینما را بدون سَر بردن حوصله تماشاچی تولید کرد. البته «پری» با نگاهی به داستان بلند «فِرِنی و زویی» نوشته جی.دی. سالینجر به عنوان احساسیترین اثر فلسفی و عارفانه مهرجویی که او آن را با نشان دادن تحول ژرف کاراکتر اولش بسیار فراتر از داستان سالینجر خلق کرده، گویی ثابت کرده توانمندی دیداری، رویکردهای شخصیتپردازانه و جنبههای خلق فضا در یک اثر سینمایی چقدر میتواند به متنی ادبی و مایههایی انتزاعی غنا ببخشد. داستان «پری» روایتگر زندگی دانشجوی ادبیات دانشگاه تهران است که پیشتر تجربه بازیگری داشته و تحت تاثیر کتاب سیر و سلوک صوفیانه، مشی عرفانی در پیش گرفته است. او از برادرش، داداشی، میشنود که اسد و صفا، برادران بزرگتر او، با قدم گذاشتن در وادی سلوک دچار احوالات و دگرگونیهایی شدهاند، اسد در آتش سوخته و صفا در روستایی عزلت گزیده است. داداشی (پیشتر شیفته مسیر دو برادر بوده و اکنون درگیر تجربه بازیگری در سینماست) با نگرانی از احوالات پری، پس از مدتی جستوجو او را بعد از گذران دوران کوتاه ریاضتی دشوار در کلبه نیمهسوخته اسد مییابد.
«پری»، این دشوارترین اثر مهرجویی در نزدیک شدن به مابهازاهای اندیشه و عرفان شرقی، اشارات و نکات غیرمستقیم و پنهانی به لایههای اسرارآمیز صوفیانه، متنی دقیق و قابل تامل دارد. عزم پری از ابتدای داستان، نوعی ورود او با رویکرد به وادی طلب است. او دختری پاک در آستانه تحول است.
تو به هر حالی که باشی می طلب آب می جو دائما ای خشک لب
جد و جهد و شوق و سرگشتگی پری از همان ابتدا با سرپنجههای کیوان جهانشاهی بر تار و سفر تمثیلگون او از تهران به اصفهان، حس طلب را به بهترین شکل منتقل کرده است. عزم او گویی بیان این اشعار از مولاناست:
هر که رنجی دید گنجی شد پدید هر که جِدّی کرد در جَدّی رسید
یا
جهد کن تا سنگیات کمتر شود تا به لعلی سنگ تو اَنور شود
یا
وصف هستی میرود از پیکرت وصف مستی میفزاید در سِرت
نمونه این شوق و سرگشتگی پری برای آموختن را در بسیاری از منظومههای عرفانی میتوان یافت، آنجا که متنهای درخشان صوفیانه مسیر و مقصد این طلب را عیان میکنند، مثل عزم موسی برای یافتن خضر که نمونهای مشهور از این طلب است.
میروم تا مجمعالبحرین من تا شوم مصحوب سلطان زَمَن
سالها پَرم به پَر و بالها سالها چه بُوَد؟ هزاران سالها
هر یک از رفتارهای پری گویی برگرفته از بخشی از جنبههای زندگی عارفانه انتخاب شده است. در جریان داستان سالکانهای که مهرجویی خلق کرده، یکی از حرکات پری در این مسیر پریشانحالانه، توسل او به گرسنگی عارفانهای است که در انتها با دستان داداشی گشوده میشود. گرسنگی او با پاسخ تندی به خواستگارش، آغاز رسیدن به نوری باطنی عنوان میشود.
زین خورشها اندک اندک باز بُر
کین غذای خَر بُوَد نه آن حُر
تا غذای اصل را قابل شوی
لقمههای نور را آکِل شوی
اِشکم خالی بود زندان دیو
کِش غمِ نان مانع است از مکر و ریو
گر تو این انبان ز نان خالی کنی
پُر زگوهرهای اِجلالی کنی
پری تحت تاثیر کتاب سالک با یادگیری اذکار در پی دگرگونی حال کنونی خویش است.
چون درآید نام پاک اندر دهان نی پلیدی مانَد و نی اَندُهان
آنچه عیسی کرده بود از نام هو میشدی پیدا وِرا از نام او
چونکه با حق متصل گردید جان ذکرِ آن اینست و ذکر اینْسْت آن
به قول یعقوب نهرجوری: هر که را سیری به طعام بود، همیشه گرسنه بود.
از سوی دیگر، برادر بزرگ پری، صفا، که مدتهاست خلوتنشینی پیشه کرده، عارفی است که برای تکمیل نفس و تهذیب قلب، کنج انزوا برگزیده و از حشر و نشر با مردمان کناره گرفته است. وصف حال او گویی چیزی شبیه به تعبیرات مولانا از این رفتار درویشانه است:
قعرِ چَه بگزید هر که عاقل است زآنکه در خلوت صفاهای دل است
ظلمتِ چَه بِه که ظلمتهای خلق سر نَبُرد آن کس که گیرد پای خلق
یا
آدمی خوارند اغلب مردمان از سلام علیکشان کم جو امان
و به قول یحیی معاذ: تنهایی آرزوی صدیقان و اُنس گرفتن با خلق وحشت ایشان است. و به قول ابوالحسن خرقانی: عافیت را در تنهایی یافتم و سلامت را در خاموشی. و گویی صفا در این عزلتگزینی تبدیل به عاشقی مجنون و حیران شده است.
