سینماسینما، محمد هاشمی
وقتی به درونمایه یک فیلم فکر میکنیم، اگر با فیلم خوبی طرف باشیم، معمولا با کولاژی از واژهها مواجه میشویم. واقعیت این است که هر فیلم خوب دغدغههای انسانی زیادی را مطرح میکند، بنابراین بهسختی میتوان در مورد آن به یک درونمایه اصلی فکر کرد. اما واژهای هم هست که در پاسخ به این پرسش که «این فیلم درباره چیست؟» در صدر کولاژ واژههای فوق قرار میگیرد و به این ترتیب، بین عناصر این کولاژ پیوند برقرار میکند و نظم و ترتیب و انسجامی از منظر درونمایهای در آن ایجاد میکند.
به نظر من اگر بخواهیم برای فیلم «داگمن» چنین درونمایهای در نظر بگیریم، آن درونمایه، دوستی است. بقیه درونمایههای فیلم، در نسبت با این درونمایه اصلی قرار میگیرند و در عمق ساختارِ منسجمِ پیرنگِ پیشرونده فیلم کار میکنند. از همان اولین صحنهها میتوانیم این درونمایه را در فیلم ببینیم. نوع رابطهای که مارچلو با سگهایش دارد، از جنس دوستی است. او به سگهایش علاقه خیلی زیادی دارد و با چنین علاقهای از آنها تیمارداری میکند. در عین حال، اولین صحنههای فیلم، شامل تلاش او برای این میشود که سگی بسیار وحشی را اهلی و رام کند و به او بفهماند دوستش است و نه دشمنش. اما این اهلی کردن به معنای تحت تسلط گرفتن نیز هست. مارچلو با تحت تسلط گرفتن سگهایش است که دوست آنها میشود و آنها را هم با خود دوست میکند و انگار نوعی اجبار و یک طرفه بودن در این دوستی وجود دارد و نه یک اختیار. مثلا در همان صحنه اول، او ابتدا چیزی غذامانند به سوی آن هیولای بزرگ پرتاب میکند تا اعتمادش را جلب کند و بهتدریج متوجهش کند که میخواهد با او دوستی کند. اما نوع جارو کشیدن به روی بدن حیوان، بیشتر به تلاشش برای تحت سلطه گرفتن او میماند. در طول فیلم هم مدام سگهایی را در مقیاسهای ریز و درشت میبینیم که در قفسهای متعدد خانه/مغازه مارچلو که بیشتر فیلم در آن میگذرد، صداهای ناله و زوزهشان بلند است. همچنین، مارچلو در جایی از فیلم، پس از اینکه به موتور سیمونه آسیب رسانده، میخواهد با ترس و لرز از خانهاش بیرون برود و سگها را هم با خود بیرون میبرد، که در اینجا سگها نقش نگهبانهایش را دارند که به اجبار او این نگهبانی را عهدهدار شدهاند.
میتوان ادعا کرد مهمترین ویژگی شخصیت مارچلو خواستار بودن دوستی از جهان اطرافش است و کنشهایش در قبال آدمها و سگهای اطرافش چنین چیزی را نشان میدهد. اما در قبال آدمهای اطرافش، مارچلو بنا به جبر شرایط، که انگار از نوعی وضعیت ناتورالیستی برمیخیزد، رویکردهای متفاوتی را در پیش میگیرد. مارچلو در جمع افرادی چون فرانکوی طلافروش، فردی حاشیهای به شمار میآید. او اگر در قبال سگهای خود، دوستی را از طریق تسلط به دست میآورد، در اینجا ابزار چندانی برای تسلط ندارد. نه قدرت بیشتری از فرانکو و دیگران دارد و نه ثروت و نه هوش بیشتر و نه هیچ چیز دیگری که بتواند از طریق آنها بر افراد این جمع تسلط یابد. بنابراین مارچلو در حاشیه قدرت و ثروت آنها بودن را برای طلب دوستی با آنان برمیگزیند. انگار آنها را نوعی حامی خود میبیند و برای کسب سود و حمایت از آنان سعی میکند با آنان دوستی کند. آنان هم این طلب دوستی مارچلو را میپذیرند، اما میتوان گفت دلیل این پذیرفتنشان، به دست آوردن سود از مارچلو در زمانهای ویژه است. مثلا وقتی مارچلو طلایی را که سیمونه سرقت کرده، پیش فرانکو میآورد و فرانکو به کمترین قیمت آن طلاها را میخرد.
