سینماسینما، امیرابراهیم جلالیان
سهراب شهید ثالث فیلمساز و نویسنده آوانگارد و یکی از آغاز گران موج نوی سینمای مدرنِ پیش از انقلاب، بعد از کیمیایی، مهرجویی، حاتمی، بیضایی و تقوایی بود. آثاری متمایز با شیوه و سبکی رئالیسم، با فضایی نوستالژیک همراه با بار عمیق فلسفی و ریتمی کند را در فیلم هایش شاهد بودیم.
او جزو هنرمندانی بودکه بسیاری از ویژگیها و عناصر سبکیاش، پیشگام از دیگر فیلمسازان معاصر بروز کرد. آثار او از آفریدههای کارگردانانی چون بلا تار، اورمانو اولمی و… بهلحاظِ تماتیک و ساختاری در غالب بروز مفاهیمی چون مینیمالیست، برداشت بلند، ایجاز و …زودتر یا هم زمان بوده.
شهید ثالث با بهکارگیری عناصر سبکی و ساختاری متنوع توانسته سینمایی را در فیلمهای خود به تصویر بکشد که خاص خود اوست. او ایجاز را در نهایت اعجاز به کار گرفت.
و به جهت اندیشه چپ گرا و متمایل به حزب توده، اصولا سبکی انتقادی و غیر مرسوم با ژستی معترضانه را در سینمای ایران به تصویر کشید آثاری در تقابل و نقد از نظام وقت! روایتهایی که به روزمرهگی آدمهایی از قشر پایین جامعه شباهتهای زیادی داشت.
شهید ثالث بعد از تحصیل در مدرسه کنسرواتور سینمای مستقل فرانسه به وطن بازگشت و در سال ۱۳۴۷ به استخدام وزارت فرهنگ و هنر درآمد. و با ساخت حدودا ۲۲ فیلم مستندِ کوتاه با مضامین انتقادی پنهان و به خصوص به تصویر کشیدن جامعه ی کارگری، و در زاویهای دیگر با مضمونی بومی مثل بزم درویشان، رقصهای تربتجام و رقصهای بومی، رقص ترکمن و بجنوردی، ایده و نگاهش را مطرح کرد. سال۱۳۵۱ اثری تلخ و گزنده البته تحسین شدهای بنام سیاه و سفید را ساخت. گرچه به مذاق مدیران وقت خوش نیامد و مورد نقد مسئولین قرار گرفت.
شهیدثالث پیرو آنتوان چخوف داستان نویس و نمایش نامه نویس برجسته روسی بود. و غرق در تفکرات و اندیشههای چخوفی شده بود و با نگاهی بر خلاف دید فرمالیستی رایج، دیدگاه رئالیستی به جهان و قهرمان داستان ها داشت.
او اساسا سبک و سیاق سینمای نوآور و تجربه گرایانه را پیش رو داشت. در فکر آفرینش و پیشروی سینمای صمیمی بود که مولفههای آن مشخصا برداشتهای بلند، ریتم کند، نماهای لانگشات و فضای ساکت، پرهیز از موسیقی و با شرایط جغرافیایی متفاوت و خاکستری و بافت قدیمی بود که بیشتر میزانسن فکری شهید ثالث را، به چخوفیسم نزدیک میکرد. به نوعی به دور از سانتی مانتالیسمی و بازیگری ضددراماتیک و غیراحساسی از نوع مرسوم در سینمای لوییس بونوئل برگرفته بود.او میگفت فرهنگ من چخوف است و سینمای من متاثر از بونوئل و قصد ندارم از اینها رها شوم.
او بعد از ساخت فیلمهای کوتاه با فضای محلی و بومی که بیشتر در جغرافیای بندرترکمن تولید شده بود، در ابتدای دهه پنجاه، از دلِ همان نگاه سه فیلم بلند «یک اتفاق ساده » ۱۳۵۲ و «طبیعت بی جان » ۱۳۵۳ و «در غربت» ۱۳۵۴ بیرون آورد که هرکدام جوایز بین المللی را به ارمغان آوردند. درواقع او راهگشای حضور سینمای ایران در جشنوارههای معتبر جهانی شد. او کلکسیونی از جوایز ارزنده در کارنامه هنری خود دارد.
