سینماسینما، حسین عیدیزاده
صحنههای ابتدایی «دانشجو» دارژان امیربایف را که میبینی، بیشتر حس میکنی که نبود بودجه باعث شده کارگردان و فیلمنامهنویس به سادگیِ از سر اجبار روی بیاورد. سادگیای که هم در بافت صحنهها وجود دارد و هم در پرداخت تکنیکی و استفاده خام فیلمساز از ترفندی مثل دیزالو. اما فیلم هر چه پیشتر میرود، متقاعد میشوی که مشکل اصلی بودجه نیست و نگاه خام و دمدستی و گلدرشت امیربایف به دنیای پیرامونش مشکلساز است. فیلم قرار است اقتباسی آزاد باشد از «جنایت و مکافات» فیودور داستایوسکی، اما عملا تبدیل شده به اجرایی آماتوری و دانشجویی از شبح داستان بزرگ داستایوسکی درباره نبرد خیر و شر، ذات شر و بشر، تضاد طبقاتی، مرگ معنویت و پیروزی مادیات.
برای روشن شدن ماجرا، از فیلم مثالی میآورم؛ دانشجو یا همان شخصیت اصلی فیلم در حال خوردن سوپ است که مردی میانسال سراغش میآید و میگوید شاعر است و بعد شعری مبتذل و شعاری برایش میخواند و در ادامه او را به خانه خودش دعوت میکند. دانشجو در درگاه خانه ایستاده و میبیند که همسر شاعر فلج است، بچه دو، سه سالهای دارد که خواهر هفت، هشت سالهاش باید از او مراقبت کند. شاعر یک دختر دیگر هم دارد که ناشنواست و مسئول رسیدن به امور خانه. همسر شاعر هم به محض دیدن شاعر، شروع میکند به نالیدن از بیپولی و میگساری شاعر. دانشجو که منقلب شده، پولی برای خانواده میگذارد و میرود. این نگاه امیربایف به مقوله فقر و بدبختی و نمایش آن است. همه چیز در این فیلم رو و سطحی است؛ نمونه دیگرش فصلهای دانشگاه است و شعارهای استادهای دانشگاه درباره نژاد برتر و زنده ماندن انسان قویتر (بخوانید پولدارتر).
امیربایف آنقدر در سطحی پرداختن به موضوعات مهمی که در کتاب داستایوسکی بوده و به خیالش در فیلمنامه به آنها پرداخته، پیش میرود که گاهی فیلمش به کمدی ناخواسته بدل میشود، مثل جایی که ماشین مدل بالایی در میان رودخانه کمآبی گرفتار شده و یک روستایی با الاغش سعی دارد ماشین را بیرون بکشد و چون زور الاغ نمیرسد، راننده متمول از ماشین پیاده میشود و با چوب گلف بر سر الاغ میکوبد و بعد در عین ناباوری ماشین بدون مشکل و با سرعت از گلولای بیرون میآید و روستاییانی که شاهد ماجرا هستند، از این خشونت غمگین میشوند. جدای از مضحک بودن این صحنه و پیام اخلاقی گلدرشت نفرتانگیزش به این فکر میکنم که یک عقل سلیم در کل گروه ساخت فیلم نبوده که بگوید اگر ماشین به این راحتی از گلولای بیرون میآید، آن وقت اصلا چه نیازی به استفاده از الاغ برای بیرون کشیدن ماشین بوده.
از این دست تصاویر در فیلم امیربایف باز هم هست. فیلمی که پس از رخ دادن جنایت اصلا فراموش میکند مکافاتی هم وجود داشته و سرگردانی شخصیت اصلی بیش از آنکه نمودی از کرختی و درماندگی جامعه امروز قزاقستان باشد، بیانگر سردرگمی فیلمساز است در جمع کردن سنگ بزرگی که برای پرتاب کردن برداشته و حالا روی سر خودش ویران شده و یکی از بدترین و کاریکاتوریترین اقتباسهای ممکن از «جنایت و مکافات» را ساخته .
منبع: ماهنامه هنروتجربه