هر چه غیر شورش و دیوانگی است اندرین ره دوری و بیگانگی است
هین بنه بر پایم آن زنجیر را که دریدم سلسله تدبیر را
ما اگر قلاش و گر دیوانهایم مست آن ساقی و آن پیمانهایم
لااوبالی عشق باشد نی خِرَد عقل، آن جوید کز آن سودی برد
آنچنان دیوانگی بگسست بند که همه دیوانگان پندم دهند
از زاویهای دیگر، حرکت صفا برای گوشهنشینی و فاصله گرفتن از اطراف، یکجور نگاه انتقادی فیلم و واکنش متن به اوضاع و احوال زمانه هم میتواند باشد که در ادبیات عرفانی ما نیز اشارات مستقیمی بدان شده است.
چون که زاغان خیمه بر بهمن زدند بلبلان پنهان شدند و تن زدند
اوضاع دوران مولانا همانگونه که در تاریخ بدان اشارت شده، از بدترین ادوار تاریخ به شمار میرفته، آنگونه که او بهصراحت میسراید:
چون که حکم اندر کف رندان بود لاجرم ذوالنون در زندان بُود
از سوی دیگر، ماجرای سوختن برادر بزرگتر خانواده در متن ماجرا هر چند در داستان زویی خودکشی عنوان شده (برادر بزرگ خانواده گلَس جایگاه یک قدیس را در خانواده دارد) و در اثر مهرجویی با ابهام از این حادثه یاد میشود، اما با رویکردی به اشارات گاه و بیگاه متن (صفا میگوید روح اسد در جسم او نمیگنجید و…)، سوختن اسد میتواند نوعی تمثیل از فانی شدنش تعبیر شود. تعابیر فنا در ادبیات عرفانی با بیانی عجیب روایت شده. مولانا این مرحله از تحول عارف را اینگونه روایت کرده است:
گفت من در تو چنان فانی شدم
که پُرم از تو ز ساران تا قدم
بر من از هستیِ من جز نام نیست
در وجودم جز تو ای خوشکام نیست
در همین رابطه و در حکایت مجنون و فصّاد در مثنوی آمده است:
لیک از لیلی وجود من پُر است
این صدف پُر از صفات آن دُر است
ترسم ای فَصّاد گر فصدم کنی
نیش را ناگاه برِ لیلی زنی
مسیری که اسد میرود، میتواند تعبیری برگرفته از بلندهمتی عارفی وارسته باشد. همت او میتواند مشابه مختصاتی باشد که عینالقضات همدانی در نامهای که به احمد غزالی نوشته، ترسیم کرده است: «اگر هزار سال بازی گرسنه بُود، هرگز او را آرزوی قوتِ مورچه و پشه نباشد.» و به بیان مولانا:
تو اگر روزی که در هست آمدی آتشی یا باد یا خاکی بُدی
گر بر آن حالت تو را بودی بقا
کی رسیدی مر تو را این ارتقا؟
داداشی اما مسیری که از سلوک اسد برداشت میکند (دل با یار و سر به کار)، با پری متفاوت است؛ چیزی که از ابوسعید ابوالخیر گرفته و تا حدودی وجه تمایز او میان سطح ظاهری و باطنی در دین را نمایان میسازد. با این رویکرد، فیلم با گونهگونی شخصیتهایش از گونهگونی اشارات و تعابیر عرفانی هم برخوردار است که البته مهرجویی آنها را به زبانی مدرن اجرا میکند؛ از خرق عادت و مکاشفه و سماع داداشی تا حکایت ختم اذکار در چاه.
درهرحال، مهرجویی با قرار دادن پری، داداشی، صفا و اسد در یک خط سیر مشخص، گویی سلسله مراتبی از مسیر یک سلوک را نشان داده است که از وادی طلب آغاز و به فنا ختم میشود؛ منتها آنچه پری را پس از سفر او از خلق به حق دگرگون میکند، سیر او مبتنی بر نگاه ابوسعید و تفکر ملاصدرا در تبیین اندیشه از خلق به خلق است. پری مسیری را برگزید که پیشتر برادرانش رفتند؛ مسیری که مهرجویی با تمام ظرافتش آن را در لایههای زیرین قصه متجلی کرد تا نشان دهد آدمهای داستانش، پس از سیر در آفاق و انفس به آنچه دم مسیحایی میتوان خطابش کرد، برسند:
آن نفس خواهد زِ باران پاکتر از فرشته در روش چالاکتر
سالها بایست تا دَم پاک شد تا امین مخزن افلاک شد
منبع: ماهنامه هنروتجربه