پس تابهحال از دو نوع طلب دوستی از سوی مارچلو یاد کردیم؛ طلب دوستی مارچلو از سگهایش که با تسلط او نسبت به آنها رخ میدهد و طلب دوستی از دار و دسته فرانکو که برای کسب حمایت از آنها انجام میشود. سومین شکل از طلب دوستی مارچلو از دنیای اطرافش، طلب دوستی از دخترش است. مارچلو از همسر خود جدا شده و شاید بتوان گفت تمام طلب دوستیهایش در فیلم، ناشی از همین باشد؛ حضورهای متعدد ناقص برای پر کردن یک غیاب کامل. تلاش برای طلب دوستی از هر آنچه در جهان اطرافش هست، تا بتواند خلأ پس زده شدن طلب دوستیاش را از سوی همسرش پر کند. پر شدنی که البته همواره ناقص میماند. پس از سگها گرفته تا دار و دسته فرانکو و تا دخترش، تمام این طلبهای دوستی ناقص انگار برای پر کردن پس زده شدن خواست دوستیاش از سوی همسرش است. بههرحال، دوستی او با دخترش نیز مثل دوستی از طریق کنترل و تسلط در مورد سگها و دوستی برای کسب حمایت، در مورد دار و دسته فرانکو، نمیتواند دوستی کاملی باشد. اینبار، برعکس مورد فرانکو، طلب دوستی مارچلو از دخترش، یک طلب دوستی است که مارچلو از طریق حمایت خود از دخترش میخواهد. به این معنی که او از دخترش دوستی میطلبد تا بتواند دخترش را حمایت کند. دخترش هم در جاهایی ممکن است از مارچلو حمایت کند، اما مارچلو چنین چیزی را از دختر خود نمیخواهد. مارچلو هرچه به آب و آتش میزند و خلافهای هرچه سنگینتر، از فروش مواد مخدر تا سرقت از مغازه فرانکو را انجام میدهد، یا به آنها تن میدهد، برای این است که بتواند دخترش را به سفرهای تفریحی بهتری ببرد. یعنی هرقدر سعی میکند با کارهای خلاف، پول دربیاورد، فقط برای خوشحال کردن دخترش است و اینکه بتواند از دخترش حمایت کند. دخترش هم مثلا در مسابقه آرایش سگها یا وقتی اثر جراحتهای عمیق را روی صورت مارچلو میبیند، دلش میخواهد از او حمایت کند، اما متاسفانه کوچکتر و کمقدرتتر از آن است که بتواند حامی کاملی برای پدر خود باشد، و همچنین دوست کاملی باشد. او بر مبنای قانون تنها میتواند هرچند وقت یک بار پیش پدرش باشد و در این مدت کوتاه، کار چندانی از دستش برنمیآید. از سوی دیگر، این طلب دوستی مارچلو، با هدف حمایت از دختر خود نیز به طور کامل قابل انجام نیست. مارچلو در شرایطی از ضعف و نابهسامانی زندگی که در آن قرار دارد و با شیوههایی که برای حمایت از دخترش به کار میگیرد، درنهایت نمیتواند حامی تمام و کمالی برای دخترش باشد. او حتی موفق نمیشود سیمونه را از این امر نهی کند که وقتی دختر مارچلو در خانهاش است، در خانه مواد مصرف نکند. در اوج دیگری، وقتی دختر مارچلو در حال دور شدن از خانه پدرش است، در میان انبوه نگرانیاش سرمیگرداند تا هجوم پر بد و بیراه فرانکو را به خانه پدر ببیند که به مارچلو به خاطر همراهیاش با سیمونه در سرقت از طلافروشیاش معترض است؛ سرگرداندنی که چندان طول نمیکشد وقتی همسر سابق مارچلو دست دختر را محکمتر میکشد و به ادامه مسیر خودشان، برخلاف مسیر خانه مارچلو، فرمانش میدهد.
