شعری برای هفت
سید رضا صائمی
تا که هفت بر نوبت سوم رسید
افخمی شد مجری فصل جدید
گفت من مجری نباشم ای شما
منجی ام من منجی این سینما
آمدم این غنچه را آبش دهم
سینما را من نجاتش میدهم
من فریدون و گبرلو نیستم
گرچه خالی ازهیاهو نیستم
نام من بهروز و شهرت افخمی
تا بگیرم از رقیبان، یک خمی
صبر ایوبی ندارم بی گمان
گیرخواهم داد براین و برآن
ما ازاین صنعت،حراست میکنیم
نقد فیلمی با فراست می کنیم
هفت تا بر قسمت هفتم رسید
بار دیگر شد مخاطب ناامید
نقد شد این هفت خود ازهفت سر
اینکه این برنامه باشد بی ثمر
این یکی میگفت بی شوروشراست
آن یکی میگفت مار هفت سر است
این برای افخمی زیبنده نیست
پس چرا برنامه هایش زنده نیست؟
گرچه آن درمحتوی،سازنده است
فرم آن، یک ساختار مرده است!
هفت تا وقتی که روحش زنده نیست
بحث هایش بی گمان کوبنده نیست
افخمی که تا کنون ناجی نشد
هرکسی که مکه رفت حاجی نشد
نقد فیلمش را سپرده دست دوست
دوستی که با خودش هم او عدوست!
گرچه او درصورتش چون مارکس بود
بدترین وقت و زمان، این باکس بود
آی مردم نقد فیلم بی سود نیست
منتقد تنها همین مسعود نیست
من نگفتم حرفی از روی حسد
هفت اما بر دلا چنگی نزد!
هفت میخواهد اگر ناجی شود
افخمی، منصور حلاجی شود
شعر من پایان گرفت در بیت بیست
نمره هفت تاکنون، جز هفت نیست