برنده جایزه هییت ژوری کاتولیک از جشنواره برلین و جایزه منتقدان بین المللی جشنواره جهانی فیلم تهران، همچنین برنده جوایز فیپرشی و جایزه خرس نقره ای، نامزد خرس طلایی، برنده جایزه بهترین فیلم و سناریو از جشنوارههای فیلم جزایر فارو و جایزه هوگوی برنزی از جشنواره فیلم شیکاگو و مواردی اینچنین شد.
«یک اتفاق ساده»که ابتدا قرار بود فیلمی کوتاه برای وزارت فرهنگ و هنر باشد ناگهان تبدیل به فیلم بلند شد. شهید ثالث در این اثر از تکنیکهای مرسوم در سینما فاصله گرفت و دوربین را همچون نظاره گری ثابت در گوشهای قرار داد تا ما تنها از زاویه وجود دوربین اتفاق را ببینیم! او نه قصد داشت فقر را پررنگ کند نه دشواری به دست آوردن لقمه نانی را، بلکه اساسی ترین عامل بیرونی در زایش عاطفه را مبنا قرار میدهد عوامل بیرونی برای زایش انسان ها و تداوم آن بسیار اساسی تر و مهمتر از عوامل غریزی توصیف می شود. در این فیلم پسر بچهای به نام محمد نقش محوری را به عهده دارد که دائما در حال دویدن است ازاین سو به آن سو همانند اغلب هم محلیهایش یک زندگی رقت بار و یکنواختی دارد.
پسر با فروش ماهیهای قاچاق که پدرش صید میکرد دستمزدی ناچیز، آن هم با تمسخر از او دریافت میکرد. و روزمره گی کسالت باری را میگذراند و هیچ گونه روابط عاطفی و صمیمی مابین او، مادرش و پدر و حتی اهالی روستا برقرار نیست. و این گسست انگار نوعی شکاف اجتماعی و احساسی در بین آنهاست. و غرق در این زندگی کسالتبار است که ناگهان مادر میمیرد.
ولی انگار مادر سالهاست که مرده و زندگی پسر دستخوش تغییراتی می شود.
اصولاً چنین آثاری پیش از انقلاب بیشتر منحصر به سینمای شهید ثالث بود و بعدها این سبک را عباس کیارستمی و پرویز کیمیاوی، نه به قدرت سهراب شهید ثالث، اما به نوعی دیگر ادامه دادند. به واقع نگاهی مستندگونه و زیباشناسی نئورئالیستی و مینیمال است. دیدگاهی فراتر از رئالیسم و بالاتر از نگاه کلیشهای به جامعه، روابطها و زندگی ها در زیر پوست شهر و طبقه پایین اجتماع.
و قاعدتا در طبیعت بی جان هم که یکی از بهترین آثار او به حساب میآید این دیدگاه و تفکر مشهود بود.
در این اثر، شاهد روایت زندگی پیرمردی سوزنبان هستیم که ناگهان حکم بازنشستگیاش را دریافت میکند و شرایط زندگیش به نوعی مضمحل میشود.به واقع بازنشستگی برای پیرمرد حکم انتهای زندگی را داشت.
شهید ثالث از اینکه همان سکوت، فضاهای سرد و بی روح، انسانهای کم گو و همچنین نماهایی چون غذاخوردن، رفتن و آمدن ها، خواب و حتی سیگار کشیدن پیرمرد را طولانی و تکرار میکند، ابایی ندارد. چراکه تنها هدف او این است که به مخاطب یکنواختی زندگی را نشان دهد. ما جنبش چندانی را در طول فیلم نمیبینیم و اشخاص به مانند شخصیتهای آثار چخوف بسیار تودار و کم حرف هستند. شخصیتهای منزوی و تنها که هیچ علاقهای به معرفی خود و پرگویی ندارند. تنها صدای سوت قطار طلسم سکوت را میشکند؛ همانگونه چخوف در نمایشنامهها و داستانهای خود به مشکلات انسان ها، فاجعههای تلخ و در عین حال مسخرهای که در زندگی هست، توجه میکند. در قسمت عمدهی این آثار زندگی و جنبش زیادی به چشم نمیخورد و اشخاص واقعی غالباً ساکت و تودار هستند.