اما سه نوع طلب دوستی بالا، در پیرنگهای فرعی فیلم طرح میشوند. پیرنگهایی که به تقویت پیرنگ اصلی یاری میرسانند و از آن حمایت میکنند. پیرنگ اصلی فیلم، در واقع در رابطه میان مارچلو و سیمونه است که طرح میشود و چهارمین نوع طلب دوستی را در بر میگیرد که پیچیدهترین نوع طلب دوستی از سوی مارچلو و توصیفش در قالب کلام، تا حدودی دشوار است و همین دشواری و پیچیدگی در این نوع چهارم طلب دوستی است که بیش از همه، فیلم را به مراحل بالای تحسینبرانگیز بودن برمیکشد. در ابتدا به نظر میرسد این سیمونه است که مارچلو را به کمک زور بازوی غریبش تحت تسلط خود قرار میدهد و از او برای به دست آوردن سود و بهره اقتصادی طلب حمایت میکند. سیمونه از مارچلو بهزور مواد مخدر میگیرد و پولش را به مارچلو نمیدهد. مارچلو را بهزور وادار میکند تا در سرقتش از منزل یک ثروتمند، با اتومبیل خود همراهیاش کند، ولی در ازای این همراهی مقدار کمی از طلاهای سرقتی را با منت به مارچلو میدهد، چون گمان میکند مارچلو در سرقت هیچ کاری انجام نداده است. وقتی زخمی میشود و مارچلو او را به خانه مادر سیمونه میبرد و تیر را از بدنش خارج میکند، انگار سیمونه همه اینها را وظیفه مارچلو میداند؛ وظیفهای بیمواجب که بندهای باید در قبال دوستی اربابش به او ارائه دهد. یعنی سیمونه این رابطه دوستی را رابطه دوستی در هیئت ارباب و بندگی میبیند. بعد هم بهزور مارچلو را مجبور میکند در سرقت از طلافروشی همراهیاش کند. این تسلط تا آنجا ادامه دارد که وقتی مارچلو به جرم سرقت طلا به زندان میافتد، علیه سیمونه هیچ حرفی نمیزند، درحالیکه تنها با یک اعتراف ساده از سوی او سیمونه برای سالها روانه زندان میشود. تا اینجای کار، انگار این سیمونه است که مارچلو را تحت سلطه خود دارد، اما بعد از خروج مارچلو از زندان، در روابط میان مارچلو و سیمونه، ورق برمیگردد. مارچلو وقتی برای اولین بار، با سیمونه روبهرو میشود و از او طلب سهمش را از سرقت طلافروشی میکند و با استهزای سیمونه در قبال خواسته موجه خودش مواجه میشود، با حالتی تهدیدآمیز به سیمونه میگوید در زندان تجربههای زیادی کسب کرده که او را تبدیل به یک آدم دیگر کرده است. آدمی که سیمونه دیگر باید از او بترسد. اما به نظر من، واقعیتِ شخصیت مارچلو چیز دیگری است. مارچلو تا اینجا نیمه دیگری از شخصیت خود را، یا به قول یونگ، بخش کهنالگوییِ سایه روانش را هنوز بروز نداده است. آن وجه تاریک مستر هایدیِ شبانهاش را که در پس پشت وجه روشنِ دکتر جکیلیِ روزانهاش پنهان است؛ همان وجهی که در طلب دوستی همراه با تسلط خود در مواجهه با سگهایش بروز میکند و آنان را با نوعی زور و اجبار، با مارچلو دوست میکند. بنابراین، از این به بعد مارچلو با سیمونه رفتاری شبیه به