اول: انرژی از شکلی به شکل دیگر تبدیل میشود، اما از بین نمیرود. این قانون مشهور فیزیک مصداق سریالهای کرهای در کشور ما است! این سریالها از یانگوم به جومونگ و از جومونگ به ایسان تبدیل میشوند، اما هرگز بساطشان را از صفحه تلویزیون جمع نمیکنند. داستان طوری شده که شما شبی را گیر نمیآورید تلویزیون سریال کرهای پخش نکند؛ بالاخره یک کانالی هست که تکرار چندباره افسانه جومونگ، جواهری در قصر، ایسان و بقیه اهالی این خانواده پرفرزند را به نمایش بگذارد. اگر توانستید شبی بیسریال کرهای در تلویزیون گیر بیاورید، شماره تلفنتان را به «ستاره مربع، مربع ستاره» پیامک کنید تا شادتان کنم.
دوم: ما در مواجهه با پخش سریالهای کرهای از صداوسیما دو راه داریم: ببینیم، با نبینیم! چقدر شیوه مواجههمان راحت بود. البته دسته سومی هم هستند که دوست دارند ببینند، اما با خودسانسوری (!) سراغ سریالی میروند که بشود از صحنههایش استوری و پُست گذاشت و نوشت: «یک دیالوگ ماندگار». یک رفیقی داشتیم که طرفدار دوآتشه جومونگ بود. او مدام ما را به رویت این سریال تشویق میکرد و میگفت: «جومونگ ببینین. اینقدر توش پند و اندرز هست که میشه یه مملکتو باهاش ساخت.»
سوم : ماجرای سریالهای کرهای به همین جا ختم نمیشود، یعنی دغدغهای که این سریالها ایجاد میکند، فراتر از ۴۵دقیقه تا یک ساعت زمان پخش آن است، چون کار اصلی برخی تازه شروع میشود و در سایتهای مختلف دنبال بخشهای سانسورشده میگردند. از طرف دیگر، آنقدر با دوبله فارسی خط اصلی داستان تغییر میکند که کشف اتفاقهای آن به یک معمای پیچیده تبدیل میشود. تلاش برای کشف این معماها خودش کلی لذت دارد و بهطور میانگین ۵ تا ۶ روز زمان لازم دارد.
چهارم: سریالهای کرهای مخالفان جدیای هم دارد. این گروه معتقدند پخش این قبیل سریالها زمینهساز پایین آوردن سلیقه مخاطبان میشود و چشم آنها را به یک محصول بیکیفیت فرهنگی عادت میدهد. تاکید مخالفان، هم فرم سریالها را شامل میشود و هم محتوای آنها را. به اعتقاد این افراد، سریالهای کرهای صرفا جذابیت بصری دارند و از محتوا خالیاند. در سالهای اخیر تلویزیون ایران از سریالهای کرهای برای مقابله با ماهواره استفاده کرده است. پیشنهادی که در این میان مطرح میشود، تخصیص سرمایه برای تولیدات داخلی است، تا از این راه به جای معرفی فرهنگ کشورهای دیگر، شرایط را برای آشنایی بیشتر با فرهنگ کشور خودمان فراهم کنیم. چیز عجیبوغریبی بود؟!
پنجم : آدم بعضی اوقات مات و مبهوت میماند. میپرسید چرا؟ خب همان رفیقی که گفتم طرفدار دوآتشه جومونگ بود، میگفت: «هر چی دوست دارین ببینین. حالشو ببرین. چه جومونگ، چه کوروساوا.» بعد که میپرسیدیم «چرا اینها رو کنار هم گذاشتی؟» جواب میداد: «من از جومونگ به کوروساوا رسیدم!» حالا شما بروید و ببینید چطور میشود از جومونگ به کوروساوا رسید.