«طبیعت بیجان» جزو سینمای دگر اندیش و غیر متعارف است که سعی در نشان دادن مسائلی به ظاهر سطحی اما در واقع عمقیِ زندگی آن قشر دارد. در واقع نام فیلم، تفسیری مناسب برای درونمایه و موضوع خاص آن نیز هست. چون طبیعت، اگر آدمی در آن نباشد، اگر هدفی، غایتی و یا جنب و جوشی در آن دیده نشود خود به خود مرده و بی جان به چشم می آید.
سهراب ظرفیت و قابلیتهای دینامیکی بالایی را دارا بود آثارش ابزار متفاوتی با معیاری متمایز نسبت به سینمای خیلی از فیلمسازان جهان را داشت بنابراین، یک سینماگرِ تکرار نشدنی با امضایی خاص بود.
درخشش دو فیلم بلند سینمایی او در فستیوال فیلم برلین باعث شد او در سال ۱۳۵۴ به آلمان برود و با استقبال و حمایت تهیه کننده آلمانی یورگن موربوتز سومین اثر خود را جلوی دوربین ببرد. فیلم «در غربت »با درونمایه نوستالژیک با مضمون زندگی کارگران ترک تبار که برای کار به آلمان مهاجرت کرده بودند و نتیجتا احساس غربتی که گریبان آنها را در سرزمین بیگانه گرفته بود، ساخته شد. شهیدثالث در این فیلم عنصر زمان را مورد تاکید قرار نمی دهد و فیلمش را با الگوهای زمان مستقیم و استفاده از واقعیتهای عینی روایت می کند. رئالیسمی که شهیدثالث بر آن متکی است در این فیلم به نوعی به کمک او آمده تا زوایای دوربینش را طوری برگزیند که واقعیت را هرچه بهتر و موثرتر نشان دهد. او در این اثر به شکلی مستقیم به مساله مهاجران پرداخت. و نکته مهم و عجیب فیلم، حضور بازیگر حرفهای و مطرح سینمای ایران پرویز صیاد بود. که کمی با معیارِ شهید ثالث همخوانی نداشت چرا که او اعتقادی به بازیگر حرفهای نداشت و همیشه مُقید به انتخاب نابازیگر بود. اما اینبار تفاوتی در نگاهش رقم خورد و نقش محوری و مهمی را به یک بازیگر درجه یک و منعطف و برخاسته از موج نوی سینما، سپرد. “در غربت” اثری قابل توجه با درخشش و بازی ملموس پرویز صیاد برای سومین سال پیاپی، شهید ثالث را مرد سربلند فستیوال برلین کرد.
او آنچنان مورد حمایت و دلگرمی تهیهکنندگان و سینماگران آلمان قرار گرفت که با اشتیاق فیلمسازی را ادامه داد. درسال ۱۹۷۷ فیلم تحسین شده «خاطرات یک عشق» را کارگردانی کرد.
فیلمی که آلن دلون بازیگر مشهور فرانسوی آمادگی خود را برای بازی در رل اول آن اعلام کرد. اما با مخالفت شهیدثالث روبرو شد. این اثر درباره مردی است که توانایی ارتباط با محیط پیرامونش را ندارد و انسانی تک بعدی و منزوی است و اتفاقاتی را در ذهن خود می پروراند. فیلمی که بر خلاف آثار قبلی او ظاهری احساسی دارد اما لایههای زیرین قصه احساساتی بودن را خطرناک نشان میدهد. به قول خودش تماشاچی فکر میکند داستان عاشقانه است اما در نمای بعدی به آن شوک میدهم. به شکلی معالجه با شوک نوعی خلاقیت است که در اغلب فیلمهایم بکار میبرم.
