عبدالرحمن نجلرحیم- مغزپژوه در شرق نوشت :
سال گذشته در همین دوران بود که در روزنامه «شرق» سندرم کیارستمی را مطرح کردم. علم پزشکی، از دوران رنسانس بهبعد، با وجود پیشرفتهای شگفتانگیزش در گسترش فهم ما از نحوه کارکرد اعضای بدن و بیماریهای آن، موفق نشده است وحدت لازم بین آنچه در بدن انسان میگذرد را با آنچه که در ذهن او میگذرد، ایجاد کند و آن را بهطور انسجامیافته در امر تشخیص و درمان به کار گیرد. مغزپژوهی امروز تأکید دارد بسیاری از مکانیسمهای شفابخش، چه آگاه و چه ناآگاه، از طریق تشکیلات سلسلهاعصاب، بر نظام هورمونها، ایمنی و گردش خون اثر میگذارند و موجب هارمونی و همسازی فعال و یکپارچه بدن و جان میشوند. به نظر من پزشکی هنگامی میتواند روی این شکاف پل بزند که بتواند از طریق ساختن استعارههای ملموس با بیمار و همراهان ارتباط ایجاد کند و از ذهنیت آنها نیز در امر درمان کمک بگیرد. بدونشک کیارستمی هنرمندی بود که از درجه بالای خلاقیت و تخیل برای ساختن استعارههای ساده برای پیچیدهترین مسائل جهان بهره داشت. با مرور آثارش سخت نیست به این نتیجه رسید که
او فیلسوفی طبیعتگرا بود.
شاهد بودیم که مشکل کیارستمی خیلی زودتر از رفتن به اتاق عمل شروع میشود. او میگوید: «من حاضر نیستم بدنم را به دست پزشکی بدهم که حاضر نیست به چشمهای من نگاه کند». این جمله کیارستمی به خوبی نقایص طب دوگانهپندار در دامنزدن به سوءتفاهمات رابطه بین پزشک و بیمار را آشکار میکند که به جسم مانند ماشینی جدا از ذهن نگاه میکند. در این شرایط عدم تفاهم، پر از هول و هراس، سرطان احتمالی روده بزرگ، بهعنوان غول بیشاخودمی است که باید هرچه زودتر به دست جراح ماهری سپرد و از شرش خلاص شد. در این شرایط با عجله و با صرفهجویانهترین نوع آمادگی از نظر عوارض احتمالی، تصمیم به عمل جراحی کیارستمی گرفته میشود. او که سابقه ۹ ماهه عمل ترمیم رگ مسدودشده خونرسان قلب داشته، برای پیشگیری از شکلگیری لخته و انسداد غیرمفید رگها، برای پیشگیری بعد از عمل جراحی روده نیز از داروی ضدانعقاد استفاده میکرده؛ شمشیر دولبهای که اینبار ضد بدن کیارستمی عمل میکند. خونریزیها، مردابی از خون در جایجای شکم و قفسه سینه او ایجاد میکنند. در چنین شرایط بحرانیای، میکروبهای فرصتطلب از دیواره دفاعی بدن به راحتی عبور و عرصه را تنگتر میکنند. پزشکان بارانی از آنتیبیوتیک روانه بدن او میکنند. کار درمانی بدون شرکت فعال بیمار، طبق سنت پزشکی ادامه پیدا میکند. در چنین شرایطی شعله سوءتفاهمات و بیاعتمادیها دامن میگیرد. شهرت کیارستمی بحران را تشدید میکند. سیل توجه هواداران، دوستان و دشمنان و تعرض به خصوصیترین امور زندگی، فشار مضاعفی بر تن و جان او وارد میکند و یکی از نشانههای آزاردهنده «سندرم کیارستمی» میشود. کیارستمی که چنین تسلیم و مقهور سرنوشت پزشکی خود شده، در طول زندگی هنریاش نشان داده که چگونه میتواند با خلق استعارههای هنری، بر ترسها و هراسهای ریشهدار در پیوند تن و جان به مبارزه برخیزد، ولی اینبار ترسی ناشناخته، غولی از درون، او را به اطاعت و سکون واداشته است. بعید است که طب دوپاره امروز که هنوز تقدیر و تقصیر را به دست تواناییهای تن در غیبت جان میسپارد، بتواند در شرایط ممکن از نیروی خلاقه استعارهساز و خیالپرور بیمار هنرمند خود بهره گیرد و از آن در فعالشدن نظام ایمنی بدن و درمان او استفاده کند. در این دور باطل همهچیز برای کیارستمی در بیرون از دایره اختیار و در انتظاری کشدار و خستهکننده میگذرد. کیارستمی چهاربار به اتاق عمل برده میشود. دوران نقاهت طولانی و فرسایشی میشود. فشار از بیرون اهالی هنر و رسانه افزایش مییابد و اینها وضع را بحرانیتر میکند که یکی دیگر از نشانگان سندرم کیارستمی است. در این شرایط، کیارستمی با کمک دوستان به فرانسه میرود تا از غوغایی فرساینده و آزاردهنده و لبریز از بیاعتمادی، مجادلات و کشمکشهای بیفایده به حال او فاصله بگیرد. در فرانسه نیز شانس با کیارستمی یار نیست. پزشکان فرانسوی در عجله برای از سر راه برداشتن لخته (آمبولی) ریه و جلوگیری از خطر تهدیدکننده حیات عجله میکنند. تجویز داروی رقیقکننده تزریقی با مقدار بالا، دیواره لوله خونرسانی را در نزدیک مغز میترکاند. برکهای از خون در کاسه سر، مغزش را چنان میفشارد که هوش را از سرش میبرد و اینبار برای همیشه او را به خوابی بیرؤیا و بیبازگشت میبرد. کیارستمی دیگر نیست، اما فیلم، عکس، نقاشی، موسیقی و شعر در پیکره انسانیت ادامه دارد و کیارستمی از طریق آثارش در مغزهای آیندگان تکثیر خواهد شد.
«سندرم کیارستمی» ناشی از عدم شرکتدادن بیمار در فرایند تشخیص و درمان و آشنانکردن بیمار با مزایا و مضار و عوارض احتمالی درمانهای رایج و عدم استفاده از تواناییهای آگاهانه و ناآگاهانه بیمار از طریق نظام عصبی برای تأثیرگذاری در سازوکارهای دفاعی بیمار در معالجه است، ولی صداهای خشمگین از طرف جامعه روشنفکری و هنری از یک طرف و خشم برانگیخته متقابل از طرف جامعه پزشکی در دفاع از خود، بر همان اساس فکری دوگانگی ذهن و عین، جسم و روان و نگاه به بدن مانند ماشین و تعمیر آن به دست مکانیکی ماهرتر با عوارض کمتر قرار دارد و در این میان، همچنان موضوع اصلی ناتوانی پزشکی مدرن در محاق فراموشی و غفلت نگه داشته میشود.
درحالحاضر به علت غلبه تفکر دوگانهانگار نهتنها در فضای پزشکی و علم، بلکه در همه حیطههای فلسفه و هنر (نگاه کنید به محتوای مجادلاتی که از دو سوی دعوا پس از بیماری کیارستمی در گرفته است)، بعید به نظر میرسد که بتوان امید تحول اساسی در درمان «سندرم کیارستمی» پیدا کرد، ولی طرح آن برای چالشهای آینده و پیشرفت دانش در این زمینه میتواند بهتدریج شرایط را برای گسترش تجربیات و تحولات فکری لازم برای حرکت به این سو، آماده کند.