سینماسینما، نوشته: آن اشنایدر، مترجم: شهرزاد سلحشور
ایران معاصر. زن و مردی که آماده جدا شدن هستند، یا بیشتر به دنبال مهیا کردن مدارک برای ارائه درخواستشان به قاضی هستند که در اینباره تصمیم خواهد گرفت. ولی «دادخواهی ویویان امساِلم» (۲۰۱۴) اثر رونیت و الکابتز که در اسراییل جریان داشت، از آن قدیمیتر است. و بیشتر از آن فیلم فوقالعاده «بازداشت» (حضانت) (۲۰۱۸) ساخته خاویر لوگران در فضاسازی و زمان به ما نزدیکتر است. اینجا کمترین اختلاف، تنفر یا خشونتی در بطن روابط زوج به چشم نمیخورد. به نظر میرسد مرد، رضا، که نقش او را خود کارگردان، علیرضا معتمدی، بازی میکند و زن، فاطی (سحر دولتشاهی) به واسطه همدستی دلچسب و قابل توجهی به هم پیوند خوردهاند، عطوفتی که بهوضوح عیان است. تا آنجا که با هم نقشه میکشند که درخواستشان برای قاضی قابل قبول باشد…
بااینحال چیزی که بهسختی در چشم تماشاگر جدید این دونوازی قابل باور بوده است، حقیقت پیدا کرده و این دو نفر از هم جدا میشوند. حالا چطور زندگی میکنند و چطور به این انقطاعی که به نظر خلاف طبیعت است، خو میگیرند؟ این سوال و تلاشهایی که او را وادار به پاسخ دادن میکنند، بدنه اولین فیلم بلند کارگردان- بازیگر را که همزمان فیلمنامهنویس و سرمایهگذار نیز بوده است، تشکیل میدهد.
بر خلاف نظرات و تعابیری که تمایل دارند جدایی با جنگ و خونریزی پیش برود، آرامش و ملاطفت میتواند شعار اصلی این کارگردانی باشد؛ آرامش پلانها و تصاویر ترکیبشده علی تبریزی، که همیشه آغشته به سازگاری هستند و نمیخواهد چیزی از طلاق بداند. ملاطفت رنگها که گرم یا سرد هستند؛ آبیها- آبی اتاق، آسمان و داخل مسجد که به طرزی اشرافی مزین شده- نورانی، ملکوتی و گویی چنان آرام که عاشق به لطف این آرامش، با این تجربه مانند تمرین جدیدی از بازی عشق رودررو میشود. رنگهای قهوهای و قرمز گرم و براق هستند، مانند خانه خدایان اجاق و خانهداری۱ که همیشه به غذا دادن و سیر کردن مشغولاند. لطافت آواز پرندگان، که به این انتظار تقریبا مداوم رنگ شادی میزند و دلسردی را به دور میراند؛ نغمههایی که مانند صورت شنیداری آبیهای بهشتی هستند. لطافت زبان فارسی که زیر لب زمزمه شده و همچون سیلابی سرخوش جاری میشود؛ سیلابی که در آن آب شبیه به حروف صدادار است، زنده، جاری و شنهای کنار دریا حروف بیصدایی هستند که آب میتواند با سریدن به روی آنها مسیر خود را بیاید، ولی هرگز به هم برخورد نمیکنند. لطافت نواهایی که وارد صحنه میشوند و پیش از فیلمبرداری از سوی شهرام ناظری و سردار سرمست نوشته شدهاند، و آتشزنه داستان هستند. موسیقی تکنوازها که با یک ساز یا یک صدای تنها خوانده میشود، شنیدن زیبایی نوستالژیک تنهایی را فراهم آورده و تقریبا تسلایی برخاسته از ذات آن است.
آرامش این مرد تنها، مستقر در نوعی آسودگی زاینده است، درحالیکه زندگی را در خانهای ادامه میدهد که زنها بهخصوص همسر خودش آن را دوره کرده. لطافت دیگر طرحهای ساختهشده از خطوط زنانه، مطلقا معصوم، مهربان، بسیار اهل بازی و طناز، که نهایتا هیچکدامشان خطر سایه انداختن بر معشوق را نخواهند داشت. لطافت فضاهای بیرونی، لرزش رنگها و زندگی؛ باغها و خیابانهای اصفهان…
در آخر لطافت عظیم ترکیب ادبی ملودیها که نقطهچینوار در تمام طول فیلم با گذر از یک افسانه ایرانی که پرسوناژ – کارگردان آن را بازنویسی کرده، حضور دارد؛ این حکایت مقاومت مردی بسیار پیر- که ۱۰۰ سالش تمام شده است- را روایت میکند که اطرافیانش تصمیم میگیرند او را به قصد مردن کنار جادهای رها کنند؛ اینکه چگونه دنیای پیرامونش، پرندگان، یک پیرزن، دختران جوان او را اندک اندک به زندگی برمیگردانند، یک زندگی همیشگی، و زندگی که شاهد پیریزی اصفهان است. نمایش فوقالعاده امید و آتش زندگی و تناقض باشکوه تمام دلایل قابل قبول و حامل مرگ…
اینجا نیندیشیدن به هموطن برجسته او، جعفر پناهی، امکانپذیر نیست؛ کارگردانی که فیلم میسازد تا پیامهایش را منتقل کند و برای این کار لحظهای تردید نمیکند. اگر همان شوخطبعی هر دو طرز فکر را در خود غرق کند، آنطور که هر دو نسبت به خطر خودشیفتگی هوشیار باشند، علیرضا معتمدی اینجا به کلیتی عظیمتر، بیزمانتر و نزدیکتر به عمق پرسشهای مطرحشده از سوی داستان و فرهنگ مسلمانیِ تسکینیافته در قلب زیبایی که هرگز دربند نمیشود، دست یافته است
برگرفته از سایت
سانس کریتیک www.senscritique.com ،۱۳ژوییه ۲۰۱۹
نوشته شده به قلم آن اشنایدر، نویسنده و سردبیر و منتقد فرانسوی. او همچنین نویسنده دائمی سایت سینمایی الوسین(Allocine) است.
۱. des dieux lares
منبع: ماهنامه هنروتجربه