شهید ثالث بعد از ساخت فیلمهای ۱۶ میلیمتری تعطیلات طولانی لوته ایزنر، آخرین تابستان گرابه، و فیلم بلند نظم که هرکدام جوایزی را از آن خود کردند در ادامه راه در سال ۱۹۸۱ بالاخره فیلم ۱۶ میلیمتری آنتوان چخوف را ساخت و به آرزوی دیرینه خود رسید. او خود را مدیون چخوف میدانست و به نوعی مریدِ سبک و سیاق او بوده چخوف را یک سیاسی نویس زیرپوستی و بالاتر و دقیق تراز ماکسیم گورکی نویسنده بنام روسی میدانست.
شهید ثالث، بواسطه ی عکس ها، نوشته ها و نامههای چخوف اثری مستند و خارق العادهای از او خلق کرد.
بعدها احساس کرد باید یکی از بازیگران بزرگ سینمای جهان، نقش او را بازی میکرد اما متوجه شد عکسهای او بیشتر به واقعیت و زندگی چخوف نزدیکتر است. و حس نوستالژی و رئالیسمی قوی تری به مخاطب میرساند.
شهیدثالث فیلمی استثنایی و جنجال برانگیزی بنام «اوتوپیا » را درسال ۱۹۸۳ ساخت. فیلمی تلخ و گزنده و رنجآور.
او حکایت ِ زندگی پنج زن را روایت کرد که برای تحقق آرزوها و خواسته هایشان برای یک زندگی ایدهآلیستی به عشرتکده ی میروند که مردی سادیستیک آنرا اداره می کند. اما آنها به جای رسیدن به اوتوپیا، آلوده جنایت میشوند .فیلم روایت پورنو گرافی نیست بلکه قصه انسانهایی سرگردان و آشفته غربی است که بدنبال آرمانگرایی هستند و خودخواسته دچار سرنوشت تلخی میشوند فیلم به گونهای استعاری نماد زندگی در جامعه مدرن غربی است. اثری که از نگاه ِ شهید ثالث کاملا تابو شکنانه و رادیکالیسم و پراهمیت بوده. از دید منتقدین «اوتوپیا» را بیش از هر اثر دیگری چون فیلم پرهیاهوی «ناامیدی » ساخته راینر وارنر فاسبیندر و همچنین شکوه مینیمالیسمی اش را برابر با آثار خیرهکننده روبر برسون مقایسه کردند. ژان لوک گدار فیلمساز و منتقد برجسته و تراز اول سینمای فرانسه ، سینما و سبک سهراب شهید ثالث بخصوص فیلم اوتوپیا را حیرت انگیز و مسخکننده دانست.
بعد از این فیلم شهید ثالث در سال ۱۹۸۳ برای شبکه تلویزیون zdf آلمان فیلم «گیرنده ناشناس» را ساخت.
این فیلم از حیث درونمایه به نوعی ادامهی فیلم «در غربت» است. در واقع اثری است انتقادی درباره مشکلات کارگران مهاجر در آلمان.
پس از ساخت این فیلم مورد نقد و ناراحتی اغلب مسئولین و سینماگران آلمانی قرار گرفت. البته چند اثر دیگری چون «هانس، نوجوانی از آلمان» «درخت بید» «فرزند خوانده ویرانگر»و «گلهای سرخ برای آفریقا » را در طی دو سه سال ساخت. اما بعداز مدتی اجازه کار و فعالیت فیلمسازی از او سلب شد و سرنوشتی توام با کوچ اجباری به چکسلواکی برایش رقم خورد. و بعدتر به امریکا نقل مکان کرد و تیرماه ۱۳۷۷ در شیکاگو چشم از جهان فرو بست.
شهید ثالث، به دلیل آشنایی با نحلههای نوین و معاصر هنر جهانی و همچنین ارتباط سازنده با جریانهای دگر اندیشانه هنری و ساخت آثار متمایز و ممتاز سینمایی، خود جریان جدیدی را در سینمای ایران پایهگذاری کرد. با این وجود او شمایلی هم از سینمای تبعید بود! بیگانهای که فیلمهایش را در نقاط مختلف جهان میساخت و فیلمنامههایش را بر پیشخوان کافهها و رستورانها و هتلهایی که از آنجا گذر میکرد مینوشت. و آثار شناسنامهداری در تاریخ سینمای ایران و جهان از خود بجای گذاشت و ثبت کرد.