سینماسینما، علی نعیمی:
ساخت یک اثر مستند پیش از آنکه وابسته به احتمالات فکری باشد، متکی به ممکنات است. ساخت فیلم مستند برخلاف گونه دیگر فیلمسازی که بر مبنای داستان و اوهام و خیال و مکاتب مختلف فکری و ذهنی شکل می گیرد، بر پایه واقعیات ساخته می شود و فیلمساز نباید سوژه را فدای درگیری های ذهنی خود کند.
مستند «ناپدید» ساخته فرحناز شریفی بر پایه یک ایده اولیه شکل گرفته است. ایده آگهی های مندرج در روزنامه ها که همگی یک وجه مشترک داشتند؛ گم شدن. این سوژه به اندازه کافی مبهم و سوال برانگیز هست تا فیلمساز نیاز نداشته باشد بر فضای خیالی فیلم اضافه کند و مبنای ساخت اثر خود را به جای مستندات با دایره تصویرهای خیالی پوشش دهد.
«ناپدید» حاصل یک ذهن شلخته و آشفته است که فیلمساز با آنکه خیال می کند تکلیفش با موضوع روشن است، اما نه تنها نمی تواند بر موضوع اصلی فیلم تمرکز کند، که حتی از ریز داستان های درون فیلم هم به وحدت موضوعی دست پیدا نمی کند و تا آنجا که امکان دارد، حول چرخ معیوب فضای سورئال خود می چرخد.
«ناپدید» به گواه تصاویر درون فیلم یک اثر کم زحمت و خنثی است. ابزار و اسناد و امکانات کافی برای ساخت یک مستند کامل و جامع را در اختیار ندارد و گویی به غیر از چند آلبوم عکس و چند تکه بریده جراید و دو سه قطعه ویدیو باقیمانده از دوران مختلف هیچ چیز دیگری برای اثبات فرضیه های مطرح شده درون فیلم ندارد. کارگردان حتی برای پوشاندن نقص موجود که معلوم نیست تا چه میزان خودش در نداشتن این متریال مقصر است، از نریشن توضیحات کامل پیرامون هر یک از اتفاقات پرهیز می کند و به غیر از ماجرای ژوبین که به سراغ خانواده او رفته است، دیگر داستان های درون فیلم به طرز شلخته و ازهم گسیخته ای دچار لکنت است و شخصیت ها همان میزان که ابتر و کال چیده می شوند، همان قدر هم مستعد جوانمرگی هستند.
این از هم گسیختگی در برخی از داستان ها شکل افراط به خود می گیرد و اجازه نمی دهد مخاطب به شخصیت ها نزدیک شود. فیلمساز از توضیح درباره شخصیت های محوری مستند امتناع می کند و حتی در وجه مشترک آنها نیز دچار تداخل معنایی می شود. به عنوان مثال موضوع جوان کوهنورد که به قله اورست رفته و در راه بازگشت در مسیر ناپدید شده است، بسیار دور از ذهنیت فیلمساز است که می خواهد درباره گم شدن های تعمدی صحبت کند. او در جای جای قصه از خستگی و استیصال انسال معاصر صحبت می کند که گاهی تصمیم می گیرد با وجود آنکه همه چیز عادی به نظر می رسد، یک روز صبح خودش را بردارد و در جایی از این جهان گم شود. این نگرش در کالبد شخصیت جوان کوهنورد که با شوق زندگی و به امید کسب موفقیت بزرگ پا به مسیر سخت و صعب کوه های هیمالیا گذاشته است، همخوانی ندارد و نمی توان آن را حاصل پذیرش نوعی ناامیدی از زندگی و یأس در ادامه حیات دانست؛ اتفاقی که وجه مشترک دیگر شخصیت هاست و همگی آنها به نوعی در جایی از زندگی دچار تردیدهای جدی برای ادامه زیست کنونی خود می شوند و راه گم شدن را انتخاب می کنند. گم شدن از اتمسفری که در آن زندگی می کردند و دیگر یارای نفس کشیدن در آن را ندارند. این فرضیه البته در هیچ کجای فیلم اثبات نمی شود که آیا واقعا انگیزه و قصد تمامی شخصیت ها همین گونه است یا خیر؟ از طرفی، مگر میتوان بر اساس یک آگهی درون روزنامه قصه پردازی کرد و به هیچ منبعی برای رسیدن به اثبات فرضیه چنگ نزد؟ کارکرد پرده سبز درون قصه به غیر از دامن زدن به فضای گنگ و مبهم مستند چیز دیگری ندارد و بازسازی شخصیت هایی که مخاطب آنها را از منظر عمومی نمی شناسد و قصه و زندگیشان عمومیت ندارد و شهرتی پشت آنها وجود ندارد، به غیر از اینکه یک دور باطل درباره یک موضوع عقیم شده را شاهد باشیم، دستاورد دیگری ندارد.
به نظر میرسد فیلمساز باید درباره اثر خود به یک وحدت درونی برسد و نگاه مجددی به اثرش داشته باشد. اثری که از لحاظ مولفه زمانی و از لحاظ پژوهش و همچنین ایدئولوژی پنهان خود دچار سردرگمی هایی است، امکان همراه کردن مخاطب را با اثر نمی دهد. در این رهگذر تنها یک پرسش جدی برای مخاطب به وجود می آید و آن هم اینکه چگونه میتوان بر فرضیه ای که حتی قهرمان هایش هم گم شده اند، فیلمی در قطعیت تمام تئوری های آشکار و پنهان آن نشان داد؟ کلی نگری آفت بزرگ مستند «ناپدید» است که چون فیلمساز نتوانسته آن را خرد کند و از زاویه ریزتری به داستان نگاه کند، دچار نقصان کیفیت شده است و اثر پیش رو را فاقد تاثیرگذاری مورد نظر کرده است.
منبع: ماهنامه هنروتجربه