رفتاری را در پیش میگیرد که در قبال سگها در پیش میگیرد. سیمونه را با مقداری مواد (همانطور که به سگ غولپیکر اول فیلم خردههایی از غذا داده بود) و با وعده به دست آوردن مواد مخدر بسیار زیاد به دام خانه خود میکشاند، او را (مثل همان سگها) در قفس اسیر میکند، وقتی سیمونه رام و اهلیاش نمیشود، سرش را میکوبد و وقتی باز هم رام نمیشود، با زنجیری خفهاش میکند. اکنون اگر نتوانسته جسم و روح جاندار سیمونه را مطیع و منقاد خود کند و از این طریق، دوستی سیمونه را به دست آورد، با مرگ سیمونه کاملا بر جسم او مسلط میشود و هرکار بخواهد، میتواند با آن بکند؛ اینکه جسد را به بیرون شهر ببرد و آتش بزند، یا به دوش بکشد و با خود پیش آنانِ دیگری که در طلب دوستی حمایتگرانه آنها بود، ببرد و ثابت کند که همچنان با آنان دوست است و نه با سیمونه. اما پایان عالی فیلم، مثل نقطهگذاری موثر نهایی در مورد تمام تلاشهای مارچلو برای طلب دوستیاش عمل میکند؛ مارچلو به هوای اینکه دوستانش در گرگ و میش صبح در حال بازی در زمین ورزشی نزدیک هستند، جسد سوزان مارچلو را از آتش میرهاند تا با روی دوش گذاشتن و کشاندنش تا نزدیک محل زمین بازی، خودش را سرانجام از عدم وجود دوست و حمایتگر در جهانش برهاند. اما صدای تشدیدشده و تصویر ناواضح بازی بی بازیکن دوستان سابقش از زاویه دیداری و شنیداری چشم و گوش مارچلو، تصوری توهمی است. چراکه وقتی مارچلو به زمین بازی میرسد، متوجه میشود آنچه از بازی یاران سابقش دیده و شنیده، تنها در جهان ذهن متوهمش گذشته و نه در جهان عینیت و واقعیت. بنابراین، برای مارچلو انگار چیزی دیگر برای از دست دادن وجود ندارد. پس جسد را همانجا کنار خود روی زمین رها میکند تا گرگ و میش صبحگاه تبدیل به تابش صریح آفتاب شود و هوای تازه دم صبح بر حقیقت جنایت او شهادت قاطع دهد.
گفتیم که شاید درونمایه اصلی فیلم «داگمن» طلب دوستی باشد، اما این درونمایه، در نسبت با مجموعه پیرنگهای اصلی و فرعی و ویژگیهای اصلی و فرعی شخصیت اصلی، ما را با درونمایههای دیگری هم آشنا میکند که میتوان از آنها هم سخن گفت. بر این اساس، درونمایه دیگر فیلم «داگمن»، تنهایی و انزوای شخصیت مارچلوست. تنهایی و انزوایی که انگار سرنوشت محتوم اوست و حفرهای بزرگ در روانش باز کرده که به هیچ شکل ترمیم و پر نمیشود؛ نه با طلب دوستی تسلططلبانه از سگهایش، نه با طلب دوستی حمایتجویانه از دار و دسته فرانکو، نه با طلب دوستی حمایتگرانه از دخترش و نه با طلب دوستی پیچیده که ترکیبی از سلطه داشتن و تحت تسلط بودن است، در نسبت با سیمونه. تنهایی و انزوای محتومی که بهخوبی در نمای دید پرنده پایانی فیلم به نمایش درمیآید؛ مردی تنها، محاط در دایره پروسعت تقدیر سرکوبگرش.
منبع: ماهنامه هنروتجربه