سینماسینما، شهرام اشرف ابیانه
کفر ناحوم نادین لبکی را با تصویر دو کودک قهرمان فیلم می شناسند. در یکی از آنها رو به دوربین نشسته اند خیره مثل فیلم پسربچه چاپلین. انگار یکی از آنها چاپلین بزرگ باشد و دیگری جکی گوگان که فیلم لبکی بی شباهت نیست از این منظر به فیلم چاپلین بزرگ هر چند که فیلم چاپلین کمدی است و این یکی درامی اجتماعی و ملودرام. هر دو اما ریشه گرفته از ادبیات متعهد اجتماعی قرن نوزده و سرآمدش بینوایان هوگو. فیلم لبکی اگر به دل می نشیند به دلیل همین رنگ مایه است.
همه چیز البته رنگ و بوی امروزی پیدا کرده. داستان این بار در زاغه های فقیر نشیر حومه بیروت می گذرد. در جعبه ای بزرگ و رنگارنگ ، چیزی شبیه هزارتویی که آدم های داستان در آن میلولند و فقری نکبت زده را بازتولید می کنند. نماهای هوایی فیلم چنین حس و حالی را به دفعات به ما منتقل می کنند. قرار نیست رهایی ای از این دنیا امکان پذیر باشد. علیه اش اما می توان شورید. هر چند محکوم به شکست و قربانی ابدی آن باشیم یک جور نگاه اگزیستانسیالیستی و آلبر کامو وار. کفر ناحوم از این زاویه فیلمی است در تقدیس انسان بودن. هر چند این انسان از پیش توسط خدایانی نادیده حاکم بر این زندگی نکبت زده، محکوم به شکست باشد.
فیلم لبکی را با تصویر دیگری نیز می شناسند. در آنجا نیز دو کودک قهرمان داستان را می بینیم. این بار کوچکترین آنها روی چیزی شبیه چرخ نشسته و کودک بزرگ تر او را به دنبال خود می کشد. دوربین از پشت آنها را در قاب گرفته. پرسپکتیو تصویر، نوعی گریز را به ذهن تداعی می کند. در فیلم، خود این نما با دوربین پرتحرک روی دست و خرد شدن نما در نماهای پی در پی این حس گریز و فرار به خوبی قابل مشاهده است. این صحنه و سماجت زین، پسرک ۱۲ ساله ای که به جرم چاقو کشی در زندان افتاده، شباهت هایی ایجاد کرده با چهارصد ضربه تروفو و قهرمان نوجوان آن فیلم آنتوان دوانل.
در هر دو فیلم شخصیت های محوری نوجوان بر علیه محیط خود می شورند منتهی با یک تفاوت. قهرمان فیلم تروفو حداقل برای مدتی کوتاه گونه ای سرخوشی و را تجربه می کند. حتی تصویر پایانی فیلم تروفو در کنار نمایی از دریا به پایان می رسد. در کفر ناحوم تصور آزادی چیزی است موهوم. چیزی به این نام در این دنیا راهی ندارد. این البته از تفاوت در ریشه های ادبی این دو کار می آید. چهارصد ضربه تروفو آشکارا وام دار رمان های بالزاک است این آخری یک درام اجتماعی متعهد باشد. یک جور بینوایان کودکانه بدون حضور شخصیت ژاور البته.
فارغ از همه این شباهت ها که علاقه مندان سینما و ادبیات را خوش می آید و ناخواسته ذهن به آن کشیده می شود آنچه فیلم لبکی را سینما کرده کار فیلمسازانه ای است که روی آن انجام شده. دوربین لبکی همانند یک مستند ساز، پلان ها و قاب ها را می چیند. بازی ها تحت همین زیبایی شناسسی منحصر به فرد است که این اندازه باور پذیر شده. از این منظر،تمام عناصر درون قاب باید معنا پیدا کنند. پس به طرز خود انگیخته ای باید انرژی درون کادر آزاد و رها باشد برای رسیدن به چیزی که فیلم می خواهد ما را به درون آن راهبر باشد. حتی در صحنه های داداگاه که دوربین باید طبیعتا ثابت باشد نوعی بی قراری می بینیم. خشمی شبیه آنچه درون زین ۱۲ ساله است در این نماها فریاد می زند. گویی روحی بزرگ افتاده درون قفسی چرک عصیان کرده بخواهد این حصار تنگ را بشکند و نمی تواند. فیلم درباره این نتوانستن نیست. داستانی است در باب این تلاش.
نگاه اجتماعی فیلمساز از این منظر آن قدر پرمایه و غلیظ است که کار به دادن مانیفست و دادن بیانیه می کشد. زین ۱۲ ساله رسما از پدر مادرش شکایت می کند که چرا او را به دنیا آورده اند. در هر فیلم دیگری این نگاه اجتماعی پر رنگ و لعاب می توانست پاشنه آشیلی باشد برای سقوط درام. فیلم لبکی اما از پیش تارهای محکم داستانی و ساختاری خود را تنیده تا چنین اتفاقی برایش رخ ندهد.
کفر ناحوم نادین لبکی از آن گوهرهای نابی است که از بخت خوش در سینمای خاورمیانه ظهور کرده. منطقه ای اسیر جنگ و نکبت روزانه. این بار به خود جنگ و عوامل آن پرداخته نشده؛ مستقیم سراغ قربانیان آن رفته ایم. از جهت گیری های سیاسی خبری نیست. یکراست رفته ایم سراغ زخم خورده های این وضعیت ناپایدار انسانی. زین ۱۲ ساله نمی حواهد قربانی باشد پس علیه اش میشورد. همچنان که آنتوان دوانل چهارصد ضربه تروفو زندگی پر فریب خانواده و مدرسه و جامعه اش را بر نمی تابد و مقابلش عرض اندام می کند.
این عصیانی است نه علیه نابرابری و بی عدالتی. تلنگری است برای یادآوری نوعی زیست انسان گونه. اودیسه ای برای جنگیدن و انسان ماندن. دردنیای غرب اگر فیلمی این چنین اقبال یافته بدین خاطر است.