نرگس عاشوری در روزنامه ایران نوشت :
مواجهه اولیه من با هر ایده ای همزمان از دو جنبه است؛ اول اینکه باید بفهمم درون آن ایده چه حرفی وجود دارد و من چگونه می توانم آن را بازگو کنم. قدم بعدی هم انتخاب ژانری است که ایده مورد نظر را می توان در آن، ساختار بخشید. داستان «شب طلایی» ساده و البته سرراست است. شمش طلایی در خانه مادربزرگ گم می شود و همه خانواده به دنبال آن هستند ولی جهت قطب نما آدرس را اشتباه نشان می دهد. از همین یک خط می توان به ژانر معمایی فیلم که از ژانرهای مورد علاقه ام است پی برد؛ اما حرفی که داشتم درست در همین یک خط نهفته بود. من، خود مادربزرگ را، شمش طلای اصلی می دیدم که خانواده آن را گم کرده است. همین موضوع، سوال بزرگ بعدی را در ذهنم شکل داد. چه شده است که قطب نما جهت درست را نشان نمی دهد؟ من جواب این سوال را درون آداب و رسوم و سنت هایی پیدا کردم که مادربزرگ طبق الگوی آن حرکت می کند. چیزی که اگر هر فردی در خانواده سنتی ایرانی زیست کرده باشد به اشکال مختلف با آن روبه رو شده است؛ حفظ اعضای خانواده در کنار هم با تمام قوا. مادربزرگ از سر مهر و عاطفه اش با همه وجود این دستورالعمل را اجرا می کند اما متوجه نیست که همین باعث می شود هیچگاه اختلافات بین اعضای خانواده حل نشود. آنها برای حفظ ظاهر به هم لبخند می زنند اما به محض بروز یک چالش همه اختلافات پنهان، بروز پیدا می کند. نمای آغازین فیلم برایم تمثیل همین حرف بود، پلانی که مادربزرگ در آن مشغول رسیدگی به گلدانی است که همه شاخه هایش با نخ هایی به بدنه اصلی وصل شده.
دلیل مطرح کردن این موضوع، نگرانی من از روند جامعه ای است که فراموش کرده راه حل مشکلات را باید درون خانواده جست وجو کند.
هیچ فیلمی وجود ندارد که وجه تمثیلی و نمادین نداشته باشد. این یکی از عناصر ذاتی سینما است اما روش بیانش می تواند آن را عیان یا پنهان کند. فیلم «شب طلایی» هم طبیعتا جنبه های نمادین دارد ولی نه با رنگ و بوی سیاسی! من مساله را جدی تر از آن می دانم. مخاطب حرف من خودمان هستیم؛ افراد جامعه ای که هر یک از خانواده ای برخاسته اند و هر کدام به نوعی متعلق به سنت خانوادگی خود هستند.
به نظرم هنرمند یک دیده بان است. او مخاطرات را می بیند و گزارش می کند. طبیعتا در نحوه بیان هشدار، یک تندی وجود دارد تا توجه مخاطب را جلب کند و به جانش بنشیند. این نوع بیان را مثل فریادی در میان هیاهوی جامعه بدانید که امیدوارم شنیده شود.
من داستانی را به تصویر کشیده ام که حرف و دغدغه ام بوده است. نه به دنبال فاصله گرفتن از سینمای پدر بودم و نه در پی نزدیکی به زبان فیلمسازی دیگر. اگر در سطح جهانی هم به موضوع نگاه کنید در هر ژانری نام های شناخته شده ای را می شنوید که در برهه ای از زمان بر فراز قله آن قرار می گیرند؛ به طوری که اگر شما به آن ژانر پا بگذارید ناخودآگاه با آن فیلمساز مقایسه می شوید. برای من هیچ وقت، فرم معیار نبوده و شکل گیری فرم برایم بر مبنای محتوایی است که می خواهم به آن بپردازم.
این دو اثر نمونه های به یادماندنی هستند از روایت یک داستان ملتهب در درون فضای بسته، آن هم بدون اینکه لحظه ای مخاطب را به ورطه خستگی بکشانند. این فیلم ها بدون شک درون حافظه تصویری من نقش بسته اند و جدای از محتوا، به لحاظ روایی و دکوپاژ درخشان اند. اما اگر سوال تان این باشد که کدام یک از فیلم های ایرانی الهام بخش من بوده اند، از دو فیلم محبوبم یعنی «یک حبه قند» و «مهمان مامان» یاد خواهم کرد. دغدغه اصلی من شکل گیری خانواده ا ی بود که مخاطب آن را باور کند و این دو فیلم الگوهای موفقی در خلق یک خانواده اصیل ایرانی بودند.
بله، این موضوع را می پذیرم. البته دلیل آن حذفیات مرحله تدوین بوده که برای حفظ تمپو و ریتم فیلم اتفاق افتاده است. اما فیلم شب طلایی در مورد یک کاراکتر خاص نیست و همه آنها در کنار هم یک کل واحد را با محوریت مادر شکل می دهند. تمام دغدغه ام این بوده که همه کاراکترها کنشگر و دراماتیزه شده باشند و شما به عنوان مخاطب نتوانید داستان فیلم را بدون آنها تصور کنید.
در این روزها تمام فکرم درگیر نمایش «شب طلایی» بوده که امیدوارم مخاطبان فیلم، ناراضی از سالن سینما بیرون نروند. از آنها ممنونم که با این گرانی های کمرشکن هنوز به سالن سینما می روند و چراغ آن را روشن نگه می دارند.