شهر، شهر فرنگه…/ یادداشتی از جواد طوسی

جواد طوسی در اعتماد نوشت :

در این شهر شلوغ بی‌ترحم، تو به عنوان یک ناظر دلنگران و ژورنالیست کنجکاو، حیران می‌مانی که روی چه موضوع و سوژه‌ای زوم کنی تا بتوانی تصویر واقع‌بینانه از التهابات موجود در بطن جامعه‌ای ناآرام ارائه بدهی. این وضعیت پارادوکسیکال و روابط و مناسبات و کشمکش‌ها و واکنش‌های عجیب و غریب را چگونه در کنار هم می‌توان توجیه کرد؟ در شرایطی که یک مرد بازنشسته از فرط استیصال در جلوی فلان ستاد اقدام به خودسوزی کرده، کاسب‌ها و دلال‌های این روزگار از آشفته‌بازار فعلی استفاده می‌کنند و معاملات کلان جوش می‌خورد. در حالی که دختران و پسران و افراد زیادی در بیمارستان لقمان‌الدوله خیابان کمالی، راه به راه به لحاظ فکر و خیال زیاد و فقر و مشکلات خانوادگی دست به خودکشی می‌زنند، عده‌ای دیگر با اتومبیل‌های آخرین‌مدل و شاسی‌بلند دارندگی و برازندگی‌شان را به رخ خلق‌الله می‌کشند. در اوضاع و احوالی که جوان‌های بیکار با مدارج تحصیلی بالا سماق می‌مکند و یا با مشاغل کاذبی چون نصب و توزیع آگهی تبلیغاتی، مسافرکشی با موتور، فروش کتاب‌های قدیمی و زیراکسی در خیابان انقلاب و جلوی سینماها و دیگر اماکن پررفت‌وآمد، فروش سی‌دی موسیقی و گل و… سعی می‌کنند امورات‌شان را به سختی بگذرانند، جوان‌های بی‌خیال و مکُش‌ مرگ ما در بلوار شهید اندرزگو و… با ماشین‌های غلط‌انداز و کنار سگ باوفای‌شان دوردور‌بازی و صدای پخش اتومبیل‌شان را بلند می‌کنند تا گوش فلک را کر و به جماعت دست از همه‌جا کوتاه حالی کنند که دارندگی و برازندگی، چشم‌ نداری ببینی، بمیر! همین چند روز پیش، مرد پا به سن گذاشته‌ خوش‌سیمایی را جلوی یک مجتمع قضایی دیدم که چند جفت جوراب دستش گرفته و برای فروش‌شان به این و آن اصرار می‌کند. مرا که دید با حجب و حیا گفت: «دیگه برای التماس کم آوردم، دشت نکردم، اَزَم بخر.» خریدم و بغضم را دور از او ترکاندم… فرزندم و دوست و رفیقم بهم غر می‌زنند که دست از این اتومبیل پژو مدل ۸۹  که صدایش درآمده و به روغن‌سوزی افتاده بردارم و عوضش کنم، چون خیلی تابلو شده، اما می‌بینم، هم اوضاعم بی‌ریخته و اولویت‌‌های دیگر دارم و هم ته دلم از این نونوار شدن‌های متظاهرانه در دو قدمی فقر و چه‌کنم چه‌کنم این خیل بی‌شمار، حالم به هم می‌خورد. می‌دانم در این جامعه‌ای که به شکل مسخره و احمقانه‌ای با تکنوکراسی و رفاه لاس می‌زند، دم زدن از این عدالتخواهی‌های عقب‌افتاده خنده‌داره و انگار دارم خودم را لوس می‌کنم و حرفم و رفتارم بوی ریا می‌دهد، ولی چه باک، بگذار یکی هم اینگونه خودش را تسکین دهد و تمرین همرنگ جماعت نشدن و به هرز نرفتن کند. می‌دانم در این بلبشوی سیاست‌زدگی و تقابل بی‌رحمانه دارا و ندار که نشانه‌های عریان و دم‌دست و متناقضش را در بیلبوردها و تابلوهای تبلیغاتی اتوبان‌ها و خیابان‌ها و سطح شهر و سر چهارراه‌ها و توی پیاده‌رو و داخل مترو و… می‌بینی، جنس باید جور باشه! یکی ترجیح می‌دهد با «قاتل اهلی» مسعود کیمیایی و ضدقهرمان تک‌افتاده‌اش که هنوز سنگ آرمان و عدالت و اخلاقیات را به سینه می‌زند حال می‌کند و پشت سرش سینه بزند، یکی «خالتور» باز و دیگری اهل «آینه بغل» است. فلان سایت ناشناخته و صاحب از مرحله پرتش، یکی از مقصران تحویل گرفته نشدن فیلم «نفس» در فهرست اول آکادمی اسکار را بنده می‌داند و مرا در این قضیه به انجمن منتقدان می‌چسباند، در گوشه‌ای دیگر از فضای مجازی «سوت‌بلبلی» بی‌انگشت و باانگشت بحث داغ روز می‌شود و قوه قضاییه را وارد بازی می‌کند و در این سو مراسم اختتامیه جشنواره «سینما حقیقت» برگزار می‌شود…

واقعا در این هیاهوی ناموزون و بیمارگونه، واقعیت چیست و حقیقت کجاست؟

ثبت شده در سایت پایگاه خبری تحلیلی سینما سینما کد خبر 74829 و در روز شنبه ۲۵ آذر ۱۳۹۶ ساعت 04:37:20
2024 copyright.